خانواده جدیدم

خودم:
سلام و درود
علی هستم۴۰ساله تازگیها دوباره ازدواج کردم و دارم دوباره پدر میشم.مدیر تولید یک ۱خط تولید ۱کارخونه مهم هستم…مدیر کارخانه نه …‌فقط مدیرتولید۱سالن و۱خط ولی شغلم درآمدش خیلی خوبه،برای تهیه جنس خام خط تولید مون اقلا دوماه یکبار هم باید راه دور مسافرت برم،کمه کم بندرعباسه خودمون…روسیه هم زیاد.تهران توی یک آپارتمان بزرگ یا بقول امروزیها برج خوشگل۱۲طبقه زندگی میکنم که همه تک واحدی و ۱۳۰متری هستن مجهز شیک و دو طبقه اش مال خودمه یکی اجاره دادم و یکی خودم ساکن هستم.در ضمن مدیر ساختمون هم هستم…فقط ۱دختر دارم۱۸سالشه پشت کنکوری،از اول هم زیاد درس خون نبود‌‌.خانومم خدا رحمتی خیلی دوستش داشت یک کم لوسش کرد‌‌‌…هر چی که خواست زودی براش فراهم میکرد‌…چرا خانومم فوت شد.ما همون اول هم که ازدواج کردیم و بچه دار شدیم جوون بود ۲۰سالش بود موقع زایمان فشار خونش بالا می‌رفت.ولی بچه اولمون بدنیا اومد همین دخترم شیرین. بعد از این دخترم دو بار دیگه بارداری ناموفق داشت…اولی بعد از ۴ماه توی رحم خفه شد…چون فشارش رفت بالا…دومی که پسر هم بود چقدر دلم میخواست پسر می‌داشتم.مجبور شدیم سقطش کنه…چون اگه مونده بود امکان خطر برای مادرش داشت…دیگه باردار نشد…تا بعد از ۱۳سال بعد بارداری سومش دوباره باردار شد.هرچی گفتم گوش نداد.گفت میدونم بچه دوست داری مخصوصا پسر…نترس طوری نمیشه…تا ماه ۶هم حالش خوب بود من رفته بودم روسیه…لعنت به جنگ تخمی بیاد پروازم بخاطر جنگ اوکراین دو روز عقب افتاد برده بودنش بیمارستان گفته بودن باید کورتاژ بشه جنین سقط بشه خطر برای مادر بالاست…گوش نداده بود…گفته بود دو هفته دیگه نگهش میدارم چون توی۷ماه میشه بچه رو سزارین کرد واز رحم مادر بیرون آورد توی دستگاه نگهش داشت.‌.اینم طفلکی دلش به همون خوش میشه…وقتی اومدم برگشتم با تاخیر.یک شب بود آورده بودنش خونه…ولی دوباره فشارش رفته بود بالا…از۱۸هم رد کرده بود.‌.بچه سقط شده بود …باید بچه از بدنش خارج میشد…فشارش بالا بود شوکه شدم بچه مرده غصه خورد فشارش رفت بالای۲۰خونریزی مغزی کرد.رفت کما…تا اومدن بچه رو خارج کردن خودش زیر عمل مرد…رفت و منو تنها گذاشت…خیلی خیلی دوستش داشتم از۱۸سالگیش دوستم شد زنم شد یارم شد.ولی رفت…خدا رحمتش کنه…منو تنها گذاشت با یک دختری که حتی بلد نیست چایی دم کنه…زیاد با من خوب نیست.‌همش سرش توی گوشیه…خیلی این چندوقته مواظبشم اما مادرش نیست بهونه گیر شده…البته این رو هم بگم که خانومم دبیر هم بود.‌ولی همیشه با دخترم باهم بودن…زیاد مامانی شده…تقریبا تاسال خانومم هیچ ماموریتی نرفتم هرچی گفتن.زیر بار نرفتم.‌چون واقعا اگه تاخیر در پرواز نداشتم شاید الان خانومم زنده بود.‌بعد از این که سالگرد دادیم.‌وتمام فامیلها بودن…نزدیک کنکور بود‌.مدیر کارخونه و حتی یکی از مقامات گفتند برای خرید جنس خام کارخانه صددرصد باید تیم قدیمی برن چین بعدش روسیه‌…تحریم شدیده دلار بالاست.‌باید خودتون برید.اگه نمی‌رفتم حتما توبیخ یا اخراج میشدم…به دختره گفتم…باید بری پیش مادر بزرگت یعنی مادر خودم …گفت دوستش ندارم غرغر میکنه.گفتم برو پیش فاطی جون مادر بزرگ مادریش…گفت دایی با زنش و بچه هاش طبقه پایین هستن دائم میان بالا سر وصدا می‌کنند دوست ندارم…گفتم دخترم من نمیدونم چکار باید بکنم…گفت برم خونه خاله شهره…گفتم اصلا…من از اون شوهر بی شرفش بدم میاد.‌گفت بابا یک چیز بگم که نمیدونی گفتم بگو …گفت خاله جدا شده از شوهرش…شوهرش هم با زن دیگه اش رفته آلمان.‌.خاله مونده فقط با مجید پسرش که اون هم داره پرستاری میخونه خونه نیست…من خاله رو خیلی دوست دارم…گفتم نه اون پسر داره نمیشه بری خونه اش…گفت بخدا مجید نیست اصفهانه. گفتم تو از کجا میدونی،،فهمید سوتی داده گفت…من باخاله با گوشی در ارتباطم…گفتم گوه خوردی که در ارتباطی. مگه نگفتم من ازین شوهرش و پسر کوسکشش بدم میاد…گفت بخدا جدا شده هیچکدوم نیستن…خلاصه که یک‌کم گریه کرد یک‌کم لوس و ناز کرد خودشو…تا منو راضی کرد…من اصلا نمیدونستم شهره جدا شده.چون یکسال کامل ازش بی خبر بودم قبلش هم چون مشکل داشتیم دوست نداشتم ازشون چیزی بشنوم.شوهرش خیلی بی شرف و چشم حروم بود…یک بار توی عروسی برادر خانومم مسته مست بود وسط عروسی توی رقص نوبتی خودشو می‌میچسبوند به زنهای مردم و مثلا که مسته…من هم کشیدمش بیرون با برادرم تا جا داشت زدیمش. الان شاید بالای ده سال بود هیچ خبری ازش نداشتم…یعنی دوست نداشتم داشته باشم…خانومم میدونست ازشون بدم میاد اصلا در موردشون صحبت نمی‌کرد… تا اینکه دخترم گفت جدا شدن و با پسرش تنها زندگی میکنه…پسرش ۲۳ سالشه درس خون و مودب بود.با وجودی که میدونست من با پدرش مشکل دارم ولی هر مجلس یا جایی میدیدمش سلام علیکش سر جاش بود…بچه بدی نبود.اما خود شهره از زن من چند سال بزرگتر بود و ولی خداییش خوشگلتر و تو دل برو تر…قدبلند خانه دار بشدت مذهبی و باحجاب…چون مذهبی بود خیالم یک‌کم ازش راحت بود…شماره اش رو از شیرین گرفتم و زنگ زدم بهش‌‌…اول نشناخت‌ چون واقعا شماره هم رو نداشتیم. چون اصلا ارتباطی نداشتیم…اون بخاطر شرایط منو شوهرش چند سالی ارتباطش قطع بود‌.حتی برای مراسم بهم تسلیت نگفت. اون روز خاکسپاری خانومم شوهر بی ناموسش اومد جلو تسلیت گفت ولی این نیومد.‌اون موقع شوهرش بود هر اتفاقی افتاده بود توی همین یکسال و خورده ای افتاده بود…زنگ زدم برداشت…سلام دادم…گفتم شهره منو شناختی گفت نه …شما؟گفتم علی هستم دیگه شوهر آبجی خدا رحمتیت. گفت سلام علی آقا چی شده یادی از ما کردی …گفتم شهره مشکل بزرگی با شیرین برام پیش اومده.‌باید دوهفته ای برم چین و روسیه.‌این بچه رو نمیتونم تنهاش بزارم.هر کی رو میگم میگه نمیرم خونه اونا…فقط میگه میخوام برم پیش خاله.‌ببخشید که مجبور شدم بهت زنگ بزنم…گفتم میدونم جدا شدی بهم گفته…فقط بگو میتونی نگهش داری یانه…اگه میای اینجا بیام دنبالت چمدونت رو جمع کن بیا.گفت مشکلی با نگه داشتنش ندارم…اون میخواد جای خالی مادرش رو با من پر کنه…گفتم یعنی مجبوری میخوای نگهش داری…گفت نه بقران من عاشقشم تنها یادگار آبجیمه. گفتم اگه از نظر مالی مشکلی چیزی داشتی بهم بگو.اگه کاری داشتی بگو…خودت میدونی مشکلم فقط با شوهرت بود نه خودت…گفت نه مشکلی ندارم…ولی نمیتونم بیام خونه شما.‌چون خونه من ویلایی هست نمیتونم درش و ببندم همینجوری بیام اونجا…بگو شیرین وسایل و کتابهاش رو بیاره بیاد اینجا پیش من…گفتم باشه.ممنونتم.خلاصه که بردمش پیش خاله اش.و خودم رفتم…ساختمون رو سپردم سیدرضا سرایدار اونجا…خیلی مرد خوبیه جوونه ها نه پیره…در ضمن سیده و افغانه…باهم بعضی وقتا کوس کلک بازی هم میکنیم…قلیونی پیک عرقی.وحتی اگه چیزی تور مون خورده شیطونی هم کردیم‌.خلاصه که رفتیم ماموریت و ده روز نشده کارم تموم شد‌یک کم سوغاتی هم خریدم…ساعت ۱۰صبح بود رسیدم دم ساختمون…دیدم سید رضا توی پارکینگه. سلام علیک کرد…گفت مهندس میخوای ماشین رو برداری که…ماشین آقای رمضانی جلوی ماشین شماست بدم کنار.‌گفتم آره باید برم دنبال دختره‌.خونه خاله اشه.‌گفت نه الان خونه است صبح اومد…گفتم جدی میگی…گفت صبح دیدمش…با فامیلتون رفت بالا.‌گفتم اون خاله اشه.گفت نه پسره بهم گفت پسر خالمه. اومدم کتاب ببرم.گفتم چی میگی. گفت بخدا…گفتم باشه الان میرم بالا.گفتم خدایا خودت بخیر بگذرون.رفتم بالا آروم در رو باز کردم.توی حال کسی نبود توی اتاق خودش هم نبود‌‌‌…توی اتاق مهمون هم نبود…دیدم در اتاق خودم نیمه باز.‌.پفیوزها لخته لخت بودن…داشت لیس میزد.دختره هم بدجور آه و ناله می‌کردمعلوم بود بار اولشون نیست .‌اول گوشی رو گذاشتم روی سایلنت.بعدش روی فیلمبرداری.که مدرک
داشته باشم…بعدشم کمربندم رو در آوردم…بلند شد قشنگ گفت عزیزم داگی شو…گفت فقط از جلو ها نزاری عقب که دردم بیاد میکشمت…پرده امو ازم گرفتی که راحت بکنیم.گفت چشم دیگه چقدر میگی…گفت آخه دردم میاد کونم میسوزه…نمیتونم تحمل کنم…گفت باشه دیگه.‌ولی ازدواج کردیم باید هفته ای یکبار بهم از پشت بدی…دخترم گفت بدبخت بابام جنازه منو هم بهت نمیده.چی برسه خودم…گفت نه با مامانم صحبت کردم گفته میام پیش علی آقا خواستگاری…توی دلم گفتم الان نشونت میدم ننه جنده…از پشت که مشغول تلمبه زدن بود چنان با کمربند کوبیدم پشتش.که صدای سگ داد.رید به خودش.‌به هر چی بگی قسم…دوتا به این میزدم یکی دختره…لخت بودن بدنشون عین کتلت توی روغن کباب شد…دختره رو فرستادم اتاقش گوشیشو گرفتم در رو قفل کردم…برگشتم دیدم این خارکسه داره تند تند لباس میپوشه.‌گفتم کجا ننتو گاییدم هنوز باهات کار دارم کوسکش.با مشت زدم دهنش و دماغش پر خون شد…گفت عمو علی به خدا گوه خوردم …بخدا دوستش دارم… مامانم میدونه…گفتم مامان جندت گوه میخوره…کونی پدر.‌بد زدمش له و لورده شد.دست و پاش رو بستم زنگ زدم سیدرضا اومد.گفتم جریان چی بوده.گفت وای مهندس چیکار کردی پسره رو که داغونش کردی.نمرده باشه…گفتم نه نمرده اما از مردن بدتره.‌گفت چکار کنیم گفتم ببریمش توی پارکینگ من ببندیمش تا برم دنبال ننه جندش.گفت ببریمش خونه من گفتم زنت هست نمیشه.‌گفت رفتن زیارت قم دو روز نیستن.گفتم پس با آسانسور مستقیم برو پارکینگ…بلندش کردیم صدای گریه دختره میومد.‌رفتم بهش گفتم اگه صدات در بره تیکه پاره ات میکنم.گفت بابا غلط کردم مجید گناه داره…منو دوست داره.گفتم گوه خورده…تازه الان میرم سراغ ننه جندش.گفت بخدا بابا اگه بلایی سر خاله بیاری به خاک مامان خودمو میکشم.در رو روش بستم و رفتم.مجید رو بردیم پایین دست و پاش رو بستم.کون لختش کردم ازش فیلم گرفتم که به مادرش نشون بدم…دست کردم جیبش…گوشیش و سوییچش رو در آوردم.دیدم کلید خونه هم هست برداشتم و رفتم سراغ مادرش…بی حال گفت عمو مامانم گناه داره…بابام خیلی کتکش میزد.‌بیا منو بکش ولی مامانم و نزنی ها…بخدا من شیرین و دوست دارمش…یکساله هم رو میخوایم.از روز خاکسپاری خاله دیدمش باهم آشنا شدیم.‌گریه میکرد خونه مامان بزرگ دیدمش…بخدا من الان استخدام شدم حقوق میگیرم…مثل بابام نیستم…گفتم سید مواظب این باش…‌رفتم بیرون.گفتم سید بهش آب قند بده.‌ولی دست و پاش رو باز نکن…صورتش رو بشور.بزار باشه…تا بیام…رفتم خونه شهره.آروم در رو باز کردم…اعصابم بهم ریخته بود…گفتم من بهش اعتماد کردم این بی پدر دختر منو داده دم کیر پسرش…رفتم توی حال اذون ظهر رد شده بود…چادر سرش کرد نماز بخونه.اصلا منو ندید…مشغول نماز شد…قشنگ صبر کردم ۸ رکعت ظهر و عصر رو خوند.رفت…اتاقش آروم پشتش رفتم توی اتاقش…چادر رو گذاشت کنار زیرش یک بلوز تنگ و یک ساپورت خوشگل تنش بود‌.چی هیکلی داشت لامصب.‌عین اسب عربی خوش قد وبالا بود.کمرباریک گود وقوس دار بدون شیکم.کون تپل و گنده.چه موهای بلند ومشکی نازی داشت…نزدیک تختش بود از دور محکم هولش دادم افتاد رو تخت جیغ کشید سریع از پشت خودمو انداختم روش…دستم و گذاشتم روی دهنش…نمتونست بلند شه دمر بود منم روش دراز کشیده بودم…در گوشش گفت جنده بی پدر نماز به کمرت بزنه…ازین طرف نماز میخونی از اون ور دخترم رو که سپردم بهت میدی دست پسر کوسکشت که بی آبروش کنه…جیغ جیغ می‌کرد… ولی دستم دهنش بود صداش خفه بود…تا این حرفها رو گفتم …سرشو برگردوند فهمید منم.انگار دلش آروم شد‌‌.تا اون موقع نمیدونست کیه بد ترسیده بود‌.دیدم اشک میریزه میگه دستت رو بردار.‌دستمو از دهنش برداشتم…گفتم جیغ بزنی زر بزنی میکشمت‌.الان خون جلوی چشامه.گفت علی جان داداش تورو خدا بلند شو نفسم گرفت من کمر درد هم دارم تو درشتی.بخدا نمیدونم چی میگی…گفتم حرف نزن تا نکشتمت…پسرت که الان دست رفیقمه…زیر تیغه…فقط داشتم میترسوندمش…گفت علی جان تو رو خدا رحم کن بگو جریان چیه اصلا مجید تهران نیست که.گفتم گوه خوردی جنده ۲زاری که مث سگ دروغ میگی…گفتم فقط همینجور دراز کش باش بلند نشو چون حوصله ندارم…گفت بخدا کمرم درد میکنه.گفتم حرف مفت نزن‌‌…از پشت از موهاش محکم گرفتم کشیدم…گفت باشه باشه ببخشید…چه کون نرمی داشت تپل و نرم…گوشی رو در آوردم فیلم سکسشون رو نشونش دادم…گفت وای خاک توسرم شد.علی بخدا بهم گفته بود بیام براش خواستگاری شیرین.ولی من گفتم علی آقا از تو و بابات بدش میاد…نیومدم…گفتم چرت نگو اینا از پارسال فوت آبجیت باهم رابطه دارن…چطور نمیدونستی.هر شب با تو توی اینستاگرامه.گفت بخدا من اصلا اینستا ندارم…اون با مجید بوده.جریان جدایی منو و زندگیم رو هم مجید بهش گفته من نگفتم که…تازه فهمیدم دختره دائم سرش تو گوشی بوده باکی بوده…گفتم من نمیدونم فقط اومدم بهت فیلم آخر پسرت رو نشون بدم…تا فیلم و دید .زد زیر گریه و التماس درخواست…علی جان داداش تو رو خدا رحم کن جوونی کرده…همچین اشک می‌ریخت… ‌سرش و گذاشته بود روی تشک تخت زار میزد‌‌…بخدا فقط همین پسر رو دارم…گفتم لعنتی من هم همون دختر رو داشتم آبروش رفت دیگه باکره نیست…گفت بخدا عروسم میکنمش…این خونه بزرگ رو شوهرم داده بهم میزنم پشت قباله اش…چندمیلیارد پولشه…گفتم ریدم به خونت و پولت…من به شما دختر بده نیستم…گفت داداش…گفتم بخدا یکبار دیگه بهم بگی داداش میدونم چکارت کنم…من داداش تو نیستم…گفت خب ازاول که دومادمون شدی گفتم داداش دیگه‌‌…چی بگم…گفتم فقط خوب نگاش کن…گفت وای خدا چکارش کردی این مرده …گفتم نه ولی میکشمش…گفت نه علی جان منو بکش اونو نه…دخترت گناه داره هم رو میخوان…غلط کردن وگوه خوردن که هم رو بخوان.این هم پسره همون پدره…سگ هرچی خورده همون رو ریده…گفت نه بخدا نه…مجید دست پرورده منه…مهربونه…من میدونستم که اول وآخر باید دختره رو بدم به این مجید ناکس فقط میخواستم میخ رو محکم کنم…گفت علی جان بلند شو بخدا کمرم درد گرفت‌‌.نفسم بالا نمیاد…گفتم بلند نمیشم ولی میرم پایین تر.