خاله جون آماده باش 13

بدنهای ما به هم چسبیده بود . غرق در هوس و سکوتی نا باورانه اونو غرق بوسه های خودم کرده بودم . انگار معشوق و معشوقه ای پس از سالها دوری به یکدیگر رسیده بودند و عاشقانه از هم کام می گرفتند .. آزیتا رو با تمام وجودم می بوسیدم و می خواستم که از من لذت ببره . شاید می خواستم بهش نشون بدم که وحید کوچولوی تو واسه خودش مردی شده . آخه اون ازم بزرگتر بود . در هر کاری پیشقدم بود . و حالا من اونو غرق بوسه های هوس خودم کرده بودم . اونم با هام همراهی می کرد . دیگه وقتی که کیرم به شکمش می خورد ازش فاصله نمی گرفتم . اونم خودشو به من می مالوند تا نشون بده که پذیرفته که باید خودشو در اختیار من بذاره .. دلم می خواست با قدرت خودم اونو بلندش کنم و در یه حالت وارو دهنشو بندازم رو کیرم ولی گفتم که زوده بذار یه خورده حال کنه  . هر چند اون جوری هم هر دو مون حال می کردیم ولی نمی خواستم نشون بدم که توقع من زیاده . من دوستش داشتم … یواش یواش اومدم پایین تر … خیلی نرم روبدنش کار می کردم . هر دو مون ماتمون برده بود . مثل بحران زده ها به هم نگاه می کردیم . نمی دونستیم سکوتو با کدوم کلمه بشکنیم . به نظر من فایده ای نداشت که زیاد از گذشته ای که من و اونو به این جا رسونده حرف بزنیم . حداقل در این لحظات این جز اتلاف وقت چیزی نمی تونست باشه . من و خاله آزیتای خودم در یه حالت رویایی قرار گرفته بودیم . حالا کف دستمو به راحتی گذاشتم روی کسش و در همون حال تو چشاش خیره شدم . اون گونه هاشو جمع کرد و لباشو به شکل التماس و ناله در آورد . داشت با زبون بی زبونی خودش به من می گفت که چی می خواد .. اونم کیر منو در دستای خودش گرفت  . نمی دونستم با چی شروع کنم .  بهش چی بگم . ولی دو تایی مون داشتیم حال می کردیم . شاید خاله حشری منم سالها انتظار همچین لحظه ای رو می کشید و کیر منو می خواست . اونم مث من به آرزوش رسیده بود. با این که تر تیب زنا و دخترای خوشگل و خوش بدن زیادی رو داده بودم ولی نمی دونستم چرا جلوی خاله آزی دارم کم میارم . اون با نگاهش ازم می خواست که پیشروی کنم ..
-آزی دوستت دارم .. منو ببخش ..
 ولی اون همچنان با نگاه حشری خودش در انتظار حرکت بعدی من بود .. یه پهلو کرد تا بتونه بر جستگی کونشو نشونم بده . . اوووووووفففففف ..  انگار قشنگتر و خوش کس تر از همیشه به نظر می رسید . دستمو گذاشتم دور کمرش و اونو  از زمین بالاترش آوردم . در واقع می خواستم که بایسته  .. بغلش کردم و اونو از تخت بردمش پایین . پشت به خودم قرارش دادم  . پاهاشو تقریبا ستون کرده بود . دستامو گذاشتم رو دو طرف پاش طوری که پاهاش تقریبا رو شونه هام قرار گرفت  و سرش به طرف پایین و طوری هم تنظیمش کردم که کیرم  بیفته روی دهنش .. و من هم از پشت بتونم کس و کونشو لیس بزنم …
 -آزی جون من از این ور بهت حال میدم . تو هم کیرمو ساک بزن …
راستش قبل از این که چیزی بگم اون  مثل بچه ای که به دنبال سینه مادرش می گرده با دهنش سراغ کیر منو می گرفت . ما تقریبا در یه حالت قرار گرفته بودبم . دهنم روی شکاف کون خاله آزیتا قرار داشت . پاهای آزیتا تقریبا رو شونه هام بود و کونش رو سرم قرار داشت . آرنجمو به یه حالت تکیه گاه رو پا ش قرار داده و با کف دستان برشهای کون خاله رو به دو طرف باز کرده و زبونمو روی کس و سوراخ کون اون می کشیدم ..  کیرم شده بود عین یه تیر برق .. نمی دونستم  که خاله آزی چه جوری می تونه کیر به اون کلفتی رو از لبای غنچه ای خودش رد کرده به دهن خوشگلش برسونه .. ولی اون حالا نصف کیر منو به دهن داشت ..
-آخخخخخخخ آزی آزی… چه با حال داری ساک می زنی .. جووووووووون .. تو که آب کیرمو داری خالی می کنی .. هر چند اونم مثل من هوس داشت ولی این داستان قلابی خاله و خواهر زاده که گفته بودم راستکیه کارشو کرده بود . حرف که مالیات نداره . هر چی بسازیم . مثل خیلی از داستانهای سکسی که میشه نوشت و گفت که واقعیه .. گاه کس و کونشو با هم لیس می زدم و گاه یکی رو لیس زده و انگشت می کردم تو یکی دیگه . هیشکدوم از حال کردن در حالت سیر نمی شدیم . به هر دو مون مزه می داد . اون که با نوش جون کردن کیر من آهنگ می زد و منم ملچ ملوچ می دادم . … ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا