خاله جون آماده باش 1

وای امان از دست این خاله آزیتا ! از وقتی که خودمو شناختم این خاله جون خوشگل ورد دل ما بود . یعنی منم خودمو بهش چسبونده بودم . نمی دونم چرا دوست داشت منو همه جا با خودش ببره .با این که دو تا خواهر کوچیک تر از خودم داشتم ولی اصلا اونا رو تحویل نمی گرفت .  شاید به خاطر علاقه ای بود که به من یا جنس پسر داشت . خیلی هم خوش تیپ بودم .  ولی اینا دلیل نمی شد . بیشتر وقتا منو با خودش می برد پارک و گردش . چه دخترای رنگ و وارنگ و خوشگلی رو می دیدم . ولی من که هیچ حسی نداشتم به اونا . خاله جون منم یواش یواش بزرگ و بزرگتر شد . خوش اندام تر .. دیگه وقتی که دوازده سالم شد حس کردم که خیلی بیشتر از گذشته دلم می خواد خاله جونمو ببینم و با هاش باشم . دوستاشو ببینم  . یه لذتهای عجیبی رو  هم زیر شکم خودم و دور و بر کیرم حس می کردم . خیلی خوشم میومد . یه چیزی بود که خیلی داغم می کرد یه حسی که تا حالا سابقه نداشت . همش دلم می خواست با کیرم بازی کنم .  خاله آزیتای من اون موقع هیجده سالش بود  و منم دوازده سالم .  حس کردم که خیلی دوست دارم با کیرم بازی کنم . از  مالوندنش خوشم میومد . همش دوست د اشتم فانتزی های سکسی داشته باشم . در تخیلم داشتم که دارم با زن همسایه حال می کنم .. حتی کار به جایی رسیده بود که در مورد آزیتا هم همچین حسی داشتم واین تصور رو می کردم که دارم کونشو می کنم . راستش تا اون موقع تصور خاصی از  کس نداشتم و اون دیدی رو که از کس داشتم و به هنگام بچگی ها همراه مامانم می رفتم حموم زنانه یه قالب زشت و ترسناکی بود که چنگی به دل نمی زد و در عوض کون با اون قالب گنده و گرد و اون سوراخ کوچولوش اون وسط خیلی هیجان انگیز نشون می داد . شاید اون موقع خاله آزیتای من به این فکر نمی کرد که منم بزرگ شدم و هوس دارم . ولی اون جوری که فهمیدم اونم خیلی هات بود . پدر بزرگم مرده بود و دایی هام هم زن و بچه داشته رفته بودن سر خونه زندگیشون . منم  هفته ای چند شبو میومدم  اون جا تا تنها نباشن . راستش من و خاله جون بیشتر وقتا توی اتاق اون با هم می خوابیدیم و مادر بزرگ در اتاق بغلی می خوابید . آخه اون می گفت تلویزیون توی اتاق روشنه و با اینترنت ور میرین و من نمی تونم بخوابم .. خلاصه من و خاله جون رو تخت و کنار هم می خوابیدیم . تختی که مال بابا بزرگ و مامان بزرگ بود و شده بود عتیقه . مادر بزرگ واسه خودش تخت یه نفره داشت .. اولین شبی که فهمیدم آزی جون حشریه و خیلی هاته من دوازده سالم بود و اون هیجده سالش .. اون یه تی شرت بلند تنش بود و پاهاش لخت و همین جور گرفت خوابید . نیمه های شب منو صدا زد .. یه حسی بهم می گفت که نباید جوابشو بدم . ساکت موندم . جیکم در نیومد .. ولی توی اون تازیکی یه چشمو نیمه باز کردم تا ببینم اون می خواد چیکار کنه .. نباید تلفن زدن واسه دوست پسرش باشه .. دیدم تی شرتشو داد بالا .. اوخ .. اوخ … این دیگه چی بود .. اندام کشیده و نه چاق و نه لاغرش حسابی افتاده بود توی دید من . فقط تی شرنشو داده بود بالا و روی سرشو پوشونده بود . دستشو گذاشت لای شورتش و خودشو آروم روی تشک می کشید . دیدن اون صحنه برای من که  دوران آغاز بلوغم بود به شدت تحریک کننده بودونمی دونستم چیکار کنم . حس کردم کیرم لحظه به لحظه داره تیز تر میشه . ولی می ترسیدم اون متوجه شه که من بیدارم و اون وقت خیلی خجالت می کشیدم . هیجان پشت هیجان . بدون این که جنب بخورم و حرکت خاصی داشته باشم که اون متوجه شه دستمو به آرومی به کیر شق شده ام رسوندم .. به آرومی مالوندمش … نفس تو سینه ام حبس بود . یه لحظه حس کردم آریتا سرشو گرفته طرف من .. تکون نخوردم .  حتی اون یه چشم نیمه بازمو بستم . ظاهرا می خواست شورتشو بکشه پایین . اوخ جوووووووووون … کون خاله آزی  در تاریکی چه برقی می زد . دلم می خواست اون شورتشو می ذاشتم توی دهنم و می جویدم . اوخخخخخخ آزیتا دستاشو گذاشته بود رو کونش و اونا رو بازشون می کرد .. این کارش با این که منو خیلی حشری می کرد ولی مانع می شد که کونشو خوب دید بزنم . چون زاویه دید من از کناره ها بود . خلاصه با کیرم بازی کردم و حس کردم یه آبی روی دستم ریخته شده  . آبی که مثل ادرار نبود . آب چسبناکی که حدس می زدم همون منی باشه . من بالغ شده بودم . وقتی که اون آب ازم خارج شد احساس سبکی و آرامش می کردم . مثل لحظاتی پیش حشری نبودم .. ولی با این حال خوشم میومد که کون آزی رو دید بزنم . … ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا