خارتو , گل دیگران 186 (قسمت آخر )
–
مسعود و محمود رفتن به سمت ماندانا .. مجید هم چسبید به ویدا … دل تو دل مردا نبود و زنا که می دونستن آخر و عاقبت کار چی میشه مقاومت زیادی نمی کردن . از این که این مردا بودن که به سمت اونا اومده خیلی راضی تر بوده احساس آرامش می کردند
ماندانا : وایییییییی این چه کاریه که شما دارین می کنین ;! مگه شما دوستای وحید نیستین ; همکاراش نیستین ;
مسعود : کیر که بلند میشه دیگه دوست و رفیق نمی شناسه . تازه لاپاتون هم می خاره . شما دو تایی که داشتین با هم حال می کردین ایراد نداشت حالا ما که وارد میدون شدیم اشکال داره ;
مجید ویدا رو رو دستش قرار داد و مسعود و محمود هم دو تایی ماندانا رو رو دستاشون قرار داده و بردن به سمت تپه هایی که بتونن مسلط باشن و کسی اونا رو نبینه …هر پنج تاشون از این سکوت و آرامش و سر سبزی لذت می بردند . رفتن به جایی که چمنهای تمیزی داشت
مسعود: من میرم موکت رو میارم … تنهایی نخوری ها تا من نیومدم
ماندانا : شما چقدر حریصین . اصلا بهتون نمیاد که این جوری باشین . خیلی با کلاس و با فر هنگ نشون می دادین
محمود : به نظر شما هر کی که داره از زندگیش لذت می بره یه کار بی کلاسی انجام میده ; من راضی و تو راضی .. پس واسه چی بریم پیش قاضی;
محمود به ماندانا امون نداد .. از همون ساپورت شروع کرد به لخت کردنش .. با این حال یه نگاهش به مجید و ماندانا بود
-محمود : ادت باشه تنهایی داری می خوری ها
مجید : همه مون می خوریم
مسعود با موکت بر گشت … و رفت طرف محمود و ماندانا
مسعود : تو کی دست و پا داشتی اونو کاملا لختش کردی ;
محمود کون ماندانا رو ولش نمی کرد . مسعود از سمت جلو و محمود هم از پشت سرشونو گذاشته بودن لای پا و بین دو تا قاچ کون ماندانا و شروع کردن به لیس زدن بدن اون … محمود نوک زبونشو رو سوراخ کون ماندانا می کشید و مسعود داشت کسشو زبون می زد . دستای محمود رو شونه های ماندانا قرار داشت و دستای مسعود هم رو سینه هاش قرار گرفته بود .. اون طرف هم مجید حسابی ویدا رو سر حال آورده بود . مرتب اونو از این سمت به اون سمت می غلتوند … کون سفید و برفی ویدا هیجان اونو زیاد تر کرده بود . دوست داشت تا ساعتها با هاش ور بره و بعد اونو بکنه . ولی یه نگاهی به کون ماندانا که انداخت هوس اونو هم کرد و با توجه به فشرده بودن وقت.. ویدا رو در یه حالت قمبلی نشوند و از پشت کیرشو فرو کرد توی کس ویدا … پس از مدتها حس کرد که کیرش یه جونی گرفته . کمر ویدا رو چسبید و کیرشو به سرعت می کشید بیرون و فرو می کرد تا ته کس …. خیسی کس ویدا اونو به وجد آورده بود . از این که حس می کرد این زن جوان و زیبا و خوش پوست داره با کیر اون ار ضاء میشه … و هیجانش وقتی اوج گرفت که ویدا سرشو بر گردوند و با بوسه های زبون به زبون حشرشو زیاد تر کرد
مسعود : داش مجید زود باش وقت نداریم
مجید : خودت به کی داری میگی
محمود از پشت کرده بود توی کون ماندانا و مجید هم از روبرو فروکرده بود توی کسش
مجید : خیلی با حاله . آدمو یاد فیلمای سینمایی میندازه که دو مرد و یک زن با هم حال می کنن
محمود : میگم تو هم بیا این سمت می تونی دو تایی حال کنی ها
ویدا : آیییییییییی تند تر .. دارم منفجر میشم . دلم می خواد رو این چمنها غلت بخورم و برسم به دامنه
مجید : اون وقت برسی به خونه و دزدکی شوهرتو نگاه کنی و ببینی که داره با پرونده هاش ور میره ;
ماندانا : اونم اخلاق رامینو می دونه … شما دو تا مردا دیگه منو کشتین
مسعود و محمود از دو طرف ماندانا رو منگنه اش کرده بودند … زن حس می کرد که تمام بدنش داغ کرده و در حال ارضا شدنه … متوجه شد که داره ار گاسم میشه یه ار گاسم طولانی
ماندانا : آب هر دو تو نو می خوام . خالیش کنین .. زود باشین که باید برین سراغ ویدا جون .. اونم می خواد با شما دو تا حال کنه
مردا یه نگاهی به هم انداختند و با این که دوست داشتند که ویدا رو هم بکنن ولی از این می ترسیدن که کیرشون دوباره شق نشه …. ماندانا گرمای منی اون دو مرد رو در جفت سوراخاش حس می کرد .. اون طرف هم ویدا صد و هشتاد درجه برگشته طاقباز کرده بود و در حالی که مجید پا های ویدا رو انداخته بود رو شونه هاش وقتی که حس کرد اون ارگاسم شده آبشو خالی کرد
محمود : مجید بیا این ور ولی خوب داره خوش به حالت میشه که هر دو بارو تنهایی داری می خوری
مجید : داداش وقت وسیعه . این راه تازه باز شده . از این به بعد بیشتر می آییم به گردش و تفریح
مردا احساس سبکی می کردند ولی زنا هنوز سیر نشده بودند
ماندانا : مجید جون چقدر سکس در این هوا و در جنگل و طبیعت سر سبز رو دوست دارم . صدای بلبلا رو می شنوی ;
کیرای اون سه مرد خیلی زود به وضعیت قبل بر گشت . طوری که خودشون تعجب کرده بودند .
ویدا : من نمی دونم چرا سیر نمیشم
ماندانا : منم مثل توام
مردا دیگه به هن و هن افتاده بودند … زنا و مردا یک بار دیگه ار ضا شدند . این بار مردا رو زمین خوابیدند و دو تا زن به نوبت با یکی از اونا ور می رفتند کیرشونو ساک می زدند … بالاخره رضایت دادند که دیگه تمومش کنن … یه حس صمیمیت خاصی بین اونا به وجود اومده بود …اول ماندانا و ویدا برگشتن به ویلا .. مردا بیدار شده بودند
ویدا : رامین جان این جا هم داری کار می کنی ;
رامین : اگه بدونی کار کردن در این جا چقدر لذت بخشه
وقتی که مسعود و محمود و مجید بر گشتند و برای هفته بعد هم بر نامه ریزی کردند همه با خوشحالی پذیرفتند
ماندانا : خسته ای ویدا ;
ویدا: نه برای چی خسته باشم . دارم از زندگیم لذت می برم . با این شوهرای خوب و آروم و سر به زیری که ما داریم می تونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم
ماندانا : و مهم تر این که نه تنها کاری به کار ما ندارن بلکه آرزوشونه که ما کاری به کارشون نداشته باشیم
ویدا : آره ..وقتی هم که تو با من باشی داداش وحید هم خاطرش جمعه. هر چند به تو اعتماد داره ولی خب دیگه من خواهر شوهرتم دیگه
ماندانا : حالا میای بریم یه هوایی عوض کنیم ;
ویدا : منظورت اینه که لز کنیم ; راستش منم بد جوری هوسشو دارم
ماندانا : دلم می خواد توی بغل هم بخوابیم وقتی که بیدار شدیم کسی کاری به کارمون نداشته باشه هر کاری که دوست داشتیم انجام بدیم
ویدا : حالا گذشته از اینا به نظرت روزی هم میاد که ما با مردی غیر از شوهرمون نباشیم ;
ماندانا : نفوس بد نزن عشقم .. من که حالا یه حس پرواز دارم .. دلم می خواد برم توی دل آسمون ودر حال نگاه کردن به زمین با تو حال کنم .. ولی خودمونیم این سه تا میانسال عجب شور و حالی داشتند
لحظاتی بعد ماندانا و ویدا در حالی که روی چمنها لم داده در آغوش هم بودند … نسیم ملایمی گونه هایشان را نوازش می داد .. آسمان آبی , دور نمای زیبا , چهچه بلبلان اونا رو به عالمی برده بود که می دونستن تا زمانی که توانی دارند رهایی از اون امکان نداره
ویدا : تو خیلی خوبی ماندانا .. -تو هم بهترین خواهر شوهر دنیایی ..ببین چقدر کسم ورم کرده ; اگه روزی هم یه مرد جدیدی به تورمون نخوره همدیگه رو داریم ..
دوزن در حالی که چشاشونو بسته بودند فقط به همون لحظه ای که در آن قرار داشتند فکر می کردند .. به نظر هردوشون راز خوشبختی و آرامش در این بود که وقتی که در امروز قرار داری فقط به امروز فکر کنی … پایان … نویسنده …. ایرانی