خاطرات کیوان (۲)

…قسمت قبل

خودم:
بیرون ترمز زد نگه داشت من هم سریع سوار شدم.گفت کجا؟گفتم تو نگه داشتی.گفت تو نه شما.گفتم چقدر شما خانومها از خودتون ممنونید. حالا شما.گفت مرد حسابی اونها برات پر پر می‌زنند تو داری در میری.گفتم تو رو خدا راه بیفت.بعد.حرف میزنیم.دوتا خیابون رو رد کردیم.شماره ردوبدل کردیم.اسمش زهرا توانا بود. متخصص جراحی عمومی.ماهی یکبار این بیمارستان شیفت بود.مطلقه بود.رفتیم صبحونه.خودش حساب کرد.خیلی لات بود.دکتر بود ها.ولی بد جاهل بود.ورزشکار هم بود.یعنی شغلم پرسید.من هم بهش گفتم کارمندم و ورزشی میفروشم.گفت میام فروشگاه.گفتم در خدمتم.گفت مواظب خودت باش.اصلا از دستت کار نکش تا بخیه هاش رو بکشی.بعدش باید بری فیزیوتراپی. اگه نه ناقصش میکنی.گفتم دمت گرم.خیلی باحالی.گفت ازون مشروبات نابت که از خود بیخود میکنه برای ماهم بیار.گفتم هر وقت خواستی بگو برات سفارش بدم بیارند.گفت خودت بیار.از زندگی لذت ببر.ارزشش رو نداره.سر خیابون ما از هم جدا شدیم.من یک چهارراهی پیاده اومدم.وقتی رسیدم تا کلید انداختم.آفتاب اول صبح تازه زده بود بیرون.رعنا از اون طرف خیابون دویید طرفم.پدرش هم پشت سرش.گفت کیوان وایسا.برگشتم.رعنا رسید بهم.پدرش پا درد داره آروم اومد.کجا رفتی باباجان.گفتم آقاجون میتونم یک‌کم تنها باشم.گفت بیا بریم صبحونه بخور.بعد هر کاری دوست داری بکن.گفتم معذرت میخوام. صبحونه هم خوردم.شما لطف دارید.گفتم بعدا حرف می‌زنیم.رعنا ساکت بود پدرش ازم خداحافظی کرد.رعنا پشت سرم اومد داخل.توی اتاقم فرش پر خون بود.تا رسید فرش رو دید.حالت تهوع گرفت دویید بیرون بالا آورد.من یکدستی روی فرش رو خالی کردم.و اونم اومد کمک کرد.فرش رو انداختمش بیرون فایده ای نداشت تمیز نمی شد.پر خون بود.قالی کرم رنگ بود.دیگه قرمز شده بود.لوله اش کردم گذاشتمش بیرون.مادرش از بالا دید مشغول کار هستیم سینی چایی به دست اومد.کمکمون.گفت برو بشین نمیخواد کاری بکنی…پدرش از توی خونه خودشون یک فرش دیگه آورد پهنش کردتوی اتاق.بنده خدا روز جمعه هم بود.رفت شیشه آورد‌.شیشه رو هم درستش کرد.من اینقدر خسته بودم.خوابم برد روی تخت.چرت میزدم.صدای مادرش میومد.گفت چکارش کردی که اینقدر عصبی شده.زده توی شیشه.رعنا گفت مامان منو بوسید جلوی پیمان.خیلی خجالت کشیدم.مست بود.وقتی مست میشه رفتارش عوض میشه.چند باری هم به رویا بد نگاه کرد.من زدم زیر گوشش.مامان اصلا بهم نگاه نمیکنه.اصلا بامن حرف نمیزنه.گفت والا حق داره تو رو دوستت داشته بوسیده.تو زدی توی گوشش.بعدشم اون جوونه.رویا هم خواهر زنشه…نمیگن زن کبابه خواهر زن نون زیر کباب.اونم داشته توی ذهنش تورو با اون مقایسه می کرده.رعنا تو مرد نگه دار نیستی.این پسره رو آخرش پر میدیش. گفت نگو مامان من اینقدر دوستش دارم نمیدونم چقدره.که بهت بگم.مادرش مشغول تمیز کردن و رفت و روب بود که همینجوری هم حرفم میزد.گفت مامان نکنه.فهمیده من در موردش برای رویا چیزی بهتون گفتم.اگه بفهمه خیلی مغروره.فک کنم پیمان کله اش داغ بوده.چرت وپرت گفته.گفت نه دیگه اینقدر هم احمق نیست.گفت مامان بذار بهش زنگ بزنم.زنگ زد پیمان یکدستی زد بهش.گفت پیمان چرا به کیوان گفتی من بهش شک کردم و دیدم چش چرونی میکنه…گفت رعنا منو ببخش.خیلی ازت دلگیر بود.من هم گفتم مادرش بجای تو زد زیر گوشش.اونم پرسید چرا آخه.رعنا گناه داشت مگه خودم نمیتونستم بزنم با زور نداشتم.من احمق هم گفتم رعنا به مادرش گفت کیوان نسبت به رویا چش چرونی کرده من ناراحت شدم.مادرش هم یک سیلی بهش زده…رعنا گفت وای مامان دیدی گفتم پیمان کار رو خراب کرده.پیمان کلت داغ بوده باز چی بهش گفتی.گفت بخدا چیزی نگفتم.فقط گفتم رعنا تو رو خیلی دوستت داره ازبین خیلی خواستگارا تورو انتخاب کرده.حتی پسر خاله اش که همکلاسیش هم بوده رو نخواسته همین.گفت مامان این پیمان.دهنش جک و بست نداره.بیچاره ام کرد یک شبه.من خودمو بخواب زدم.مادرش گفت حقته.کیوان که کاری نکرده فقط نگاه کرده تازه پیمان هم بوده زدی زیر گوشش. اون حرف رو گفتی من زدم زیر گوشت.چون من زدمت ناراحت شده پرسیده.این پیمان هم موقع مستی پته تو رو ریخته روی آب.کیوان حق داره.اینقدر عصبی شده به خودش آسیب زده…حالا خوب تمیز کن بیا بریم.اومدن توی پذیرایی.گفت ساکت باش روی مبل خوابیده.پتو انداخت روی من.رفتن بیرون.من سریع زنگ زدم.مادرم.گفتم از خاله معذرت خواهی کن.من امروز نمیتونم بیام.گفت چرا.گفتم مامان راستش با رعنا حرفم شده میخوام بیام.شما هم اصرار نکن.که چی شده.زن وشوهریم دیگه.گفت پسرم من چیکار دارم فقط مواظب خودت باش.گفتم مامان شاید برم مسافرت چند روزی نباشم.نگران نباش.به هیچکس هم چیزی نگو.گفت باشه.برو به سلامت…رعنا و مادرش که رفتن.سریع لباس پوشیدم و اسنپ گرفتم اول رفتم خونه رئیسم.تا منو دید گفت چی شده پسر.گفتم هیچی نگو ۴۰ ۵۰ تا بخیه خورده.ولی نمیگم چی شده.اقلا ده روزی نمیتونم کار کنم.گفت اشکالی نداره.هرچی توی این۳سال مرخصی نگرفتی الان توی این
چندوقت یکجا همه رو گرفتی.گفتم باید ببخشید دیگه.گفتم برگردم اضافه کاری زیاد وایمیستم.مگه میخوای جایی بری.گفتم قشم.گفت هوا گرمه خر میره قشم.گفتم الان وقت خریده…گرمه بازار خرابه.من هم بیکارم.میرم جنس جدید بیارم.گفت یک جفت نایک جدید.برای پسرم بیار.پولش مهم نیست.گفتم حرفشم نزن.مهمون منه.فقط شماره پاشو برام اس بده.برگشتم.زنگ زدم قشم رفیقم گفتم هستی میخوام برای ده روز بیام پیشت گفت ایوالله قدمت سر چشم.گفت بلیط قشم الان زیاده هوا گرمه بیا.گفتم دمت گرم.زنگ زدم به یک دختره هست اسمش مانداناست دفتر هواپیمایی کار میکنه گفتم میتونی یک بلیط برای قشم خیلی زودتر جور کنی برام.گفت بزار گوشیمو ببینم.اره جاخالی دارم پرواز۵صبح گفتم دمت گرم.گفت کیوان دستخوش من چیه.گفتم یک کادو پیش من داری.گفت کی بریم باغ.گفتم هیچوقت. گفت لوس نشو دیگه.گفتم برم بیام بهت خبر میدم.اومدم خونه.تا رسیدم.رعنا.زنگ در خونه رو زد.میخواستم بازش نکنم.ولی مجبور شدم.خیلی زنگ زد.گفت کجا رفتی.با این دستت.چیزی نگفتم واقعا از دستش کلافه بودم…الانم داشت با عصبانیت حرف میزد توی کلامش زور بود.گفت کیوان کجا بودی ده بار اومدم در خونه فک کردم عمدا در رو باز نمیکنی.مامان گفت شاید بیرونه.نگو راست میگفته.هیچچی نگفتم.گفت لال شدی؟ چته.؟برگشتم با اخم بهش نگاه کردم حساب کار دستش اومد…ظهر بود.دید باهاش حرف نمیزنم.خودش گذاشت رفت.گرفتم خوابیدم.واقعا خسته بودم.میدونستم مادرم اینها چند روزی نمیان.میخواستم برم قشم.تا دستم خوب بشه بعدا برگردم.چون حوصله سؤال وجواب مادر و کس وکارم رو نداشتم.ساعت۳بودگوشیم زنگ خورد از خواب پریدم برنداشتم.دوباره زنگ خورد دیدم مادر رعناست.گفت پسرم چرا گوشیتو جواب نمیدی.گفتم مامان خواب بودم خسته بودم دیشب اصلا نتونستم بخوابم.از صبح هم که کار داشتم. گفت ناهار میخوری برات بیارم.گفتم نه ممنونم میرم رستوران.گفت وای مگه من مردم که بری رستوران.سهم تو کنار گذاشتم.صدای رعنا اومد.گفت ولش کن مامان لوس شده.گفتم راست میگه مامان‌.محبت زیادی آدما رو لوس میکنه.وقتی زیادی یکی رو دوست داری فک میکنه.وظیفه توئه که دوستش داشته باشی…نمی‌خورم نیار اگه بیاری هم نمی‌خورم.گفت کیوان جون ببخشش.ولش کن.گفتم چندین بار بخشیدمش.ولی راست میگه هم من لوس شدم هم اون…بعدشم قطعش کردم.سریع لباس پوشیدم… ریموت زدم در حیاط باز شد.ماشین و در آوردم بیرون لحظه آخر دیدم مادرش سینی غذا دستشه اما به خودم نیاوردم. با همون دست داغون زدم جاده…رفتم باغ ویلای رفیقم…توی لواسون.میدونستم جمعه ها.بساط داره.رسیدم بهش زنگ زدم.گفت کجایی پسر از وقتی مزدوج شدی ذلیل شدی خبری ازت نیست…گفتم در رو باز کن زر زر نکن دم درم.گفت ایوالله خوش اومدی.رفتم داخل بیشتر رفیقا بودن حتی بعضی ها با خانوماشون بودن.فک کردن من هم با خانومم هستم.گفتم نه تنهام.گفت خوش اومدی.گفت بازم که دستت بسته است.چی شده.گفتم بدجور بریده بخیه داره و الانم درد داره…گفت بیا۴تابسط تریاک بدم بکش.دردش ساکت بشه.قبلا دود زده بودم اما فقط یکبار.ولی الان توی دنیای دیگه بودم.چندتا بسط کشیدم.بچه ها جوجه زده بودن گرسنه ام بود.حسابی خوردم.تا۱۲شب اونجا بودم.ولی گوشیمو خاموش کرده بودم.ساعت۱رسیدم خونه شایدم بیشتر بود.گوشی رو روشن کردم خیلی زنگ و پیام داشتم.ماندانا اس داده بود.ساعت۴باید فرودگاه بلیط رو از آقای فلانی بگیری.نوشتم چشم.ممنونم.در رو باز کردم رفتم داخل دیدم ای بابا.ماشین بابا خونه است.کاور ماشین رو کشیدم روش.دیدم اومد بیرون.تا منو دید دستم گردنمه.پرسید چی شده.من گفتم به مادرت که خبریه ها.ولی گوش نداد. الانم کاری داشتم برگشتم.گفتم مامان هم هست.گفت نه.من تنهام.گفتم خدا را شکر.گفتم آقاجون من تا خوب بشم امشب بلیط دارم میرم قشم چیزی به مامان نگو.گفت رعنا هم میاد گفتم؟نه تنها میرم ولی اصلا به هیچکس حتی رعنا هم نگو.مشکلم با رعناست میخوام چند وقتی نبینمش.اومدم از کنارش رد بشم.گفت برگرد کارت دارم.برگشتم گفت تریاک کشیدی.گفتم نه جایی بودم می‌کشیدن لباسم بو گرفته.گفت ها کن توی صورتم.گفتم آقاجون مگه من بچه ام.گفت صددرصد بچه ای و بچه من هم هستی.چیکار کردی با خودت.من برات زن گرفتم خوش باشی نه که معتاد و بدبخت بشی.گفتم ببخشید تکرار نمیشه.محکم گذاشت زیر گوشم.احمق میخوای گرفتار بدبختی بشی.گفتم بابا.حالم خرابه.برم داخل گفت آره برو ولی اینو زدم یادت باشه.گرفتار بدتر ازین حال نشی.رفتم داخل صدای در خونه اومد.بابا توی حیاط بود در رو باز کرد.رعنا و مادرش بودن.گفت آقاجون کیوان برگشت.؟گفت آره بابا.ناراحت نباش خونه است.پرسید پس چرا زدی زیر گوشش من از بالا دیدم.گفت چون دیر اومد و تو رو نگران کرد.برو خونه خودش حالش خوب شه برمیگرده.گفت ببینمش.نه دخترم بهم گفت حوصله کسی رو ندارم فک کنم منظورش تو بودی.رعنا گریه اش گرفت مادرش گفت حالا بیا بریم تا فردا.رفتم خونه.سیم کارتم رو عوض کردم.دوش گرفتم.لباسامو جمع کردم و ساعت۳بود.میخواستم
تاکسی بگیرم برم فرودگاه.بابام گفت ماشین هست میرسونمت.گفتم نه اذیت میشی گفت حرف مفت نزن.من بزرگت کردم.یه عمره تحملت کردم.الان تو به من میگی.اذیت میشی.انشالله خدا بهت چندتا بچه بده تا بفهمی اذیت داره یا لذت؟ماشین رو در آوردیم و رفتیم فرودگاه.داشتم دنبال رویا میگشتم بلیط ازش بگیرم.رعنا و رویا و پیمان هم اومدن.پیمان گفت داداش کجا داری میری.گفتم پی بدبختی.رعنا با پدرم حرف میزد.آقاجون داره کجا میره؟بمن بگین.گفت بزار بره یک‌کم با خودش خلوت کنه.گفت آخه حتی سیم کارتش هم خاموشه.نمیخواد دیگه بامن حرف بزنه.دختر چیکار کردی که بهم ریخته.این از اول هر وقت عصبی میشه یک‌یککاری دست خودش میده.امشب نمیدونم کدوم گوری بوده تریاک کشیده زدم زیر گوشش.من تا الان اینو دعوا هم نکرده بودم.ولی از وقتی که تو رو گرفته.هم از من کتک خورده هم مادرش.گفتم آقا جون شما که حق داری بزنی.ببخشیدها.پسر قلدر فامیل دو بار از خانومش کتک خورده.ولی چون دوستش داشته گناه کرده اشتباه کرده دست روی زنش بلند کرده.تازه بهش لقب لوس چشم چرون هم دادن.موندنم چه فایده داره.رعنا گفت کیوان تو تریاک کشیدی؟آره مگه تو بهم قول ندادی سیگار نکشی.اونوقت رفتی تریاک کشیدی.همون لحظه طرف رسید…گفت آقای کیوان…گفتم بله گفت بلیت شما از طرف ماندانا خانوم ثبت و صادر شده.هزینه اش هم خودشون دادن فقط اینجا رو امضا بزنید.تمومه.رعناگفت برای کجاست.یارو گفت قشم یکطرفه هم هست.رعناگفت میخای بری قشم.برای چی،؟من چیزی نگفتم.بلنددادزد.لعنتی کری یا لالی چرا جوابمو نمیدی.بلیطم اوکی شد وخداحافظی کردم.از پدرم و رفتم.ولی نیم ساعت به پروازم مونده بود.تازه معلوم نبود که سر وقت پرواز کنه.همیشه تاخیر داشت.رفتم کافی شاپ تا قهوه بخورم.بابام برگشت.ولی رعنا.دنبالم بود.اومد توی کافی شاپ کنارم نشست.من یک تیکه کیک با قهوه سفارش دادم.دستم چنان سوزشی داشت که نگو.ونپرس.باریستو یک خانوم بود سفارش منو اورد.پرسید خانوم هم چیزی میل دارن؟گفتم نمیدونم از خودشون بپرسین.گفت چیزی بیارم براتون.؟رعنا گفت کیوان برا من سفارش نمیدی.تو نمیدونی من چی دوست دارم.اصلا دلم ازش چرکینه بود هیچچی نگفتم…گفت باشه باهام حرف نزن.نه خانوم من چیزی نمی‌خورم.ولی من برای اینکه لجش رو در بیارم گفتم خانوم خودشو لوس میکنه میخواد بخوره میخواد نخوره.یک تیکه کیک سیب با قهوه دوبل براش بیارین.حرف ظهر خودش پشت گوشی رو گفتم.گفت حرف منو پشت گوشی شنیدی الان تکرارش کردی…؟؟ببخشید عزیزم.میدونم همه کارام بد بوده.ولی نرو.اگه بری دق میکنم.خانومه سفارش اونم آورد.من بدون تعارف سفارشمو خوردم.خیلی دلش گرفت اصلا تعارفش نکردم.شماره پرواز و ساعت پرواز اعلام شد.چمدونمو برداشتم راه بیفتم.دیدم بابام دوباره برگشته.گفت پسرم بیا.گفتم جانم حاجی.گفت به حرف پدرت گوش بده نرو.دختره زجر میکشه.غصه میخوره.گناه داره.تو مردی گذشت کن.من نمیدونم چکار شده اما گذشت از بزرگانه.آقایی کن برگرد.من دلم با این سفر نیست.رفتم ها ولی دوباره برگشتم بهت بگم.نری.بمونی.این تمام شب از پنجره کن وتو رو دید می میزده. هر کاری کرده خودش میدونه اشتباه کرده.گفتم آخه.گفت آخه نداره.حرف پدر پیرتو زمین ننداز و گوش بده بهم.بذار اون با این کارت همیشه مدیون تو باشه.گفتم چشم قربونت بشم.حرفت سنده.رفتم پیش پیمان گفتم داداش.دستم خیلی درد داره اینو تا ماشین برام بیارش.گفت ای به چشم نوکرتم هستم.دیدم بابام با رعنا صحبت می‌کرد.رعنا رفت بغل بابا. گریه کرد.بابام بوسش کرد.دست بابامو گرفت داشتن برمی‌گشتند.پدرم رسید بهم.گفت دهنتو سفت نکن باهاش حرف بزن.اصلا فحشش بده.ولی زبون بست نشو.دق مرگ میشه ها.اینقدر دلش پر بود نمی‌دونست چطوری گریه کنه.گفتم فیلمشه آقاجون. نگو پشت من بود.دست گذاشت روی شونه من منو برگردوند.گفت فیلمم نیست بخدا نمیدونم خوشحال باشم برگشتی یا ناراحت باشم که هستی اما باهام حرف نمیزنی.سر دلم غم وغصه جمع شده دلم میخواد بترکه.تو که اینجوری نبودی دوستم داشتی.شاید زیاد دوستم داشتی لوس و پرو شدم.خب من خانومم دخترم دیگه.شاید دلم میخواد خودمو برات لوس کنم ناز کنم.خودش سر گذاشت روی شونه من گریه کرد. پدرم گفت کیوان بیا شما با ماشین من برگردین منو پیمان با هم برمیگردیم.شما دخترم رعنا گریه نکن مردم نگاهمون می‌کنند زشته فکر بد می‌کنند.با کیوان باهم برگردین.ماشین پدرم اسپورتیج دنده اتومات بود.خودم نشستم پشتش.رعنا کنارم بود.هنوزم هق هق گریه میکرد.گفت یکجا وایسا صورتمو آب بزنم.کنار یک بوستانی پارک کردم یک ون بود یارو داشت نیمرو سرخ می‌کرد.گفتم میخوری بگم دو تا بزنه.خندید با سر اشاره کرد آره…گفتم د‌وتا نیمرو اصل بزن داداش با مخلفاتش.گفت فقط ترشی دارم خیارشور.گفتم بیار با دوتا نوشابه سیاه شیشه ای گازدار خنک گفت دمت گرم قدیمی حال میکنی ها.گفتم آره همه چی قدیمیش خوبه.حتی عشق.گفت آره حتی رفاقت.گفتم دمت گرم سینه سوخته ای ها.گفت چه جورم داداش.نشستیم روی نیمکت چوبی کهنه اش،ولی خدا میدونه یک نیمرو داد به ما از صدتا غذای رستوران‌های درجه یک بهتر بود.دلم میخواست برم خونه.گفت کیوان اگه میرفتی فک کنم سکته میزدم.گفتم فک نکنم.ظهر که راضی نشدی برام ناهار بیاری.دلت اومد هیچچی نخورده بودم اونجوری بهم گفتی،کیوان عزیزم چون باهام حرف نمیزدی عصبی شدم.چرت و پرت گفتم…عه پس چطوری دلت اومد دیشب جلوی باجناقم زدی زیر گوشم.مگه من چیکارت کردم.اینقدری دوستت داشتم بوسیدمت.من مست نبودم از خوشحالی که مال منی و دوستت داشتم بوسیدمت،اخه کیوان من خجالت کشیدم.گفتم نه عزیزم ذهنت خرابه.چرا آبروی منو بردی.حالا من چشام دنبال رویاست.چطوری به خودت اجازه دادی در مورد من اینجوری حرف بزنی اونم جلوی خانواده خودت وپیمان.اصلا به عواقبش فک کردی که ممکنه ما دوتا باجناق باهم دشمن بشیم و خون هم رو بریزیم.خدا میدونه وقتی پیمان بهم این حرف و زد میخواستم زمین دهن باز کنه و برم توش.وقتی دستم خون اومد دلم نمیخواست ببندمش،دلم میخواست از خجالت بمیرم.اون جوونه غرور داره.من انتظار نداشتم ازت که منو اینجوری خرابم کنی،تو فک کردی برای من دختر کمه.یا دختر ندیدم.میدونی امروز که تو قهر بودی خانوم دکتره خودش بهم شماره داد.میدونی سیم کارت شخصیم که برای تو وخانواده ام بود رو از روی گوشیم برداشتم سیم کارت دوست دخترامو دوباره گذاشتم روی گوشیم.میخای ببینی توی این چندساعت چقدر زنگ و پیام داشتم.نه کیوان داری دروغ میگی.گوشیمو دادم بهش رمزشم باز کردم.نگاه کرد.چندتا پیام رو خوند.لعنتی دیوانه از شیشه گوشیمو پرتش کرد بیرون.محکم ترمز زدم رفتم بیرون گوشیم خورده بود جدولهای سیمانی کنار بلوار تیکه تیکه شده بود.جنازه اش رو جمع کردم.از ماشین پیاده شد اومد پیشم.میخواستم بزنم زیر گوشش دستمو بردم بالا ولی نزدم دلم نیومد.گفتم ۱گوشی فدای سرش.خواستم سیم کارتش و در بیارم گفت بخدا اگه اون سیم کارت لعنتی رو برداریش این دفعه من باهات حرف نمیزنم،گفتم احمق گوشیو شکستی تازه خریده بودمش،دیوانه روانی،سیم کارتو در آوردم مموریش رو درآوردم گوشیو انداختم دور،گفتم بیا این هم سیمکارت.شکستم و خوردش کردم.گفتم روانی گوشیو شکست.،،کیوان ب من میگی روانی؟گفتم مگه سالمی،؟خب سیمکارتو در بیار چکار به گوشیم داری،نصف حقوق یک ماه رو دادم خریدمش،،کیوان برای یک گوشی؟گفتم برای یک سیلی،یک دست پاره پاره،آبروی رفته،،گفت.من تمام این کارایی که گفتی رو کردم ومیدونم خیلی اشتباه کردم.ولی خدا میدونه همه از روی عشق بوده.گفتم از روی عشق زدی گوشم.ازروی عشق آبرومو بردی،حالا من چش چرونم باشه رعنا جون یکی طلبت.ابروی منو بردی.من ظهر بیدار بودم مادرت باهات حرف میزد،،تو خودت چند سال با یک پسری بودی معلوم نیست چه غلطایی کردین که دلتون از هم زده شده.مگه تو بهم نگفتی تا الان با هیچ مردی نبودی.ولی در اصل چند سال با پسرخاله ات بودی و رابطه‌ داشتی ولی خودت بهم زدی.؟یعنی من هالوام.اونو چی میگی،ساکت بود.گفتم چند سال باهم همکلاس هم خونه بودین عاشق و معشوق بودین.اون دلتو زد من که هنوز دو سه ماه نیست دیدمت.تازه معلوم نیست چه ارتباطی باهم داشتین حالا که بمن رسیدی امامزاده شدی.ادای تنگها رو در میاری.رعنا دستشو گذاشت روی دستم که باند پیچی بود.گفت بکش کنار کارت دارم.گفت یعنی تو بهم شک داری.گفتم چطوری تو بهم شک داری من که بهت همه چی رو راست گفتم.اونوقت من بهت شک نکنم تو که دروغ گفتی.گفت وایسا.ایستادم.گفت شوخی میکنی،یا جدی میگی لجم رو در بیاری؟گفتم چرا شوخی…مگه الان موقعی هست که باهم شوخی داشته باشیم.در رو باز کرد رفت بیرون…گفتم کجا.گفت از اینجا خط ما از هم جداست.گفتم بیا بشین توی ماشین،گفت نمیام.گفتم رعنا بیا تو ماشین شوخی ندارم اگه بیام پایین…حسابتو میرسم ها…میبرمت خونه بعدا هرگوری میخوای بری برو…برگشت ولی نشست عقب.گفتم چی شد حرف حق زدم کون خیار تلخ شد.سنگین شد برات.گفت کیوان تو خودتی بهم این چیزها رو میگی.؟نمیدونی دل و قلبم طاقت این حرفها رو نداره.اون هم از تو به جون مادرم من و مسعود پسر خاله ام فقط همکلاسی بودیم هیچ ارتباط خدایی نکرده لمسی جنسی با هم نداشتیم.گفتم اونو خدا میدونه.تا اینو گفتم اون عقب ماشین بغضش ترکید.چنان گریه میکرد.گفتم چته…مگه خدایی نکرده مامانت مرده.یا ببخشید من مردم…البته من که بمیرم روز خوشی توست…دوباره بیشتر گریه کرد. داری دلمو میشکنی. تو که میگفتی بدون تو خوابم نمی‌بره.بدون تو اشتها ندارم.بدون تو دوست ندارم تا سر کارم برم.همش دروغ بود.گفتم من که دروغی نگفتم ولی اگه درست فک کنی و برگردی عقب میبینی کی به کی دروغ گفته؟لعنتی چند سال با پسره میرفت میومدی اونوقت با هم کاری نکردین.یا پسره پسر نبوده.یا بی بخار بوده.یا من هالو ام.فقط گریه میکرد. رسیدیم خونه تا رسیدیم در رو باز کرد تندی رفت بیرون.کیفش روی صندلی جلو جا مونده بود…من نرفتم خونه برگشتم طرف بازار.صبح زود بود.در مغازه رو باز کردم.نگاه کردم زیر باند من پر خون بود.دوباره داشتم در رو می‌بستم.سعید رسید گفت ای وای اوستا داره از دستت خون میچکه.گفتم کمکم کن بریم دکتر… رفتیم همون اورژانس.خانوم دکتره نبود.شماره اش رو داشتم…کارتشو بهم داده بود.زنگ زدم با گوشی سعید برداشت.گفتم کیوانم و خودمو معرفی کردم.گفت مگه نگفتم استراحت کن.حتی موقع خواب دستت نره زیر بدنت.گفتم الان چکار کنم. گفت بیا بیمارستان باید عمل بشه کار بخیه معمولی نیست.ادرس داد رفتم.با سعید رفتیم.گفتم به کسی چیزی نمیگی ها.ببینم دهنتو باز کردی جرت میدم.بابام گفت بگو رفت قشم.خرید مغازه.حتی اگه خانومم هم گفت بگو.رفت برگشت قشم گفتم کیفش توی ماشین جا مونده بده بهش…گفت چشم…گفتم تیز ماشین بابامو ببر بزار خونه ما زودی برگرد اینجا.سر راحت یک گوشی خوب از مهران رفیقم برام بگیر بیار…این سیم کارتم بزار روش.تیز برو زود بیا.رفت دکتر اومد آزمایش و باند و باز کرد.بدبختی از شاهرگ دستم بخیه باز شده بود…مستقیم منو برد.اتاق عمل.گفت کسی نیست بهت گفتم الان میاد فرستادمش جایی.گفت اشکال نداره خوشگل پسر نترس خودم هستم.خندیدم.گفت خوبه برای روحیه ات.وقتی به خودم اومدم.دستم کامل بسته بود.طوری عجیب.داخل بانداژ نمیدونم چی بود. که دستم سیخ وایستاده بود.بردنم توی بخش حالت تهوع داشتم.سعید گوشی جدید و بهم داد.یک ساعت نشده بود.تموم رفیقام توی بیمارستان بودن…گفتم اینها رو کی گفته.گفت اوستا ازم کارت خون خواستن نداشتم.گفتن خون جایگزین می خوان.من هم هرکی رو میشناختم جریان رو گفتم.فک کنم برای ۴واحد خون اینها از۴۰۰نفر خون گرفتن.تمام راسته بازار اومدن خون بدن…هر کی میومد دیدنم گل وشیرینی می‌آورد.ساعت ۱۲بود توی اتاقم و یخچال اتاقم جا نبود…ساعت۳ بود اکثر رفیقامو فرستادم رفتن.من موندم و چندتا از بچه ها.همون لحظه سمانه اومد تو.شیرینی آورده بود.از عید به اینطرف دیگه پیش ما نبود.بیکار بود.گفتم سمانه میتونی چند روزی کمک سعید وایستی.،؟گفت آره.حتما.اما آقا کیوان من یک کار بدی کردم.سعید زودی رفت بیرون.گفتم چیکار کردی.گفت الان میفهمی.دو دقیقه نشد دیدم رعنا اومد تو بعدشم پدر ومادرش.پیمان و رویا.گفتم تو گفتی.گفت آره سعید گفت نگو.ولی من دلم نیومد چون من درد بی کسی توی بیمارستان رو کشیدم.دکتر گفت اقلا باید۳روز اینجا باشی.رفتم شهرداری گفتن امروز نیومده رفتم در خونه خانومتون.بهشون گفتم.ببخشید.رفت بیرون.رعنا اومد جلو چشماش کاسه خون بود.گفت لعنتی حالا من غریبه شدم.شاگرد مغازه ات باید بیاد بهم بگه چی شده…گفتم رعنا الان وقت این حرفها نیست.ببین دوستامون هستن.همون لحظه همه دوستا طفلکیها عذرخواهی کردن و رفتن.تا رفتن بیرون این در رو بست حتی خانواده اش رو هم انداخت بیرون.اومد پیشم خودشو انداخت بغلم.گریه هاش و اشکاش تمام صورتش و پر آب کرده بود و خیسه خیس بود.با همون دستم بغلش کردم.گفتم گریه نکن خوب میشم.ولی دیگه با آبروی من بازی نکن.نمیتونم الان توی چشمای پیمان نگاه کنم.نمیتونم باباتو صدا کنم.از رویا خجالت میکشم.من بهت نگفتم چون میدونستم زجر میکشی.نگفتم چون میدونستم اینها همه منو دوستم دارند میان دیدنم.من خجالت میکشم.اخه عزیز دلم کی پیش خواهرش میگه شوهرم چشاش دنبال توست…ببخشید کیوان جونم ببخشید.نگاهش کردم اشکای من هم اومد‌.گفتم رعنا اگه نمیزنی توی گوشم.یک لب خوشگل بهم بده شارژ بشم.دو دسته محکم صورتمو گرفت از ته دل بوسم کرد.همون لحظه خانوم دکتره در زد اومد تو اتاق.گفت به به عاشقای خسته.لباتو پاک کن پسر رژ لبی شده.خندیدم.گفت خانوم خوشگله اینو اینقدر اذیتش نکن.از خوشگلیت سؤ استفاده نکن.از دستش میدی ها.مادرش پدرش همه اومدن داخل…بهشون گفتم یکوقت خانه ما کسی نفهمه که من چکارم شده.روز دوم بیمارستان بودم ساعت ده صبح بود.که ای وای دیدم پدرم اومد توی اتاق تا منو دیدگفت حقت نیست بخوابونم زیر گوشت.تمام شب قبل رعنا پیش من بود و رفته بود خونه استراحت کنه.اون موقع کسی نبود.گفتم سلام حاجی…گفت کوفت حاجی نبودی رفتم به مغازه ات سر بزنم.حاجی صابر حالتو ازم پرسید.گفتم خوبه رفته قشم.گفت مگه از بیمارستان مرخص شده.گفتم کدوم بیمارستان. بنده خدا فهمید سوتی داده.الانم اون منو رسوند برگشت.پای رانندگی نداشتم.پای اومدن نداشتم.چت شده.گفتم همون صبح که از فرودگاه برگشتم بخیه شاهرگم باز شد خونریزی شدید کرد.بردنم اتاق عمل.دلم نخواست نگرانت کنم.گفت لعنتی تو بچه منی.طوریت بشه من میمیرم.گفتم خدا نکنه.همون لحظه پیمان رسید گفتم داداش یک کمپوت برا حاجی باز کن.گفت آقا پیمان پسرم از تو انتظار نداشتم.گفت حاجی والا بخدا قسممون داد بهتون چیزی نگیم تا خوب بشه.گفت این گوه زیادی میخوره.تو چرا گوش دادی.گفت حاجی باجناقیم دیگه هر گوهی بخوریم باهم میخوریم.پدرم گفت ببخشید باباجان عصبی بودم‌ چیزی گفتم.پیمان گفت نه حاجی بخدا تو هم عین پدرمی. انشالله زود خوب شه بیاریمش خونه.گفتم فک کنم فردا بزارند برگردم.