خارتو , گل دیگران 175
–
میلاد چاره ای نداشت جز این که خودشو با فضا طوری هماهنگ کنه که به زنش نشون بده داره لذت می بره .. ..
-میشه شما دو تا خانوما جا تونو عوض کنین ; تنوع خیلی لازمه …
ماندانا : حالا دیگه داری میای تو خط خودمون . یواش یواش داری می دونی که باید چیکار کنی . یه نگاه به همسرت نشون میده که اون با این که دیر شروع کرده ولی خیلی زود داره به موفقیت و اون جا های بالا بالا می رسه .. آخ که چه حالی میده آدم می بینه زن و شوهرای جوون این جوری دارن از زندگی لذت می برن ..
لیدا : مانی جون تو که پیر نیستی …
-خب منم که نگفتم پیرم ولی کاش فر هنگ وحید و رامین هم طوری بود که میومدن به این محفل خودمونی خودمون . ولی شما دو تا پسرا هم اگه زنی دوست دختری می داشتین و با خودتون می آوردین عالی می شد . اون وقت دیگه دستمون حسابی جور بود ..
ماندانا و ویدا جا شونو عوض کردند . میلاد حس کرد که تنوع هم بد چیزی نبوده و کون روغنی با پوست نرم ویدا خیلی بهش لذت میده .. البته اون کیرشو اون اول از پشت فرو کرده بود توی کس ویدا و دستاشو هم دور کمرش قفل کرده بود . حالا این ماندانا بود که جای دقایق پیش ویدا رو گرفته لای پا شو به دهن میلاد می مالوند .. واون سمت هم لیدا با اون دو تا جوون مشغول حال کردن بود … گاه چشاشو می بست و گاه بازشون می کرد . به زندگیش فکر می کرد و این که در چه شرایطی قرار داره . نه .. نه .. تو نباختی لیدا . تو نمی تونی به خودت بگی که شکست خوردی . تو حالا خیلی راحت تر می تونی زندگی کنی و لذت ببری . اون زندگی که می رفت از همین حالا یه کلنگ یکنواختی واسش بخوره .. کلنگش هر گز به زمین نخورد و تو از همین حالا یاد گرفتی که به زندگیت سر و شکل و تنوع دیگه ای بدی . تو گربه رو دم حجله کشتی .. وقتی که تشویش و نگرانی نباشه ببین چه راحت داری با دو تا جوون دیگه حال می کنی و ازشون لذت می بری ; ببین اونا چه جوری دارن بهت حال میدن و تو حال می کنی ; این خصلت همه آدماست که تنوع طلب باشن …
لیدا همچنان داشت خودشو قانع می کرد .. به بعضی تصوراتش اعتقاد داشت و بعضی ها رو هم برای آروم کردن خودش می بافت …
چشاشو بسته بود .. کیر مهران همچنان از سمت پایین به بالا در حرکت بود و کیر معین هم در یه حالت افق فضای کونشو شکافته و به نرمی حرکت می کرد و اون با خودش فکر می کرد که چیزی به نام عشق خیلی بی مفهوم شده .. اصلا عشق دیگه اعتباری نداره .. این که بگیم به خاطر عشق باید وفادار بود و خود را فقط تسلیم معشوق کرد .. اصلا معشوق اعتباری نداره وقتی که عشق اعتباری نداشته باشه . شوهر یعنی کسی که با هاش یه قرار دادی بستیم که زیر یه سقف زندگی کنیم . کنار هم بخوابیم و بیدار شیم . اما زندگی فراسوی همه ایناست . زندگی فقط این نیست که بخواهیم با چیزای از پیش دیکته شده خودمونو دلخوش کنیم . این دیگران نیستن که باید بهمون دیکته بگن . ما خودمون هم می تونیم دیکته گوی خوبی واسه خودمون باشیم . همون جوری که میلاد واسه خودش بوده و به منم یاد داده ..
معین حس کرد که لیدا رفته به یه عالم خاص . عالمی که نمیشه به اون گفت خماری ناشی از سکس . دستاشو از روی باسن لیدا بر داشت و اونو گذاشت رو سینه های لیدا .. با کف دستش چند دور سینه ها شو گردوند و به آرومی با نوکشون بازی کرد . لیدا با این کار معین فکرش به سمت سکس بر گشت ..
-آخخخخخخخخخ پسرا .. پسرا .. اگه بدونین شما دو تا دارین با من چیکار می کنین ; از کس و کونم داره آتیش می باره . غرق لذتم . غرق غرقم . دارم می سوزم .. می سوزم و آتیش می گیرم . جوووووووون .. جووووووون .. چه حسی میده ! چه حالی می کنم ! مبلاد جونم .. عشقم تو چرا ساکتی ! تو هم نشون بده که داری حال می کنی تا منم لذت ببرم . خوشم بیاد .. می بینی که زنت داره چه حالی می کنه ;! ولی ازت دلخورم . می خواستی تنهایی بیای .. عیبی نداره می بخشمت .. اما یکی طلب من که یه بار خودم تنهایی برم به جایی .. ولی باشه دلم می خواد وقتی که من رفتم تو بگردی و پیدام کنی ….
لیدا دیگه با حرص کمتری این حرفا رو بر زبون می آورد . می دونست دیگه عشق و دوست داشتن اون شکل و حالتشو از دست داده . باید مسیر و جهت علاقه ها شو تغییر بده … معین بدون این که کیرشو از توی کون لیدا بیرون بکشه سرشو خم کرد و شروع کرد به مکیدن نوک سینه لیدا ….. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی