خاله زیبای من

سلام من اسمم رضاست و امروز اومدم تا خاطره سکسم با خالم را براتون بنویسم .
من الان ۲۴سالمه و این خاطره مال هفت سال پیشه زمانی که ۱۷سالم بود.
من توی یه خانواده سه نفری بزرگ شدم
خودم و مامانم و بابام
خانواده بابام روستایی هستن و ما زیاد باهاشون ارتباط نداریم
اما با خانواده مادریم حسابی رفت و آمد داریم
مامانم دو تا خواهر داره که خب خاله های من حساب میشن
یکیشون تهرانه که سنشم بالاست و از مامانم بزرگتره
اما اون خاله کوچیکم شهر خودمون زندگی می‌کنه و خیلی با مامانم جوره و خب چون بچه هم نداره با اینکه شوهر کرده بیشتر اوقات خونه ماست
بابای منم با شوهر خالم توی یه شرکت کار میکنن و خیلی باهم جورن
من از بچگی تو کف این خالم بودم
یعنی از حدود ۱۴؛۱۵سالگی تو کفش بودم
اما خب نمیشد کاریش کرد چون هیچوقت من و اون تنها نبودیم و خب به هر حال خالم هم بود
سنمون به هم نزدیکه و به خاطر همین باهم خیلی جوریم
اون موقع که من ۱۷سالم بود خالم ۲۲سالش بود و خب همین هم باعث میشد که خیلی باهم خوب باشیم به علاوه اینکه همیشه خونمون بود
خب سن من رسید به ۱۷ و بیشتر رفتم تو فکر خالم و دیدنش حشریم میکرد .
بابا و شوهر خالم با هم توی یک شرکت کار میکنن و عملا روز ها تا ۶عصر سر کارن و خب بعدشم خیلی وقتا میان خونه ما
یه شب خالم خونه ما بود و شوهر خالم و بابام هم از راه رسیدن
مامانم سفره را کشید و غذا را خوردیم و بعدشم نشستیم دور هم که بابام گفت من و احمد آقا ( شوهر خالم ) قراره از طرف شرکت بریم یه ماموریت طرفای جنوب البته به جز ما چند نفر دیگه هم هستن .
مامانم که براش طبیعی بود چون بابام زیاد ماموریت می‌رفت اما خالم شوکه شد گفت عه یعنی چی چقدر طول می‌کشه ؟
که بابام گفت حدود دو هفته
و احمد آقا هم گفت پری خانوم (مامانم ) اگه زحمتی نیست سارا (خالم ) این دو هفته را مزاحم شما باشه چون می‌خوان تو خونه تنها نباشه .
که مامانم گفت نه بابا این چه حرفیه ‌و قرار شد خالم این دو هفته را پیش ما باشه
بابام و احمد آقا صبحش حرکت کردند و رفتند
خالم یکم ناراحت بود ولی من تو کونم عروسی شده بود
به خودم گفتم بهترین موقعس که خالت را بکنی دیگه همچین فرصتی پیش نمیاد
اما خب نزدیکی به خاله خودش یه چالش بزرگ بود
چجوری باید انجامش میدادم
که تصمیم گرفتم از رفیقم نصیحت بگیرم
رفتم پیششو جریانا براش تعریف کردم که گفت خب اگه میخوای واقعا باهاش سکس کنی من یه قطره دارم که باعث شهوتی شدن زنا میشه
باید بریزی تو آب میوه ای یا یه همچین چیزی و بهش بدی بخوره
اما این تنها جواب نمیده چون این فقط یکم داغش می‌کنه و باید هعی بمالیش تا خیس بشه و دلش واقعا سکس بخواد وگرنه با و ارضایی کارشو تموم می‌کنه
قطره را از رفیقم گرفتم و ازش تشکر کردم و رفتم سمت خونه .
خب حالا چجوری باید بمالمش ؟!
چون خوراندن قطره بهش که خیلی راحته
اما مالیدنش نه .
تو همین فکرا بودم که یه فکری زد به سرم
با خودم گفتم اگه بدنش درد بگیره به بهونه ماساژ میشه مالوندش
پس تصمیم گرفتم یه ضربه ای بخوره تا بدنش کوفته بشه و عضله هاش درد بگیره
خب حالا راه حل چی بود ؟
گفتم که بهتره یه جایی از خونه را خیس کنم تا بخوره زمین و بدنش درد بگیره .
ما تو خونمون گربه داریم و خب خاک دستشویی گربه ها توی راهرو خونمونه پس معمولا اکثر اوقات اونجا کثیفه .
چند روز از این فکرم گذشت تا اینکه دیگه رفتم تو فکر عملی کردنش
پس اومدم و از مامانم شلنگا گرفتو و از پارکینگ وصلش کردم به شیر آب و شروع کردم به شستن . خب این کارم تو خونمون وظیفه من بود چون گربه ها را من آورده بودم
کار راهرو تموم شد و اومدم توی هال که مامانم گفت می‌خوام برم حمام و خالم گفت آره تو برو منم بعدش میرم
تصمیم گرفتم نقشه را وقتی مامان حمامه انجام بدم .
اتاق من روی خونمونه یعنی یه حالت سوییت طور روی خونمون داریم که باید از راهرو حدود ده تا پله را بری بالا تا برسی به اتاق بنده که خب کامله و میگم یه سوییته .
مامانم که رفت حمام من رفتم از تو اتاقم یه صابون برداشتم و اومدم کف راهرو را لیز کردم و یه بعدشم با حوله کشیدم تا کفا معلوم نباشه
رفتم توی اتاقم و داد زدم اااایییییی خاله کمک
که خالم دویید که بیاد اتاق من ولی تو راه لیز خورد و با کمر اومد رو زمین
من حقیقتا خودم خایه کردم چون صدای برخوردش آنقدر بلند بود که گفتم یهو کمری جاییش نشکسته باشه که خب خداروشکر چیزیش نشد فقط بدن درد گرفت
با صدای جیغ خالم اومدم پایین و گفتم چی شدی پس گفت لیز خوردم .
دستشو گرفتم و بردمش توی هال و دراز کشید روی مبل

بنده خدا کمرش درد گرفته بود و حتی نمیشد دستش زد
مامانم که از حمام اومد گفت پس چی شده
گفتیم که اینجوری شده .
از اون روز یکی دو روز گذشت و من میدونستم که اگه نجمبم درد خالم خوب میشه و عملا میخوره درم
پس تصمیم گرفتم برم تو کار بخش نهایی نقشه اما خب مزاحم اصلی مامانم بود
ساعت حدود پنج عصر بود که یه لیست خرید بالا بلند دادم به مامانم تا بره و بگیره و سعی کردم لیست جوری باشه که نشه از یه مغازه خرید مثلا کتاب کمک درسی توش بود
خوراکی بود
و…
یکم خرید هم خالم داشت که خب خودت نمیتونست بره با این حالش و خریدای خونه هم بود که مامانم قرار شد بره بگیره
مامانم از خونه رفت بیرون و وقت طلایی من شروع شد .
رفتم شربت آبلیمو درست کردم و توی لیوان خالم سه تا قطره از اون محلولی که رفیقم بهم داده بود ریختم و هم زدم و رفتم کنارش نشستم و گفتم بفرما خانوم (با خنده )
گرفت و گفت کوفت سر داد و بیداد تو ببین چی شدما
گفتم حالا شربتتو بخور تا برات جبران کنم
شربتشو خورد و بهش گفتم بیا تا ماساژت بدم تا دردت بهتر بشه
گفت مگه بلدی ؟
گفتم آره بابا یدونه روغن و کرم مخصوص هم داریم برو اتاق من تا بیارمشون
گفت چرا اتاق تو
گفتم خب اینجا که کلا یدونه تخت هست اونم گربه روش خوابه
خلاصه با نزار زحمت راضی شد بیاد اتاق بالا
رفت و دراز کشید روی تخت
بهش گفتم بلوزت را در بیار و این حوله را بزار بالای کمرت
که خب بلوزش را در آورد ولی سوتین داشت و در مورد شلوارش هم حرفی نزدم .
(خالم بدنش خیلی خوبه باشگاه میره و برای همینم هیکلش رو فرمه سینه و باسنش بزرگ نیست اما حسابی توپره نسبت به بدنش )
(خودم هم اون موقت ککییرم ۱۶سانت بود و هیکلم هم یه چیز متوسطی بود نه چاق نه لاغر )

خلاصه روغن بادام تلخ را برداشتم به علاوه کرم خشخاش و رفتم سراغش .
شروع کردم از شونه هاش روغنی ریختم و شروع کردم به ماساژ و به صورت چرخشی شونه هاش را میمالیدم
هنوز قطره ای که ریخته بودم اثر نکرده بود ولی کم کم داشت اوکی میشد
شروع کردم از شونه ها اومدم به سمت پایین تر کمر.
یکم گذشته بود و مشخص بود که قطره اثر کرده و حشری شده بود .
همچنان درگیر مالیدن کمر بودم اومدم سراغ گردنش و گفتم بهتره که سوتینتو باز کنی تا بشه زیر بندش را ماساژ بدم
اوکی داد و خودم بازش کردم
سعی کردم صورتمو نزدیک سرش کنم تا ببینم آیا نفساش تغییر کرده یا نه
صورتمو نزدیک بردم و دیدم که بله تند تر نفس می‌کشید
فهمیدم تو مسیر درستیم اما خب باید زودتر میرفتم سراغ اصل مطلب چون هرلحظه مامان ممکن بود که بیاد
یواش یواش رفتم سراغ کونش سعی میکردم همینطوری که ماساژ میدم بالای کونش را شلوارش هم بدم پایین
یکم که شلوارش اومد پایین اومده بود وسطای باسنش
که خودش گفت اگه میخوای درش بیار تا راحت تر دستت برسه
پشمام ریخت این لحظه وای خب موقعیت عالی بود
شلوارشو کندم و عملا الان فقط با شرت جلوم بود البته سینه هاشو رو به زمین بود و نمیشد دیدشون
شلوارشو در آوردم و شروع کردم مالیدن کونش که یهو گفت خب خوب شد دیگه
من که دیدم کیر خورده بهم گفت نه وایسا آخراشه دیگه
با هزار جور خواهش و تمنا تونستم راضیش کنم که بازم زمان بده بهم

فهمیدم که دیگه آخرای کاره پس باید سریع باشم
شروع کردم با مالیدن بغله های رونش و میمالیدمش که یهو دستم خورد به جای کصش توی شرت
دیدم اوه اوه انگاری که سیل اومده حسابی خیس شده بود
جرعتم بیشتر شد و دستام را به کصش نزدیک تر کردمو و با یه دستم دور کصش را میمالیدم با یه دستم هم رفته بود سراغ گوشه های ممه هاش که قابل دسترسی بود
دیگه میدونستم باید کارا تموم کنم و شروع کردم یواش یواش به مالیدن کصش
نفساش نامنظم شده بود و با صدای بلند نفس می‌کشید
دیگه علنآ دستم رو کصش بود داشتم کصش را میمالیدم جرعتم بیشتر شد و دستم را بردم زیر شرتش میخواست وانمود کنه که مخالفه اما تلاشی برای در آوردن دستم نمی‌کرد

خودما آوردم روش و نشسته بودم رو پاهاش تا بتونم کنترلش کنم .
سعی کرد که از زیرم بره ولی معلوم بود برا ظاهره فقط و خودش دلم میخواد دستاشو رد کردم که گفت رضا بس کن این کار درست نیست .
اهمیتی ندادم و ادامه دادم به مالیدن کصش از زیر شرت
آه و ناله هاش دیگه بلند شده بود و صداش کل اتاق را گرفته بود
شرتشو در آوردم و سوتینش را از زیر بدنش کشیدم بیرون و باز شروع کردم به مالیدن کصش چند دقیقه مالیدن کصش بلندش کردم و اونوری خوابوندمش رو تخت و اومدم روش و شروع کردم به خوردن ممه هاش و گردنش با یه دستم یکی از ممه هاش را میمالیدم و یکیشون هم می‌خوردم
یکم سینه هاش را مالیدم و رفتم سراغ گردنش گردنشو می‌خوردم و خودش هم دیگه شروع کرده بود و با دستش فشارم میداد به گردنش

