خاطرات دو زوج (۴)

…قسمت قبل

بعد از سفر کویر یه شوک به همه وارد شده بود. احساس می‌شد که یکم انگار زیاده روی شده ولی اصلا هیچکس به روی خودش و دیگری نمی‌آورد. حتی زنا . ولی یکم جمع سردتر شده بود . اینو میشد فهمید. دورهمی و شب نشینی های یه شب در میون به هفته ای یه بار تبدیل شده بود. ولی من و احسان همچنان با هم در ارتباط بودیم. هم تماس داشتیم هم برای هم مثل روال قبل عکس و فیلم میفرستادیم. یه روز زنگ زدم به احسان گفتم چه خبر معلوم هست کجا هستید؟ خبری ازتون نیست. اونم گفت شما ازتون خبری نیست و از این حرفا. قرار شد شب بیان خونه ما. سعیده شام یه بندری مشتی درست کرد و منتظر موندیم تا بیان. با هم ست کرده بودیم من یه تیشرت و شلوارک سبز یشمی. سعیده هم یه نیم تنه رنگ تیشرت من. با یه لگ خیلی خیلی تنگ که برآمدگی کس و خط زیر کونش کامل پیدا بود. منم طبق روال همیشگی بساط قلیون و درینک رو آماده کردم. احسان اینا اومدن. بعد احوال پرسی و یه گپ و گفت کوتاه، من یه شلوارک دادم به احسان که راحت باشه پری هم رفت تو اتاق تا لباساش عوض کنه. احسان نگاهش رو از جلو و پشت سعیده برنمی‌داشت. من حواسم به نگاهاش بود. پری از اتاق اومد یه شلوارک کش و جذب پوشیده بود به یه تیشرت. پری هم برامدگی کصش و هم خط کصش قشنگ پیدا بود. انگار که زیر شلوارکش شورت نپوشیده بود.
به خواسته خود بچه ها سفره رو رو زمین انداختیم.
چهارتایی سر سفره بودیم. خانوما وقتی نشستن چهار زانو، کسشون بیشتر پیدا شد. پری که تیشرت پوشیده بود سعی می‌کرد جلوی تیشرتش رو بکشه جلو. ولی سعیده چون نیم تنه پوشیده بود کاری نمیتونست بکنه. کصشم حسابی جلب توجه می‌کرد. احسان یه سره به بهونه حرف زدن و تعریف از غذا سعیده رو دید میزد. خندم گرفت رفتم یه کوسن آوردم براش. گفتم بیا عزیزم بزار راحت غذامون رو بخوریم. همه خندیدیم. پری گفت حالا که تا اونجا رفتی برا منم میاوردی. من به خنده گفتم مال تو پیدا نیست خیلی . احسان گفت برو گمشو عوضی و رفت یکی برا پری آورد. شام رو خوردیم و بعدشم قلیون . همینجوری که احسان تو گوشی بود گفت یکی از بچه ها هفته پیش شمال بود. یه ویلا استخر دار گرفته شبی ۱ تومن. من گفتم چه مفت . حتما کوچیک بوده. گفت نه اتفاقا عکساشم دارم. نشون داد ویلای تر تمیزی بود و استخرشم کوچیک نبود. احسان گفت مشکلش اینه که یه خواب داره. گفتم عیب نداره شما تو سالن می‌خوابید. پری گفت اوه اوه از الان دعوا سر اتاقه. بعد با یه حالت شاکی رو کرد به احسان گفت زمان رفتن رو هم باید با من و سعیده چک کنید. مثل کویر نباشه من اصلا بهم خوش نگذشت. سعیده هم گفت راست میگه ما هم میخواییم بیاییم تو آب. احسان با یه حالت تیکه وار به پری گفت معلومه بود اصلا بهت خوش نگذشت. فکر کنم سر اینکه کیر منو خورده بود بعدا با هم بحثشون شده بود. بحث رو جمع کردیم و قرار شد یه موقع سر فرصت برنامه اش رو بچینیم. دو سه هفته‌ای گذشت. احسان زنگ زد و گفت این هفته بچینیم اون ویلا رو؟ گفتم بهت خبر میدم. نهایتا قرار شد وسط هفته بریم سه شب باشیم که به گرونی ویلا آخر هفته نخوریم. یه روز قبل رفتن احسان زنگ زد و گفت امیر همسفر داریم. من که ضد حال خورده بودم گفتم کی؟ گفت دوست پری با شوهرش. گفتم بابا سختمونه میخواییم راحت باشیم . گفت اینام باحال هستن و راحتن. گفتم در حد ما راحتن . خندید گفت نمیدونم والا یه تعارف الکی کردیم اونا هم جدی گرفتن حالا هم توش موندم. گفتم راه پیچ نداره ؟ گفت نه زشته. گفتم عیبی نداره امیدوارم عن نباشن. ما ۴تا طبق روال یه ماشین برداشتیم و اونا هم با ماشین خودشون بودن. مژگان و مجتبی. تازه ازدواج کرده بودن و عقد بودن. مژگان مربی رقص بود و هیکل فوق العاده بود. مجتبی هم یه پسر معمولی بود و بهش می‌خورد اوکی باشه. توی مسیر احسان و پری سعی میکردن ازشون خوبی بگن که ما فاز بد برنداریم و باهاشون زود صمیمی بشیم. رسیدیم ویلا، هوا عالی بود. مشغول جابجایی وسایل بودیم که مستقر بشیم. مژگان و مجتبی خیلی شیک فقط چمدون خودشونو دست گرفتن رفتن تو اتاق و در رو بستن. این اولین حرکت فول شون. سعیده گفت اینا فکر کنم اومدن ماه عسل. حرفش هم تیکه بود هم طنز . همه خندیدیم. همه کارا رو انجام دادیم گفتیم یکم استراحت کنیم خستگی راه رو در کنیم. چهارتایی وسط سالن جا انداختیم و خوابیدیم کنار هم. یه ساعتی گذشت کم کم بیدار داشتیم میشدیم که دیدیم بله مژگان با یه پیراهن سرخابی کوتاه با یه صندل مجلسی و مجتبی هم با یه تیپ شیک اومدن بیرون. پیراهن مژگان به قدری کوتاه بود که یکم زیاد تکون می‌خورد خط زیر کونش پیدا بود. خداییش هم پاهای سکسی داشت. ما ۴ تا که تازه از خواب بیدار شده بودیم داشتیم فقط به اینا نگاه میکردیم. من به خنده گفتم کجا ؟ جایی دعوتید؟ مجتبی گفت نه بابا همینجوری. مژگان از حرفم خوشش نیومد. ما بلند شدیم سعیده و پری با دیدن این صحنه رفتن که به خودشون برسن. من و احسانم رفتیم تو تراس قلیون رو بزاریم. مجتبی هم به ما پیوست. در کل زن و شوهر بدی نبودن ولی یکم چسی میومدن و تو قیافه بودن. بساط رو آماده کردیم خانوما هم اومدن. سه تا خانوم سکسی و زیبا. پری که یه ساحلی بند نازک پوشید که سینه های ۸۵ خودنمایی می‌کرد. سعیده یه لباس سرهمی پوشیده بود که خیلی از جاهاش توری بود و بدنش کامل پیدا بود . مژگان هم که گفته بودم. هر کی اومد کنار شوهرش نشست. مژگان که رو به روی من بود پاشو روی هم انداخت. دامن کوتاهش کلا کنار بود و من همه جاشو میدیدم. چند دقیقه یه بار هم مثلا دامن رو صاف می‌کرد که پاشو بپوشونه. این لباسش و نگاه های من و احسان یکم پری و سعیده رو معذب کرده بود مخصوصا اینکه من و احسان هم کلی باهاش میگفتیم و میخندیدیم.
یکم که گذشت مژگان گفت بریم استخر. پری و سعیده از اونجا که با هم هماهنگ بودن و میخواستن حال مژگان رو بگیرن گفتن نه امشب نه حالا فرار که نمیکنه فردا هم هست. کاملا مشخص بود که مژگان رفت توی هم. منو و احسان البته حالمون گرفته شد ولی به روی خودمون نیاوردیم. یه چند ساعتی تو تراس بودیم اومدیم تو که شام بخوریم. شام رو که خوردیم هرکی یه وری بود. یهو مژگان به مجتبی گفت بریم تو آب عزیزم؟ اونم گفت بریم. برای اینکه ثابت کنن منتظر ما نمیمونن دوتایی رفتن تو اتاق که وسایلشون رو بردارن. باید توضیح بدم که استخر و سالن با یه شیشه از هم جدا شده بود و داخل استخر از توی سالن پیدا بود . همونجور که ما نشسته بودیم دیدیم مجتبی و مژگان با مایو اومدن بیرون. بدون توجه به ما رفتن سمت رختکن . اوففففففف مژگان یه بیکینی دو تیکه مشکی پوشیده بود . هیکل سکسیش آب آدم رو می‌آورد. رفتن تو آب و مشغول بازی و شنا شدن. صداشون و البته تصویرشون رو هم داشتیم ما. پری یهو داد زد سر احسان که هویییی گردنت نشکنه. مگه اومدی سینما. احسان یهو به خودش اومد و من زدم زیر خنده. سعیده گفت توام دست کم نداری. برای اینکه حواسمون از استخر پرت بشه و جو رو سبک کنم گفتم اصلا بیایید حکم . ۴ تا هستیم. مثل اینکه پیشنهاد خوبی بود . خلاصه دیر وقت شد و اون دوتا هم از اب اومدن بیرون و مستقیم رفتن که بخوابن. ما ۴ تا هم کنار هم جا انداختیم به ترتیب من ،سعیده،پری،احسان خوابیده بودیم . حرف میزدیم و میخندیدیم. یکم که گذشت حرفی نمیزدیم دیگه ولی بیدار بودیم . تو گوشیهامون بودیم. صدای ناله و تلمبه زدن شروع شد. بله آقا مجتبی کیر خیس خورده رو تا ته می‌کرد تو کص مژگان خانم و ما مجبور بودیم بشنویم. من نیم خیز شدم احسان رو آروم صدا کردم . احسان گفت داداش بخواب . نوبت ما هم میشه. ۴ تایی آروم خندیدیم. دیگه اصلا رعایت هم نمیکردن و محکم صدای تخت و تلمبه میومد. پری و سعیده از این کارشون خوششون نیومد. و میگفتن برای بار اول چیپ هست. ولی من و احسان با تصور بدن مژگان که داشت تو اتاق بغل میداد شق کرده بودیم. شب گذشت و صبح شد. خانوما زود بیدار شده بودن و به خودشون حسابی رسیده بودن و یه تیپ سکسی زدن. صبحانه رو هم آماده کرده بودن. مژگان و مجتبی هم از اتاق اومدن بیرون. تا از اتاق اومدن بیرون احسان در جواب صبح بخیر مجتبی گفت: صبح بخیر خسته نباشی. همه خندیدیم. صبحانه رو که خوردیم مژگان رو به سعیده و پری تشکر کرد. سعیده گفت ببخشید دیگه عزیزم می‌خواستیم براتون کاچی درست کنیم وسایلش رو نداشتیم. باز همه خندیدیم. قرار شد بریم لب دریا و یکم بیرون بگردیم و نهار هم بیرون بخوریم. دخترا خیلی با مژگان بر نخوردن. و مژگان هم معلوم بود خیلی بهش خوش نمی‌گذشت.بعد از ظهر شد برگشتیم ویلا. دوباره ما اون وسط و اون دوتا رفتن تو اتاق که استراحت کن. یه دوساعتی که گذشت دیدیم از اتاق اومدن بیرون وسایلشون هم جمع کرده بودن. چمدونشون به دستشون بود. احسان به مجتبی گفت کجا؟ چرا چمدون جمع کردید؟ مژگان و مجتبی هم جوری که انگار اصلا ناراحت نیستن گفتن دستتون درد نکنه خیلی خوش گذشت، یه سری دیگه از دوستامون اومدن شمال زنگ زدن. میخواییم یکی دو روز هم پیش اونا باشیم. پری گفت عزیزم رفیق نیمه راه شدیا. مژگان گفت نه بخدا خیلی اونا اصرار کردن مجبور شدیم. خلاصه با اینکه از رفتنشون ما خوشحال بودیم ولی تا اونجا که شد تلاش کردیم که نرن. ولی تلاشمون بی فایده بود و مژگان و مجتبی رفتن. همینکه رفتن اومدیم تو احسان یه آهنگ گذاشت و شروع کردیم مسخره بازی به رقصیدن. از اونجا که نهار رو دیر و مفصل خوردیم و چون قرار بود بریم تو آب دیگه تصمیم گرفتیم چند پیک بزنیم و بریم استخر. من و احسان مایو رو برداشتیم رفتیم رختکن . از اونجا که همیشه جلوی هم راحت بودیم و لخت میشدیم ، شرتامون رو در آوردیم یکم با کیرای هم بازی کردیم و مایو رو پوشیدیم و رفتیم تو آب. شیشه مشروب رو هم آوردیم که لب آب نم نم لب بزنیم. یکم که شنا کردیم دیدیم خانوما اومدن. اووووف دفعه اول بود که در این حد لخت زنامون بودن. سعیده یه مایو دو تیکه پوشیده بود. که سوتینش از بس کوچیک بود بیشتر سینه هاش از بغل بیرون بود. شورت مایوش هم با بند از بغل گره خورده بود. پری هم مثلا مایوش یه تیکه بود، ولی پشت کمرش تا بای کونش لخت بود. از جلو هم قسمت شورتی مایوش اینقدر باریک بود که پهلو و کشاله رونش کامل لخت بود . احسان یه اوه اوه بلندی گفت به نشونه اینکه عجب تیپی زدن زنا. من به شوخی گفتم جای مژگان خالیه… با مکث گفتم که ببینه سکسی یعنی چی. سعیده از ادامه حرفم خوشش اومد و پرید تو آب توی بغلم. پری هم اومد تو آب. اولش هرکی تو بغل شوهرش بود و یکم لب بازی کردیم. من و احسان که کامل شق بودیم . اینو پری و سعیده با خنده به هم میگفتن. بعد یکم عشق بازی چند تا پیک به خانوما دادیم خودمونم شارژ کردیم. شروع کردیم به بازی و شنا و بپر بپر. از اونجا که سعیده دو تیکه بود و سوتینش کوچیک بود مدلش. بعضی وقتا که می‌پرید تو آب کل سینش از تو سوتین در میومد و تو این لحظه احسان غیر ممکن بود که این صحنه رو از دست بده. تازه همش به سعیده و پری میگفت برید شیرجه بزنید. پری هم جنس مایوش یکم نازک بود بخاطر همین بدنش ، نوک سینه و خط کصش راحت پیدا بود. واقعا هم خوش می‌گذشت و هم حشری شده بودیم. سعیده گفت من دیگه خسته شدم . یکم هم سرم گیج میره . من بهش پیشنهاد دادم بشینه لب استخر تا آروم بشه. اونم نشست. پری و احسانم داشتن بازی میکردن. من رفتم بین پاهای سعیده دستمو دور کونش حلقه کردم و یکم کشیدمش سمت لبه استخر جوری که صورتم قشنگ جلوی کصش بود. عاشق اینکاره و چون یکم هم مست بود هیچ ممانعت نکرد. سرم رو بردم لای پاش و زبونمو از کنار مایوش رسوندم به کصش.چشماشو بست و دستاشو تکیه گاه کرد و به عقب خم شد.
با دست یکم از مایوش رو زدم کنار که راست تر به چوچولش برسم. احسان و پری تازه دیدن . گفتن شما چکار دارید میکنید و اومدن نزدیک. سعیده که حس کرد اونا اومدن نزدیک با دست مایوش رو درست کرد که کصش پیدا نباشه. به احسان گفت برید اونور مزاحم نشید داشتم حال میکردم. احسان گفت ما کاری به شما نداریم شما مشغول باشید. پری به احسان گفت ببین مال زنشو میخوره. یاد بگیر. سعیده از پری پرسید مگه احسان نمیخوره؟ گفت نه. سعیده گفت خوب توام براش نخور. احسان فکر می‌کرد که اگه کص بخوره مثلا کسر شان حساب میشه. بهش گفتم بخور یبار ببین پری چجور عاشقت میشه. احسان زد پس کله من گفت خاک تو سر زن ذلیلت . پری از این حرفش خوشش نیومد و گفت اصلا نخواستم و گفت منم از این به بعد میدونم چکار کنم و به حالت قهر می خواست بره شنا کنه. احسان گرفتش گفت باشه باشه عشقم قهر نکن . میخورم برات. پری رو چسبوند به دیوار استخر دستاشو زد زیر بغلش و کمکش کرد از آب بیرون بیاد و مثل سعیده لب استخر بشینه. سعیده و پری کنار هم لب استخر نشسته بودن و صورتهای ما دقیقا مقابل کصشون بود. احسان گفت خوب کصلیس اعظم حالا آموزش بده ببینم. من گفتم کاری نداره. فکر کن بستنیه از پایین تا بالاشو لیس بزن و لذت ببر. گفت نه عملی یادم بده. من سرمو بردم لای پای سعیده از روی مایو شروع کردم لیس زدن. سعیده منتظر بود که من چکار میکنم ، مایوشو میزنم کنار یا نه. من حس میکردم که از بس حشریه الان که اگه اینکارو کنم مخالفتی نمیکنه. سعیده دوباره سرش رو برد سمت عقب و به حالت لذت بردن چشماشو بست. پری با دست شروع کرد رون و شکم سعیده رو دست کشیدن و نوازش کردن. صدای ناله سعیده بلند شد. من جسارت کردم و با دست مایو سعیده رو کامل زدم کنار. کصش پووف کرده بود. شروع کردم خوردن چوچولش. حسابی لیز شده بود. احسان داشت دقیق نگاه میکرد. حس عجیبی بود. سعیده کاملا خودشو رها کرده بود و براش مهم نبود که پری و احسان دارن کصشو میبینن. یکم که گذشت پری سعیده رو رها کرد و سر احسان رو هدایت کرد سمت کصش. مایو پری چون یه تیکه بود از پایین دکمه می‌خورد. چون یکم هم تنگ بود راحت کنار نمی‌رفت و مجبور بود دکمه زیرشو باز کنه. وقتی که دکمه رو باز کرد ناخودآگاه چشمم به کس پری افتاد. اووووف اندازه یه کف دست کص داشت. احسان سرشو برد نزدیک و شروع کرد با احتیاط زبون زدن. پری هم مثل سعیده ناله اش در اومد و چشماشو بسته بود و سر رو به عقب خم کرده بود. چون دفعه اولش بود داشت بی نهایت لذت می‌برد و به بدنش پیچ و تاب میداد. صحنه فوق العاده ای بود هر دو داشتیم کس زنای همو می‌دیدیم و می‌خوردیم. سعیده اول ارضا شد و با یه تکون محکم خودشو جمع کرد. یکم که به خودش اومد رفت و لباشو گذاشت رو لبای پری و از هم لب میگرفتن. من داشتم نگاه میکردم. رفتم نزدیک یه لحظه احسان خودشو کشید کنار جوری که انگار میخواست بهم جا بده. رفتم که شریکش بشم ولی دیدم سعیده یه اخم بهم کرد . فهمیدم که نباید بخورم. برای اینکه کمکی کرده باشم تا پری ارضا بشه رون پاشو میمالیدم. که پری هم با یه تکون و یه ناله بلند یهو ارضا شد. و همونجا ولو شد. سعیده کمکش کرد دکمه مایوشو بست . رفتن که یه دوش بگیرن و برن بیرون. من داد زدم پس ما چی… سعیده گفت الان نه.
ما هم یکم حرف زدیم و اومدیم بیرون . ۴ تایی از خستگی کنار هم خوابیدیم.
ادامه…

نوشته: امیر

دکمه بازگشت به بالا