خاطرات هنرستان (۲)

…قسمت قبل

قسمت دوم
اون روز خونه برگشتم، تمام‌ شب رو با لذت تصور سکس با حسین سر کردم. فردا صبح حسین رو دیدم و دوباره اون حال در من شدید شد. حرف بهمن مادام توی سرم بود، عشق!! مگه میشه عاشق یه همجنس شد؟ اصلا عشق چی هست؟ نکنه همین حس شهوت زیاد نسبت به کسی دیگر باشه؟
همه این سوالات بارها در سرم تکرار می‌شد، جوابی نبود، فقط حس سرگشتگی. من حسین رو میخواستم خیلی زیاد فقط برای سکس. فکر اینکه حسین رو بغل کنم فقط از روی دوست داشتن یکمی برام عجیب بود. قاعدتا باید بیخیال این افکار میشدم اما کنجکاوی امان نمی‌داد.
یک روز تعداد بچه ها خیلی کم بود و تقریبا کسی درکلاس نبود.
چند نفر باقی مانده رو برای کمک به کارگاه فرستادند. من و حسین باهم کار میکردیم و در حین کار با هم شوخی میکردیم من رو به حسین کردم و گفتم: این دیوثا ما رو سر کار گذاشتن اینجا
حسین: آره، خودشون تو دفتر دارن همدیگرو انگشت میکنن (با خنده)
+: حسین راستی یه فیلم دستم رسیده بهت بدم ببینی؟(فیلم پورن)
-: ممد کجا آخه؟ خونه که مکان نیست اصلا
+:تو کامپیوتر بریز خب ،به هوای درس خوندن ببین
-: نمیشه، آبجیم با کامپیوتر کار میکنه میفهمه
+:حیف
-: خب تعریف کن، بگو چطوره؟
+:فایده نداره،باید ببینی
-:خب بگو
اون دوران یکی از تفریحات نوجوانان تعریف فیلم پورنو یا سوپر برای هم بود.منم فرصت رو غنیمت دونستم چون هر دو تنها بودیم مزاحم نداشتیم و میتونستم کمی حسین رو لمس کنم. دو تا چهار پایه برداشتیم نشستيم پیش همديگه. حسین قدش از من کوتاه تر بود کمی پایین تر از من سرش بود. دست چپ من کنار سینه راستش بود و پشت ما میز کارگاه، من شروع به تعریف داستان کردم.
+: داستان یک مربی تنیس هست که به یک زن آموزش میده و….
سعی می‌کردم با جزئیات تعریف کنم و از جزئیات بدن زنه براش بگم. فهمیدم حسین علاقه زیادی به سینه خوردن و مالیدن داره و همچنین سکس از پشت با زنان.منم با تاکید زیاد بر روی سینه های زن فیلم و نحوه خورده شدن اونها حسین رو حشری می‌کردم و حسین به آرومی کیرش رو از روی شلوار می‌مالید. بعضی مواقع آروم با پشت دستم سینه حسین را می‌مالیدم و طوری وانمود می‌کردم که اتفاقی بوده.
گرم تعریف کردن و داستان ساختن بودم که یکی از معلم های کارگاه رسید و گفت بلند شید برید انبار پشت وسایل اونجا رو مرتب کنید.من و حسین رفتیم و دو تا از بچه های دیگر اونجا مشغول بودند ،ما هم شروع کردیم بعد چند دقیقه معلم دیگری اومد و اون دو نفر رو برد قیمت دیگه.من و حسین تنها شدیم و فرصت مناسبی برای انجام یک حرکت بود اما چه حرکتی؟
با توجه به اخلاق حسین اگر خیلی تهاجمی عما می‌کردم شاید شانسم رو برای همیشه از دست میدادم برای همین خیلی با احتیاط عمل کردم. رو به حسین کردم و گفتم:
+:فیلمه خوبه؟
-:من که ندیدم اما آره مثل اینکه
+:کجاش رو دوست داشتی؟
-: سینه خوردن آش (زدم تو خال)
+:دوست داری سینه بخوری؟
-:آره
+:واسه منو میخوری(با خنده ریز)
-: جووون آره(از روی مسخره بازی)
+: منم مال تو رو بخورم؟
-:آره
حسین فکر می‌کرد این یک‌ کل‌کل همیشگی هست که به شوخی ختم میشه. درست فکر می‌کرد اما من‌هدف دیگری داشتم
-:اول کی می خوره؟
انتظار داشت جواب بدم اول تو بخور اما…
+:من
-: بیا (با حالت کل‌کل و کمی شک)
+:اینجا معلومه بریم توی کنج انبار که دید نداره تو راه هم دکمه های پیرهنت رو هم زیر لباس کار باز کن.
حسین سکوت کرد، یک لحظه مکث تو وضعیت خاصی بود نمی‌خواست کم بیاره اما‌ یکم براش عجیب بود، از طرف دیگر از این دست شوخی ها زیاد بچه ها با هم میکردن و این باعث شد سرش رو به نشانه تایید تکون بده و منم در حال انفجار.
رسیدم به کنج انبار صدایی نمیومد،حسين چسبید به دیوار طوری که حتی کسی وارد انبار هم‌ می شد معلوم نبود. لبه های لباس کارش رو از هم جدا کرد و گفت : بیا
به تصویر کشیدن چیزی که دیدم خیلی سخته اما سعیم رو میکنم.
دو تا سینه بزرگ که برجستگیش از پایین گردن شروع میشه با یک شیب نسبتا تند به سمت جلو میاد و زیرش به آرومی چین خورده. پوست تقریبا گندمی رو به سبزه، نوک قهوه‌ای روشن تقریبا همرنگ با پوست و نیپل کوچک، نوک سینه ها از هم جدا نبود و در یک راستا بود.
به جرات میتونم بگم یکی از زیباترین سینه های مردونه ای که تا بحال دیدم. انگار بهشت جلوم بود، منی که با تصور این لحظه بارها جق زدم داشتم در واقعیت میدیدم. روی ابر ها بودم که با این صدا به خودم اومدم “بیا دیگه ،چی شد؟ریدی به خودت#34;.
دقیقا. ریده بودم به خودم. به سمت حسین رفتم سینه راستش رو توی دهنم کردم طعم عرق میداد اما برای من بهترین طعم بود. بافت اسفنجی چربی سینه حسین با رگ هاش رو حس میکردم،بلافاصله سینه حسین رو میدم و نیپل رو تا جای ممکن بیرون آوردم. حسین جا خورده بود اما برای چند ثانیه تعلل کرد. اونجا بود که حس کردم اگر ادامه بدم ممکنه دیگه همه چیز تمام بشه.به سختی خودم رو جدا کردن و با حالت مسخره گفتم:آه آه، چه طعم کیری میداد. حسین با یه حس غروری انگار قله کل‌کل رو فتح کرده گفت: جون همینه بازم خواستی بگو بدم بخوری.
واقعیت وسوسه شدم اما باید درست ادامه میدادم.
+: نه بابا یه حموم برو بجای این همه جق زدن
حسین خندید و منم‌خندیدم و به آرزوم رسیدم.
چند روزی گذشت تا دوباره هورنی شدم و تشنه سکس منتها این دفعه هوس کیر کرده بودم،به بهمن زنگ زدم.
+:سلام آقا بهمن چطوری؟
-:خوبم محمد جان تو خوبی؟چه خبر؟
+: خوبم ،سلامتی. حوصله‌ی شطرنج داری؟(اسم رمز بود)
-: جای دفعه قبل هنوز درد میکنه، لامصب چرا سیر نمیشی؟ تو این مدت زنم میگه چرا هی با خودت ور میری ؟ بهش بگم طوری گاییده شدم‌ که تو خوابت هم نمیبینی؟!
+:خب الان تکلیف هووی زنت چی میشه؟(خودم رو میگفتم)
-:یعنی چی؟
+: چند باز زنت رو کردی تو این مدت؟
-: سه بار از کون، چطور؟
+: پس من چی؟
-: آهاااا،اوکی. بیا عزیزم که زمان انتقامه
+: خدا رحم کنه
برای فردا شب قرار گذاشتیم ساعت شش من برم مغازه‌. قبلش رفتم کامل شیو کردم. از شدت شهوت خوابم نمی‌برد ساعت چهار از مدرسه زدم بیرون ،هنوز دو ساعت تا شش مونده بود، به بهمن زنگ زدم.
+: سلام آقا بهمن خوبی؟
-: سلام محمد جان جونم
+: بیام؟
-: الان ؟
+: آره
-: باشه بزار مشتری رو بفرستم بره نیم ساعت دیگه اینجا باش.
آروم آروم به سمت پاساژ رفتم هر قدم شهوت منو شدید تر می‌کرد وقتی رسیدم به در پاساژ ساعت چهار و بیست دقیقه بود و من هم بی‌تاب کیر بهمن.
نمیتونستم ده دقیقه دیگه صبر کنم، سرم رو انداختم پایین و وارد پاساژ شدم رسیدم ته پاساژ بهمن رو دیدم با دو نفر داره صحبت میکنه. وارد مغازه شدم و تظاهر به دیدن نرم‌افزار ها کردم. بهمن رو به من گفت بفرمایید؟ من هم گفتم کامپیوتر میخوام جمع کنم، بهمن جواب داد میرسم خدمتتون و ادامه داد به صحبت بعد از چند دقیقه خداحافظی کردند و رفتند. بهمن به ساعت اشاره کرد و گفت زود اومدی منم دست روی کونم گذاشتم و گفتم خیلی بی تابی میکرد. خندیدیم و بهمن با اشاره به من گفت که برم بالا.
از پله ها رفتم بالا وارد همون فضای دوست داشتنی خودم شدم جایی که میتونستم هم احساسات مرد بودن داشته باشم و هم زن بودن میتونستم زیر بدن یک مرد دفن بشم یا همون مرد رو در خودم حل کنم. جایی که همزمان هم گلادیاتور بودم و هم برده هم ملکه بودم و هم پادشاه. جایی که هیچ قضاوتی نبود فقط شور زندگی بود و سکس.من و بهمن همدیگر رو پیدا کرده بودیم هر دو مرد بودیم و برای هم مردانگی می کردیم و هر دو زن بودیم برای هم زنانگی.بهمن عاشق تک تک اعضای بدنم بود کیرم رو می پرستید کونم رو عبادت می‌کرد و سینه هام رو زیارت.
منم بهمن رو می خواستم اما خدای جدیدی با معجزه برای من ظهور کرد و من رو به زیارتگاه سینه اش دعوت کرد.
اون روز و اون لحظه به تنها چیزی که فکر نمیکردم حسین بود.پرستش حسین آداب داشت ،باید عاری از هر نوع نجاست بود.در اون لحظه من زنی بودم که از فرط شهوت به خدای دیگری پناه برده‌.
بهمن به سرعت از پله ها بالا اومد ،بی مقدمه از لبها شروع کرد و همزمان دکمه های پیراهنم را باز کرد اما همچنان چیزی که می‌خورد لب بود.به گردن که رسید به سینه هام چنگ انداخت و بی‌رحمانه از نوکش نیشگون می‌گرفت. لبش را که روی سینه چپم گذاشت هر دو دست رو در از پشت در شلوارم فرو کرد و لبهای کونم رو از هم باز کرد. ناگهان سوزش عجیبی سر سینه ام حس کردم که بهمن داشت تقریبا نیپل با دندان از جا می‌کند نفسم بند اومده بود درد به حدی شدید شد که بجای ناله آی آی می‌کردم که درد دیگری به من وارد شد. احساس کردم سوراخ کونم با چاقو پاره شده، درد از دو طرف توانی برای داد زدن برایم نگذاشته بود، نه راه فراری بود نه حتی داد کشیدن فایده ای داشت به هر حال زمان حساب پس دادن بود. بدنم یاری کرد و سوراخ کونم به لطف تلاش های قبلی سریع خودش رو گشاد کرد و مایع مخاطی کونم باعث شد حرکت انگشت های بهمن قابل تحمل بشه.بهمن هم به هرحال از سینه سیر شد و دستش رو در آورد و شلوارم رو پایین کشید و از پاییم در آورد و با دیدن رون های‌من انگیزه گرفت و شروع به مکیدن تخمهای من کرد،پس از لحظه من رو به پشت روی مبل خوابوند، پاهام رو بالا داد و مجددا انگشت کردن رو شروع کرد . اول دو انگشت بعد سومی به چهارمی که رسید با التماس گفتم: تو رو خدا چرب کن، نامردی نکرد و فقط با یک تف به کارش ادامه داد. به جایی رسید که حس میکردم دستش تا میانه کف دست درون کونم هست رو به بهمن کردم و گفتم قبل اینکه گشادش کنی با کیر بکن، انگار یادش رفته بود از کیرش هم میتونه استفاده کنه ،فقط میخواست انتقام بگیره و منو جر بده.
بلند شد کیرش رو به مایع کونم که تقریبا قرمز بود آغشته کرد و در کونم فرو کرد.فشار خاصی در خودم حس نمیکردم، اما بهمن خیلی داشت تلاش می‌کرد.حس می‌کردم بهمن برده منه و داره تلاش میکنه ارباب رو راضی نگه داره‌ یادمه به سینه هام چنگ میزد هر چند لحظه به لبهام حمله می‌کرد اما نمی‌گذاشتم دست به کیرم بزنه. با زبان بی زبانی بهش فهموندم که باید منو بدون جق زدن ارضا کنی.حس‌می‌کردم یک زنه جا افتاده ام که اجازه دادم پسرک جوانی به من نزدیک بشه و در میدان نبرد بدنم خودش رو ثابت کنه اما ….
در حین تلاش بهمن سینه هام رو می‌مالیدم و چشمام رو می بستم تا بیشتر و بیشتر در نقش زن فرو برم.
در این فضا غوطه‌ور بودم که صدای بهمن اومد#34;داره میاد” کاملا ناخواسته جواب دادم “بریز توش ،حامله ام کن#34;.
بهمن‌ با شنیدن این جمله به کردنش سرعت داد و داخل کونم ارضا شد.بیحال به گوشه ای افتاد ،خیلی آروم گفتم تو آبت اومد اما من نه هنوز.
بهمن بلند شد و نا امیدانه شروع به انگشت کردن کرد.چشمام رو بستم دوباره در زنانگی فرو رفتم بعد از چند لحظه فشاری متفاوت در کونم حس کردم، چشمام رو که باز کردم با صورت متعجب و هیجان زده بهمن مواجه شدم که به من گفت دستم رو در کونت مشت کردم، من همچنان متوجه نشده بودم که با نوک انگشت یک تلنگر محکم به تخمام زد و دردی کل وجودم رو گرفت این درد باعث فوران آب منی من شد، تقریبا بیهوش شده بودم و بهمن به آرومی دستش رو از کونم در آورد، نفهمیدم چند وقت روی مبل بیهوش با سوراخ کونی تقریبا پاره بودم. به سختی بلند شدم و بدون هیچ صحبتی خودم رو تمیز کردم و لباس پوشیدم و به سمت خانه رفتم. بهمن حرف می‌زد، سوال می‌پرسید اما من نمیشنیدم و اون روز طلایی در زندگی من به ثبت رسید.

پایان قسمت دوم

نوشته: محمد

دکمه بازگشت به بالا