گردنشو ول کردم و اومدم سراغ لباش .
لبامون‌تو هم قفل شده بود و مثل وحشیا از هم لب می‌گرفتیم
سارا زیاد حرف نمی‌زد و مشخص بود روش نمیشه چیزی بگه فقط با حرکت دست منا هدایت میکرد
رفتم سراغ کصشو شروع کردم به لیسیدنش
کصش حسابی خیس شده بود
لیسش میزدم و با دستام سینه هاش را میمالیدم
دستشو گذاشت رو سرم و فشارم داد به کصشو همون لحظه تو دهنم ارضا شد و بدنش شروع کرد به لرزیدن .
یکم صبر کردم تا اوکی بشه حالش بلند شدم و کیرمو گرفتم جلوی صورتش و گفتم بخورش
خاله حسابی از حال خودش خارج شده بود و عملا شده بود مطیع من
دهنشو باز کرد و کیرمو گذاشت تو دهنش
خیلی حرفه ای ساک میزد جوری که نزدیک بود آبم بیاد
کیرمو از دهنش در آوردم و رفتم بین پاش یکم دیگه کصشو‌ لیسیدم و پاهاشو از هم باز کردم و کیرمو با سوراخش تنظیم کردم و فشار دادم
انقدر کصش خیس بود که راحت ککیرم رفت توش و شروع کردم به تلمبه زدن
آه و ناله خاله کل خونه را گرفته بود و من باورم نمیشد که این واقعیه و بالاخره اتفاقی که سالها آرزوش را داشتم داره اتفاق میوفته
سارا های می‌گفت که آی پاره شدم و بسته دیگه
ولی من هنوزم میخواستم .
حدودا پنج دقیقا تو همون حالت گاییدمش که بهش گفتم داگی شو
سریع داگی شد و من از پشت گذاشتم دم کصش
موهاش را از پشت گرفتم و شروع کردم تو کصش تلمبه زدن
عرقم در اومده بود و خالم هنوز داشت اه و ناله میکرد
خم شدم پشت سرش و تو گوشش قربون صدقش میرفتم همینجوری ادامه دادم تا اینکه دوباره بدنش لرزید و ارضا شد منم یکم دیگه تلمبه زدم و دیدم ابم داره میاد کشیدم بیرون و ریختم روی کمرش و بی حال افتادم اون طرف
خاله هم دراز کشید رو تخت
شنیده بودم که باید بعد سکس زن را نوازش کرد
رفتم سراغشو شروع کردم به ناز کردنش و قربون صدقش رفتن
تو همین حال بودیم که یهو صدای زنگ خونه اومد
خاله که انگار هنوز به خودش نیومده بود سریع به خودش اومد و شروع کرد لباساش را پوشیدن و رفت پایین در را باز کرد
مامانم اومد ولی شک کرده بود چون خالم خیس عرق بود پرسید چی شده که سارا گفت نمی‌دونم حالم خوب نیست احتمالا به خاطر همون درد بدنمه
منم یه بیست دقیقه بعد اومدم پایین و خریدایی که مامانم کرده بود را تحویل گرفتم و اونایی که مال من بود را بردم اتاق خودم
خالم رفت یه دوش گرفت و وقتی اومد خیلی با من سرد رفتار میکرد و مشخص بود شاکی شده
منم یکم خایه کرده بودم که آخه این چه کاری بود کردی احمق اما خب دیگه کاری بود که شده بود

تا حدودای ساعت ۹ شب حرفی بینمون رد و بدل نشد که یه باره خالم گفت که می‌خوام برم از خونمون یه وسیله ای بیارم اگه میشه رضا هم باهام بیاد چون خودم کمرم درد میکنه نمیتونم خودم زور بزنم رضا بیاد کمکم
که مامانم گفت اوکیه و رضا پاشو برو
سوار ماشین خالم شدیم و حرکت کردیم
توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد رسیدیم دم خونش که گفت پیاده شو
من نمی‌دونستم چی داره میشه اما خب مجبور بودم به حرف خالم گوش بوده
رفتیم توی خونه که یهو گفت این چه گهی بود امروز خوردی ؟
من که خایه کرده بودم با هزار تا مِنمِن گفتم خب حالا که بدم نشد
اومد جلوم گفت بدم نشد ؟ و زد تو گوشم
برق از سرم پرید خاله رفت تو اتاق و گفت بیا اینجا رفتم گفت این کارتونا بردار ببر تو ماشین و بیا بالا

کارتون را برداشتم و رفتم گذاشتم تو ماشین و اومدم تو

خاله توی اتاق بود رفتم دیدم یه بسته دیگه هم بود گفت اینم ببر

اون بسته هم بردم و کلید را برداشت که بریم از خونه بیرون
توی ماشین بازم های می‌گفت فکر نکن دوباره قراره این اتفاق بیوفته و امروزم اشتباه بود و احمق اگه مامانت کلید داشت و میومد میخواستی چه گهی بخوری
منم خب حرفی نداشتم که بزنم
رسیدیم خونه
اونشب قرار شد خالم توی اتاق من روی تخت بخوابه و من و مامانم پایین بخوابیم
خالم را بردم پایین و خوابید رو تخت داشتم میرفتم چراغ هارا خاموش کردم و اومدم برم پایین که یهو خالم گفت رضا
برگشتم گفتم بله
گفت شبت بخیر

یه لبخند زدم و گفتم شب تو هم بخیر

بعد اون شب اتفاقی زیادی بین من و خالم افتاد که اگه استقبال بشه بازم تعریفشون میکنم

نوشته: Reza

دکمه بازگشت به بالا