بابام گفت پیمان اینو ببریدش خونه خودتون تا دستش،خوبه خوب بشه.من به مادرش میگم قشمه.به رعنا هم میگم.بهش بگه قشمه. چند روز باشه.تا خوب شه…ببرش خونه خودت نه پدر زنت.گفت چشم حاجی.گفتم چرا اونجا.گفت خنگه ننت هر روز به هوای رعنا میره خونه مهندس.اونجا ببینه میخوای چی بگی.؟گفتم میرم خونه سعید.پیمان گفت کیوان خجالت نمیکشی.گفتم راستش چون خجالت میکشم نمیتونم بیام. پدرم که جریان رو نمی‌دونست.گفت از کی تو خجالتی شدی.چرت نگو برو اونجا چند روزی باش تا آب‌ها از آسياب بیفته.گفتم چشم.آقا جون من تلفنی باهات در تماسم…گفت زنگ بزن مادرت مثلا قشمی.گفتم چشم…بعد هم رفت.گفتم پیمان داداش بقران من نگاه بد به رویا نکردم.گریه ام گرفت خیلی خراب بودم.من نمیدونستم مادر خانومم پشت دره.با پدرم صحبت میکنه.با گریه گفتم.پیمان من نمیتونم تو چشم تو رویا نگاه کنم.من اونشب یک کمی سرم داغ بود.شاید نگاهش کردم اما بخدا غرضی توی نگاهم نبود.از اون روز همش میخام ازت عذرخواهی کنم. روم نمیشد.دلم داشت میترکید باید بهت میگفتم.من نون ونمک تو رو خوردم.نمکدون نشکستم.گفت لامصب تو هنوز داری به اون ماجرا فک میکنی؟گریه نکن کوسخول تو دستت پاره پاره شد اشکت نیومد.اونوقت…گفتم پیمان من گریه ام برای اینه که عزیزترین کس زندگیم اول زندگی آبروی منو پیش کس و کارش همه برد.من الان تونستم از تو عذرخواهی کنم.اخه چطوری تو چشم آقاجون مادر جون نگاه کنم.اونا که باور نمی‌کنند.با خودشون چی میگن.داماد تازه ما پسر حاجی تو خونه تازه خودش چشماش هرز میگرده.خاک عالم به سر من شده.همون لحظه پدرم برگشت توی اتاق گفت حالا فهمیدم موضوع چیه.پسرجان تو شیر ونون پاک خوردی هرزه نیستی.خانوم مهندس من از دختر شما و عروسم انتظار همچین چیزی نداشتم.چرا دخترت به پسر من و شوهرش افترا زده که این مرد دست به خودزنی بزنه.میدونی چقدر سخته که یک مرد گریه کنه عذر خواهی کنه.برای اولین و آخرین بار میگم.این داماد دیگه ات و اینم خودت.اگه دخترت این رفتار رو دوباره با پسر من داشته باشه.طلاقشو نمیدم ها.مهریه اش رو میدم ولی یک زن دیگه برای این میگیرم.مگه من بچه ام رو از سر راه آوردم که از روزی با دختر شما آشنا شده چندبار بلا سرش اومده.خدایا ما چه غلطی کردیم ها…زن مردم دید رو ندید میگیره.مال ما آبرومون رو میبره.آفرین به تربیتتون.فقط خدا میدونه اگه مادرش بفهمه قضیه چیه.اون مث من برخورد نمیکنه.چشمای رعنا رو در میاره.ولی من ایندفعه چیزی نمیگم.فعلا خداحافظ.پسر زود خوب شو.من الان حساب بیمارستانتو میدم.دیگه گریه نکن.قربون اون حیای تو بشم.گفتم آقاجون برو لازم نیست پول دارم.گفت حرف مفت نزن.ساکت باش بی‌کس که نیستی.۴تا روستا تیر و طایفه تو هستن.لب تر کنی ۵۰۰دختر بهت میدن.گفتم آقاجون من رعنا رو دوست دارم شما هم ببخشش.همیشه مگه نمیگی بخشش از بزرگانه.گفت ایندفعه چشم پوشیدم.ولی دفعه دیگه نمیتونم.بعدشم رفت.مادرزنم اومد تو.خیلی بوسم کرد. گفت قربون تو پسر بشم.من همون شب حساب رعنا رو گذاشتم کف دستش.گفتم منو ببخشید مادر جون.گفت نه تو باید ما و رعنا رو حلالمون کنی.دو روز بعد مرخص شدم و آروم بردنم خونه رویا شون.البته بیشتر بالا بودم ولی وقتی مادرم میومد میرفتم پایین.چقدر زرنگ بود یکباربه رعنا گفته بود انگار کیوانم اینجا بوده.بوی لباس و بدنش و میفهمم.رعنا بهش گفته شما دلتون تنگ شده اینجوری فک میکنید.شب بود بعد شام پیمان گفت بریم پایین.گفتم فرقی نداره که الانم از خونه ما کسی نمیاد اینجا.رویا گفت آقا کیوان از ما دلگیری.نمیای خونه ما.گفتم نه رویا خانوم.اینجا هم خونه شماست دیگه همه پیش هم هستیم.پدر زنم قلیون چاقید آورد.گفت بچه ها حال دارید چند تاپیک بزنیم.گفتم من نمی‌خورم.خودتون بخورین.رعنا بهم نگاه کرد. ساکت شد.پدرش گفت.بیا جلو بخدا بدون تو اصلا بهم لذت نمیده.مخصوصا وقتی ساقی میشی.بنده خدا کلی مزه و اینجور چیزا گرفته بود پیمان هم چندتا قوطی پلمپ فرانسوی گرفته بود.۶نفری نشستیم.خوردن.ولی من دیگه اصلا بهم حال نمیداد.رعنا نگاهم کرد.حس و حالمو فهمید.گفت کیوان عزیزم.چرا بی حالی.همیشه تو مست مون میکردی.لبخند تلخی زدم.مادرش بین منو پیمان نشسته بود.برگشت بهم گفت پسر خوبم دلتو شاد کن. گفتم مادر جون اجازه بدین من برم بخوابم.گفت ما امشب همه به سلامتی برگشت و خوب شدن تو جشن گرفتیم.گفتم مادر جون بقول رعنا آخه من مست که میشم کله ام داغ میشه رفتارم عوض میشه.پدرش خندید.گفت مگه از من بدترین.جاده جیرفت جوون بودم.یک پیکان بار رو با۱۰نفر سرنشین پشت توی عروسی چپ کردم.فقط شانس آوردم کسی نمرد.بخور بابا.مستی و اون حال بعدش.گفتم ارزش آبرو ریزی نداره.پیمان خم شد ماچم کرد.گفت خیلی دلت پره.من که گفتم اصلا برام مهم نیست.رویا تو برات مهمه.گفت بخدا من اون شب با این رعنای دیوونه دعوام شد.گفتم بخدا مسئله‌ من شما یا رعنا نیستین.وقتی مست میشم کلا نمیدونم چرا خیلی خوش میشم.نمیدونم چیکار میکنم.اون شب اول من مقصر بودم که رعنا رو ناراحتش کردم.چون دست خودم نبود،یکبار دیگه هم قبلا برام پیش اومد.رعنا میدونه.ببخشید منو.معذرت میخوام.بلند شدم رفتم توی اتاق رعنا.پنجره رو باز کردم.پیمان اومد داخل گفت داداش نکن اینجوری با خودت.گفتم شرمنده شب شما رو هم خراب کردم…سر و صدا از توی هال اومد.دیدم مادر پدرش دارند با رعنا جر و بحث می‌کنند.برگشتم توی هال.رعنا گریه میکرد. گفتم پدر جون خواهش میکنم.گفت نه پسر این بار اولش نیست.نمیدونم چی مرگشه.اون پسر خاله بدبختشم دق داد.حالا که فهمیدی بهت میگم.اون هم جوون خوب و سر براهی بود.چندسال پای این نشست.از دست این افسردگی گرفت.آخرش هم از دست این فرار کرد رفت فرنگ.چندساله با باجناقم زبون بستیم.دیدی توی عروسی شما هم با من حرف نمی زد.الانم تو رو داره دیوونه میکنه.لامصب مگه چی میخوای از زندگی.خدا شاهده یکی دوبار با تو نشستم شب نشینی یاد جوونی های خودم میفتادم.همش به اینها میگفتم.این پسره پر عشق و زندگیه.الان که اینجور میبینمت. دلم داره منفجر میشه.بیا بشین تا دلت میخواد بخور.گور پدر منو این رعنای احمق که قدر نشناسه.لیاقت نداره دختره عوضی مثلا مهندس ارشد این مملکت هم هست…رعنا گریه کرد وقهرکرد رفت اتاقش.گفتم ای وای بابا چرا اینکارو کردین گناه داره دختره…گفت ولش کن لوس شده.ایکبیری.خندیدم.یعنی همه اونا خنده اشون گرفت.گفتم آخه خوشگله ایکبیری نیست که.اگه نه من نمیگرفتمش که.این همه دردسر بکشم.سریع در اتاق رو باز کرد گفت بله دیگه حالا بمن بخندین.خوش باشین من جای همتون رو تنگ کرده بودم.بگو بابا جون هرچی میخوای بهم بگو…دلتو آروم کن.حالا این منو بخشیده شما یک‌یککاری کنید دوباره دلش ازم چرکین بشه.گفتم بیا اینجا لوس نشو بشینیم چندتا پیک بزنیم شاید همه چی فراموشمون بشه.اومد پیش من.جلوی باباش محکم بوسم کرد.گفت ببخشید عزیز دلم.دیگه اصلا نمیخوام از گفتن دوست داشتنت پیش ‌کسی خجالت بکشم.گفتم مرسی بشین کنارم.باید پا به پای من بخوری نه نگی.گفت باشه. مادرش گفت حالا شد.پس بریز منم بخورم.همه زدیم زیر خنده.چند تا پیک سنگین خوردیم…گفتم پیمان سیگار بده.پدرش خندید.رعنا گفت نده که داره کله اش داغ میشه.پدرش گفت به من هم بده.آقا چندنفره کشیدیم.چقدر خندیدیم.کوسخول شده بودیم.خیلی گیرا بود.الکل بالا بود.باور کنید همه توی همون حال و پذیرایی خوابمون برد.توی خواب بودم باور کنید خواب می دیدم توی دستشوییم میخوام بشاشم. بلند شدم.چراغها همه روشن بود.هر کدوم ب کجا افتاده بودیم.رعنای خنگ خوابش برده بود.کون گنده قشنگش دیده می‌شد.پاشدم رفتم.توالت برگشتم اومدم.زیر سرشون بالش میزاشتم.همه مست خواب بودن.تکون هم نمیخوردن.تابستون بود و خیلی گرم.همون لحظه.رویا بلند شد.توی خواب بالا آورد.سرفه کرد می خواست خفه شه.بیدارش کردم.مجبورا زدم پشتش خفه نشه پریده بود کلوش.بلند شد لباس و تیشرتش کثیفه کثیف شد.رفت سریع توی سرویس اتاق رعنا.صدای بالا آوردنش اومد.رفتم کمکش.دیدم اوه تیشرتش رو در آورده.سرش توی روشویی بود.چقدر تپل و سفید وناز بود.سوتین زیبای مشکی گیپور زده بود.وقتی برگشت نوک سینه هاش دیده می‌شد.گفت کیوان کمکم کن نفسم بالا نمیاد.گفتم خم شو بزنم پشتت.توی خواب بالا آوردی پرید توی گلوت نترس الان خوب میشی.چندتا زدم پشتش.اینقدر سفید بود پشتش سرخ شد.دوباره بالا آورد شدید.ریخت روی شلوارش و کف سرویس.افتاد زمین.اجبارا.به خدا اجبارا با یک دست از زیر بغلش گرفتم بلندش کردم.میخواست شلوارش رو در بیاره نمیتونست.گفت کمکم کن.گفتم رویا جون من نمیتونم.گفت تورو خدا من به کسی نمیگم.حالم بده کیوان نمیتونم رو پا وایستم.الان کثیفم حالم بدتره…نگهش داشتم شلوارش رو کشید پایین.چقدر تپل و سفید بود چه کون زیبایی داشت.چقدر خانوم بود.یک تپلی زیبایی داشت.رفت توی حموم.آبو باز کرد.نشست کف حموم نمیتونست سرپا وایسته…شورتشم مث سوتینش گیپور بود.پشمای بلند کوسش دیده می‌شد.گفت کلید واحد ما توی جاسوئیچی خونه است برو خونه ما اتاق خوابمون برام حوله و لباس بیار بدو.کیوان بدو.گریه کرد.سرم درد میکنه.گفتم باشه بشین زیر آب سردخوب میشی.تیز رفتم خونه اینها.لباس آوردم وحوله.برگشتم گفتم روی تخته بیا بیرون بپوش.گفت مرسی داره حالم بهتر میشه.من با همون لباسای کثیف شده رویا کف سرویس رو پاک کردم.داشتم تمیز میکردم.این لعنتی کشید پایین شورتشو.فک می‌کرد من رفتم.لای در باز بود چراغ رختکن و روشویی خاموش بود.ولی چراغ حموم روشن بود.بخدا انعکاس بدنش مث آیینه افتاده بود روی کاشی های روبرو…چقدر سینه های سفت و گنده داشت.شاید دوبرابر رعنا.حالش جا اومده بود.زیر دوش داشت سینه ها و کوس تپلش رو دست میکشید.چقدر پشمالو بود.فک کنم یکسالی بود نتراشیده بود.شامپو بدن زد.و پشماشو هم شست.کیرم توی شلوارم جا نمیشد.لباس خونه تنم بود وگشاد بود.ولی کیرم راسته راست بود.توی دلم گفتم خدایا منو ببخش.استغفرالله گفتم و رفتم بیرون…دیدم مادر خانومم هم داره بیدار میشه.گفتم مامان.مامان.گفت چیه کیوان.گفتم حال رویا

خوب نیست بالا آورد رفته اتاق رعنا دوش بگیره.توی خواب داشت خفه می‌شد.گفت توی خواب صدای سرفه شنیدم فک کردم خیاله…کیوان کمکم کن بلند شم.سرم درد میکنه.لامصب مشروب رو با قلیون استفاده کردم.سردرد سرگیجه گرفتم.منو برسون دستشویی انگشت بندازم گلوم بالا بیارم.حالم بده.گفت باشه.با اون دست داغون اینو هم بردم سرویس اتاق خودش.ولی حالش بهتر بود…گفت تو برو مامان‌. میام.گفتم کمک خواستی بگو.وقتی رفتم توی حال.رعنا به حالت سجده نشسته بود.اخه کسی نبود بگه شما که ظرفیت ندارین چرا میخورین.چرا اون همه قلیون میکشین…خانوما زیاد قلیون کشیدن…رعنا منو دید گفت بدو.بیا.جیش دارم.گفتم باشه.بیا.بلندشد کمکش کردم تعادلش رو حفظ کنه.گریه کرد.کیوان سرم درد میکنه.گفتم خوب میشه.بردمش دستشویی توی حال…نبردمش اتاق خودش.این هم بالا آورد.ولی حین شاشیدن.گفتم چی شد.گفت حالم بده کیوان.رفتم دستشویی شلنگ گرفتم.استفراغش پاک شد.گفت ابو بگیر کوسمو بشورم.مست بود کوسشعر میگفت.خنده ام گرفته بود.گرفتم خودشو شست.بلند شد.دوباره بالا آورد.گفت برو لباس بیار برام.گفتم برو زیر دوش.تمیز بشی.از توالت اومد بیرون رفت زیر دوش.رفتم اتاقش حوله و لباس برداشتم.رویا حالش خوب شده بود.لباساشو برداشت.گفتم رویا جون برو خونه خودتون الان بلند بشه بیاد اینجا کار دستمون میده.نامرد اومد جلو بوسم کرد.گفت خیلی خوبی و آقایی.من رفتم پایین.گفتم رویا پیمان نفهمه.گفت نه خیالت راحت.سخت نگیر.لباس چرکاشو برداشت رفت پایین. لباس و حوله رعنا رو برداشتم رفتم بدم بهش.دیدم توی وان دراز کشیده.سرش رو گرفته.گفتم چی شده رعنا.گفت کیوان دارم از سردرد میمیرم.چند بار بالا آوردم.گفتم خب لامصب خیلی قلیون کشیدین دیگه چه خبره.رویا هم الان حالش بد شد رفت پایین.مامانت هم سر درد داشت رفت اتاقش دوش بگیره.گفت نمیدونم.بیا کمکم کن.گفتم عزیزم نمیشه که لباس تنمه.زشته مامانت اینها هستن.گفت بیا دیگه.گفتم بخدا نباید دستم آب بخوره.بدنم هم احتیاج به دوش گرفتن داره.همون لحظه مادرش اومد گفت برو عزیزم.دلش تورو میخواد بهونه میگیره.رعنا داد زد مامان.مادرش رفت یک کیسه نایلونی آورد محکم بست دور دستم خودش کمکم کرد زیر پوشم رو در آوردم.اولین بار بود پیش مادر خانومم بدون تیشرت بودم.من بدنم پشمالوست.رعنا کوسخول مست بود گفت مامان ببینش بدون لباس مث خرس گریزلی میمونه.مادرش زد زیر خنده.گفتم نگاه بهم چی میگه.مادرش گفت راست میگه هم پهنی هم پشمالو.بدو برو پیشش.الان کله اش داغه.نوبت تویه حالشو بگیری.گفتم مامان زشته خب.اون الان مسته.گفت بزار بفهمه وقتی مستی چی حسی به آدم دست میده.رفتم داخل.لخته لخت بود.بدن نازش برق میزد.گفتم مامان بهم ژیلت بده صورتمو بتراشم.ببخشید ها.چندروزه دوش نگرفتم حالا شد بهونه.گفت باشه الان.زود رفت برام آورد.این مشنگ هم توی وان داشت چرت و پرت میگفت…رفتم پیشش.شلوارمو در آوردم.برعکس رویا این همیشه کوسش شیو شده و تمیز بود.گفت بیا توی وان.رفتم پیشش.گفتم جانم خوشگل من.چته.گفت بیا پیش من.گفت درش بیار اون کیر گنده اتو. گفتم هیس لامصب.مستی چرت و پرت میگی.گفت حرف نزن لعنتی چند روزه توی کف موندم.بخور سینه هامو.گفتم تو رو خدا ساکت باش.لامصب تو که ظرفیت نداری چرا میخوری.گفت خوردم ببینم.چی حسی داره وقتی مستی.الان نمیدونم مستم دیوونه ام چیم.ولی دلم کیر میخواد.گفتم وای ساکت باش رعنا جون.تو رو جون کیوان.گفت کیوان خیلی کون دوست داری.اره.؟گفتم آره حالا چی میگی.بشور خودتو بیا بریم.گفتم الان حال خودتو نمیفهمی بعدا پشیمون میشی.گفت میخوای منو بکنی.گفتم میخوام ولی الان نه.گفت چرا دیگه با من حال نمیکنی بغلم نمیکنی بوسم نمیکنی.گفتم لامصب اینجا نمیشه که خونه شما.یا ابجیت. بعدشم نمیبینی شبها چقدر دستم درد میکنه.گفت نه تو فک میکنی من دختر بدی بودم.یا که قبلا با مسعود رابطه داشتم.دلت میخواد بدونی؟ گفتم نه نمیخوام بدونم اشکال نداره برام مهم نیست.اتفاقیه که افتاده.گفت نخیرم.بلند داد زد.من میدونم تو در مورد من فکر بد میکنی.الان دلم میخواد تو برای اولین بار کیر کلفتت بره داخل من.میخوام درد و رنج بکشم.میخوام بدونی من همه جوره میخوامت.گفتم عزیزم بیا بریم بیرون.خل و دیوونه داد زد.بی پدر مگه مرد نیستی که دختر به این خوشگلی توی بغلته.عرضه کردن نداری.پس چرا این بی پدر اندازه تنه درخت شده.گفتم رعنا رعنا لامصب آبروی منو بردی.گفت پس بکن تا داد وبیداد نکنم.گفتم باشه میکنمت.خودش بلند شد رفت بیرون وان.خم شد مدل اسبهای خوشگل خودشو خم کرد.گفت بکنش این کوس وکون تنگ منو مال خودتن.دیگه حسرت کون رویا رو نخوری.خیلی ناراحتم کرد.برگشت دید دارم نگاهش میکنم.هنوز سرم و صورتم خیس نبود.دوباره بهم ریختم.گفتم من حسرت کون کسی رو ندارم.بی پدر چرا خرابم میکنی.نگاهم،کرد.گفت کیوان.بازم که اشکت اومد.گفتم من اگه کون وکوس

دکمه بازگشت به بالا