‌اگه بخوای بلند شی میزنم شل وپلت میکنم…گفت باشه…بگو آلان میخای چکار کنی من چکار کنم گفتم هیچچی فقط گفتم بدونی پسرت رو چرا از دست دادی.‌گریه زاری کرد گفت تو رو خدا خاک خانومت قسمت میدم رحم کن پسرم گناه داره‌…گفتم لامصب یکساله اینها رابطه دارند میدونستی نگفتی…گفت بخدا فک میکردم فقط تلفنی با هم هستن…من نمیدونستم اینقدر عمیقه رابطه شون…گفتم اگه حامله میشد چکار میکردم…جواب خانواده ام رو چی میدادم…گفت نمدونم بخدا نمیدونم…علی من جای خواهربزرگترتم تورو خدا پسرم و ببخش.هر چی دوست داری مهر بگو قبوله …گفتم پسرت فک کرده بکنه و بره…مگه ما بلد نیستیم بکنیم بریم…گفت نه تو رو خدا توکه به من نظری نداری…گفتم چطور تو وپسرت نظر داشته باشین ما نداشته باشیم…گفت علی بخدا اگه بامن کاری بکنی خودمو میکشم…گفتم به درک.ندی پسرت و میکشم…میخای همین الان بگم کون پسرت رو پاره کنند…تصویری میخای ببینی…گفت نه تو رو خدا…نکن…گناه داره…گفتم زر زر نکن بابا…جنده دیوس.‌گفت علی من مث خواهر بزرگترتم…گفتم چرت نگو هی میگه عنتر تو بزرگی یا من…گفت بخدا من ازت ۲سال بزرگترم آبجی بهت نگفته…من با اون شوهر لعنتیم هم سن بودیم.‌گفتم خوب موندی بهت نمیخوره ۴۲سالت باشه‌.همش فک میکردم ۳۵ ۶ سال داری.‌حالا انتخاب کن کون خودت یا پسرت…وقت ندارم…همش التماس درخواست می‌کرد.‌از موهاش محکم گرفتم کشیدم.‌گردنش اومد رو به عقب…گفت وای مردم خدا…‌درد دارم لامصب.‌ولم کن‌.گفتم باشه چشم…با روسریش…دست و پاش رو بستم…گفتم خودت خواستی کوس و کون تپلت رو نگه داشتی ندادی …فک کردی همین جوری ولت میکنم که زنگ بزنی به دیگران‌‌…الان تازه میبندمت به تخت…هم پسرت و میکنم هم میگم رفیقام بیان خودت رد بکنند…داشتم میرفتم بیرون که با وجود اینکه دهنش بسته بود اما جیغ جیغش میومد…برگشتم گفت ها چیه چی شد.‌اشاره کرد دهنش رو باز کنم…گفتم چیه.‌گفت بیا منو داشته باش هر کاری میکنی بکن.‌مجید رو ول کن…گفتم نه ولش نمیکنم که.‌باید کورشه دختره رو عقد کنه…فیلمی که از گاییده شدن تو میگیرم تضمین اینه که قشنگ با خانواده کوسکشت با اون ننه جنده و داداش بی ناموست و کس و کار دیگه ات میایید خواستگاری دخترم‌‌.‌سند خونه رو با ۱۰۰۰تا سکه بنام دختره میزنی…عروسی و جشن میگیری بعدش فیلمو بهت میدم.‌تازه پسره باید فیلمتو ببینه که بکنه می‌کنند… ننه اش چطوری کوس میده.‌گفت خدا خودت کمکم کن.‌این دیوونه شده.‌گفتم فک کردی ناموس شوخیه…یادته که شوهرتو یکشب چکارش کردیم چند روز بیمارستان بود.‌‌چرا نگفتی به پسرت.‌.ما ترکها سرمون بره ناموسمون نمیره…گفت بخدا بهش گفتم به قرآن گفتم…عاشقه نمی‌فهمه… گفتم وقتی چوب کلفت رفت کونش چند تا بخیه خورد آبروش رفت.‌میفهمه…گفت علی بیا هر کاری میخوای با من بکن‌…بخدا هرکاری بگی در مقابل ازدواج با دخترت انجام میدم…ولی فیلممو نشون پسرم نده…آبروم میره…فیلم بگیر برای تضمین پیش خودت هم نگه دار اما نشونش ندی‌‌…قول میدم با آبرو بیام عروسم رو ببرم.جهیزیه هم ندی همش رو خودم میخرم…فقط کاری بهشون نداشته باش…گفتم باشه باشه.‌گفتم دست و پات رو باز میکنم.‌قشنگ لخته لخت میشی فیلممو میگیرم‌‌…میکنمت عقب و جلو…بعدش میرم توله ات رو میفرستم بیاد پیشت…گفت اشکال نداره حق داری.‌الان ناراحتی یک اشتباهی میکنی پشیمون میشی‌‌.ولی تو رو خدا قبلش من از روی رساله صیغه رو میخونم فیلم بگیر بله بگیم اقلا زن و شوهر شیم بعد…گفتم برای من فرقی نداره فقط باید آتیش دلم خنک شه.‌گفت باشه.‌رفت رساله آورد.‌صیغه ۱روزه خوند…گفتم زود باش لخت شو…سریع اومد دوربینم روشن بود خوب حرف گوش میداد‌‌…اول بلوزش رو درآورد به چه سفید بود چی سینه های گنده ای داشت سوتین مشکی زده بود سینه ها گنده ناز گردن بلوری سفید.‌گفت علی خجالت میکشم…گفتم گوه میخوری.‌گفت تو رو خدا فحش نده بعدا پشیمون میشی ها.‌گفتم زود باش بکش پایین شلوارتو…وقت ندارم…ننه جنده.‌گفت علی الان دیگه زن شرعیت هستم فحش نده.‌ اون مثل مادرته.گفتم من الان هیچی نمیفهمم…گفت باشه عصبی نشو…شلوارشو در آورد… ‌توی دلم گفتم خدایا قربونت بشم این چه نازنینه خلقت کردی توی۴۲سالگی اینجوریه…۲۰سالگیش چی بوده…گفتم در بیارشون…گفت باشه انداخت بیرون سینه ها و کوسش رو.‌یک کوچولو پشمالو بود‌‌.‌گفتم بشین پایین.‌باز کن کمربند منو و بکش پایین شلوارمو…گفت من،،گفتم نه ننه جندت…گفت باشه تو رو جون شیرین فحش نده…تو که اینجوری نبودی…گفتم اینجوریم کردین لامصب ها…نشست آروم شلوارمو
در آورد شورت و که کشید بیرون کیرم عین زندانی که از سلولش فرار کرده خودشو انداخت بیرون…تا کیرمو دید گفت.وای نه…گفتم جان الان گاییدن رو به پسرت نشون میدم…که کیر چیه و گاییدن چیه…گفتم بکن دهنت لامصب.‌گفت باشه بلدم میخورمش.‌شروع کردن ساک زدن قشنگ می‌خورد… گفت علی چی کلفته.‌گفتم هنوز کلفتیش مونده…وقتی رفت کونت تازه میفهمی کلفت چیه…گفت تو میخوای فیلم داشته باشی یا زجرم بدی.‌گفتم هر دو.گفت نه مهربون باش من هم از ته دل بهت کوس میدم…تا تو هم کیف کنی…میدونم یک سال بیشتر مجردی.‌من هم چندماهه شوهر ندارم‌‌…هرچند که چندساله باهاش رابطه خوبی نداشتم‌‌…بلند شد نشست رو تختش…گفت نمیخوای دوربینت و خاموش کنی.‌بیا بغلم کن ببینم اصلا اینقدر آبجیم خدا رحمتی میگفت علی مهربونه ببین راست می‌گفت یانه…بیا قربونت بشم با اون کیر کلفتت…لباساش رو در آوردم هنوز خیلی عصبی بودم‌ اما.‌لامصب خیلی خیلی خوشگل و نازه کلکش گرفت با هیکلش و صداش رامم کرد…گفت مث اسب وحشی میمونی…بیا بغلم کن…چرا بوسم نمیکنی مگه بد شکلم.مگه زن دوست نداری.‌همه چیز و از سرت بریز بیرون بیا باهم باشیم…مگه نمیگن زن مثل کبابه خواهر زن نون زیر کباب…گفتم لعنت بهت بیاد تو که اینقدر زبون داری چرا شوهرت طلاقت داد.‌گفت طلاق نداد .طلاق گرفتم…چون با اون کیر کوچیکش زن بازی هم میکرد‌‌…همه چی ازش گرفتم طلاقمم گرفتم.‌.ولی تو مرد خوبی بودی آبجیم همیشه ازت تعریف میکرد‌.هر وقت میومد خونه مامان من هم میرفتم اونجا هم رو می‌دیدیم… صحبت می‌کرد ازت راضی بود.‌علی الان منو دوست داری…گفتم نه…تو بهم کلک زدی مواظب دخترم نبودی.‌تو مگه خاله اش نبودی مگه خاله مث مادر نیست.گفت بخدا نمیدونستم …علی من نماز میخونم روزه میگیرم دروغ نمیگم.‌.اگه الان صیغه تو نبودم به این راحتی نمیومدم پیشت.‌گفتم نمی دونم از تو پسرت ناراحتم… گفت بزار برن سر زندگیشون…خودم به دختره درس زندگی میدم پریشب بلد نبود یک املت ساده بسازه…خواهرم یاد نداشته خوب بزرگش کنه…ولی من همه چی یادش میدم.‌.پسره هم گرفتار دخترته…خوب شد کتکش زدی که بدونه دختره صاحب داره…مث من نباشه که یک عمر ببینه شوهرش هر روز با یکیه.بزار ازت بترسه.‌بقیه اش بامن…گفتم شهره خیلی زبون بازی…گفت نه بخدا راست میگم.شاید تو از پسرم بدت بیاد ولی من عاشق دخترتم‌‌.‌این بچه این چند روز به حرفم گوش داده میخواد درس بخونه کنکور هم قبول بشه.‌اون مادر میخواد…گفتم حتما تو پیر پاتال میخوای مادرش بشی…گفت علی خیلی نامردی تا نیم ساعت قبل نمیدونستی که من ازت بزرگم…من پیرم ها…خداییش من خوشگلم یا آبجی خدارحمتیم‌.دروغ نگو راست بگو.‌من رک میگم الان لخت دیدمت تو رو ازت خوشم اومد مردی و رو ناموست غیرت داری‌فقط خیلی بی ادبی…گفتم میخوای زنم بشی.گفت چرا نشم.‌نمیخای مامان بچه ات بشم…گفتم نه من نمیخوامت…خیلی بهش برخورد‌‌…روش رو بر گردوند دمرو شد.گفت پس بکن برو‌‌…حقیقتا دلم خیلی میخواست بکنمش.ولی وقتی فهمیدم ازم بزرگه دل زد شدم ازش.‌من زن جوون میخواستم که برام بچه بیاره…امیدم از دخترم بریده شد‌.اصلا دلم نمیخواست زن این پسره بشه…ولی چون در برابر عمل انجام شده قرار گرفتم مجبورم بدم بهش…ولی اینو امروز میکنمش. بزار دخترم بره سر زندگیش،،زن یا حتی دختر باکره جوون میگیرم…دمر شد.گفتم با دستات کون تپلت رو بازش کن…گفت آخه دردم میاد کلفته نزار عقب…بزارش جلو… گفتم خودت برگشتی اگه نه میخواستم بکنم توی کوس تپلت…گفت باشه برمیگردم…برگشت نگاهش کردم…چشماش پر اخم بود.بهش برخورده بود…نتونسته بود جلبم کنه…مغرور بود اگه نه گریه میکرد.‌هیچی مث این برای یک زن بد نیست که بهش بگی نمیخامت‌‌‌‌‌…فک کرد الان با این همه عشوه و ادا من سریع قبول میکنم.داد بالا پاهاش رو…آب دهن زدم روی کوسش وزدم سر کیرمم.گذاشتم دمش بهم نگاه می‌کرد ساکت بود…خوب جا مو درست کردم سرش رو گذاشتم داخل گفت آخ…گفتم جون…گفت مرض تو که دوستم نداری چرا میگی جون…تا اینجوری گفت با یک فشار تا ته دادم توش…جیغ زد گفت وای خدا لعنتت کنه پاره شدم…لعنتی جر خورد رحمم…چقدر کلفته بی صاحاب…سریع سینه نازش رو گذاشتم دهنم و تلمبه زنی رو شروع کردم…گفت علی جان غلط کردم تورو خدا آروم بکن من خیلی وقته رابطه نداشتم دردم میاد لذتی نداره برام…گفتم مگه قرار لذت هم ببری…گفت خیلی بد و بی رحمی…زن شرعیت هستم…آروم بکن باهم لذت ببریم…چرا وحشی شدی.‌گفتم برو از پسر کونیت بپرس …گفت چقدر بد کینه این شما ترکها‌‌…خب میخوای دامادت بشه دیگه میشه…چرا منو آزارم میدی.
علی علی علی جان آروم بکن بخدا بد درد دارم .قربونت بشم دوستم نداری اشکالی نداره فقط آروم بکن…چندتا محکم در آوردم تا تهش کردم توش‌‌…گریه کرد گفت علی بخدا دردم میاد…اینجوری نکن.‌مال شوهرم کوچیک بود.‌من مجید رو هم سزارین کردم…آخه کیرش نازک و کوچیک بود.‌نخواستم گشاد شدم. ولش کردم از روش اومدم کنار دستش رو گذاشت روی کوسش و پاهاش و جمع کرد گریه کرد…یکوری شد…گریه کرد…گفت خدایا چقدر من بدبختم…نشستم روی تخت…خیلی ناراحت شدم هم از خودم بدم اومد هم از این همه جریانات پیش آمده.‌گفتم پاشو لباساتو بپوش نمیخوام دیگه صدای ناله ات رو بشنوم…بدم میاد از رفتارت.‌گفت علی آقا بخدا دردم میاد دروغ نمیگم…آروم بکن من هم حال کنم.آدمم خب…جونه بادمجون که نیست…کیرت مث پتک گنده است…داره گوشت تنم رو له میکنه.‌.الان میفهمم چرا آبجی بیچاره ام بعد روز عروسیش تا چند روز بی‌حال و مریض بود‌‌…من فک کردم ادا اصول در میاره…گفتم باشه تو راست میگی…فقط بنده حرفی.زبون درازی…بلند شد گفت لعنتی دردم میاد چرا نمیفهمی.‌گفتم خب چی میگی من که دیگه نمی خوام بکنمت…بزار سر و صورت پسره داغونه خوب شه بعد بیا عروست رو ببر.بلند شدم لباس بپوشم…پاشد با اون چشمها و بدن خوشگلش…اومد بغلم نگاهم کرد…چقدر پدرسگ چشماش قشنگ بود.لامصب چند سال بود دقیق ندیده بودمش تازه اصلا آرایش نداشت…گفت بیا مث پسرای خوب ازپشت آروم بکن بزار آبت بیاد یک‌کم آروم شی…میدونست مردها ارضا بشن آروم میشن.نمیخواست اینجوری برم پیش پسرش…گفتم نترس کار به پسرت ندارم.‌گفت لامصب چیکار به پسرم دارم اومدی آتیش انداختی تو من داری بدون اینکه آتیش و خاموش کنی میری دنبال کارت.‌کارتو تموم کن برو…داگی وایستاد گفت بکن برو ولی خوب و خوشگل…آروم بکن بزار بهش عادت کنم بعدش محکم بکن…گفتم لعنت بهت شهره…دوباره کیر رو خیس کردم…گذاشتم توی کوسش ولی آروم کردمش ناله میکرد‌بالش گذاشت زیر سرش گفت مرسی عزیزم…خیلی خوبه…چقدر بزرگه تمام توی بدنم رو پر کرده…پوست کوسم و میخاد بکشه بیرون…لعنتی مست کیر شده بود چرت وپرت میگفت…گفتم چطوری میخواستی توی کونت تحمل کنیش…گفت ساده من تموم عمر به اون پفیوس کون دادم کوس که ندادم …اینقدر تنگه…بی پدر هر شب می‌کرد توی کونم…ولی نازک بود کیرش.‌پسر خوبی باشی تا دلت بخواد بهت کون میدم…دوستت دارم…ازون بدم میومد.‌ولی لامصب هروقت تو رو با آبجی میدیدم کیف می‌کردم از تیپ وتارت…گفتم الان بزارم توی کونت یانه.گفت علی یک کم آروم کوس بکن.بخدا چندساله سیر کیر نشدم…چقدر دلم کیر میخواست ولی نمدونستم چکار کنم. آروم آروم میکردمش…گفت برمیگردم توی اون حالت اول بکن…تو رو خدا آروم بکن…برگشت رفتم دوباره روش عرق کرده بود چقدر بدن نازی داشت…موهای خوشگلی داشت ناز و بلند و مشکی…گفت بکن علی جون…گذاشتم توش ولی تا نصفه میکردم…میگفت از پشت دردم نمیومد ولی از جلو درد داره…گفتم تحمل کن غرغر نکن…کشتی منو…گفت بخور ممه هامو بخور…گذاشتم دهنم لبای خوشگلش نیمه باز قشنگ بود دلش لب و بوس میخواست.‌نمیبوسیدمش…جیغ زد گفت لعنتی بی پدر بوسم کن دلم لب میخواد زجرم نده…خنده ام گرفت…گریه کرد گفت نخند مسخره ام نکن.مگه من چه کارم شده…چی ناز گریه میکرد…میدونستم بوسش کنم چون نازه پا بندش میشم…هر زنی موقع دادن لب نمیده…ولی این خودش پیش قدم بود معلوم بود کم بود محبت داشت…نگاهم کرد آروم میکردم داخلش…اشکای قشنگش میومد…نمیدونم چرا همش فک میکردم کلک خودش بوده دخترم رو بگا داده…لجم می‌گرفت… گفت علی محکم بغلم کن آخراشه میخوام خالی شم…دستامو انداختم زیر سر و شونه اش بغلش کردم بهم نگاه کرد…لب و گذاشتم روی لبش چندتا تلمبه محکم زدم لباش و بالا پایین چند بار محکم گرفتم توی دهنم و بوسیدمش…گفتم ولی خیلی خوشگلی…چندتا آه محکم کشید پاهاش رو دورم محکم قلاب کرد.گفت حالا جرش بده محکم بکنش…فقط لبام و ول نکن…گفتم باشه پلنگه چش قشنگه…لباشو محکم مکیدم…تندتند کردمش توی بغلم ولو شد و پاهاش سست شد .
گفت کشتی منو پسره خوب خیلی واردی بعد یک عمر امروز برای اولین بار فهمیدم زن بودن چیه و مرد کیه؟گفتم پس من چی گفت عجله نکن نازنینه من…خیلی خوب بود بذار حالم جا بیاد…گفت چه طوری دوست داری دمر کنم یا قنبلش کنم…گفتم دمر کن …بالش گذاشت زیرش…گفت از توی اون کشو یک کرم هست پمپی اونو بیار…حالا سوراخش رو پر کن…حالا بزار توش…فقط آروم خیلی ماشالله کلفته…گفتم چشم نازی جون…واقعا نون زیر کبابی…خندید… گفتم دیگه گریه نکن…گفت دلم نمیخواد ولی وقتی ناراحت میشم دست خودم نیست…تا خواستم بکنم داخل گفت،
علی بگو مجید کجاست…گفتم الان میگم…زنگ زدم سید رضا.گفتم سید گوشی رو بده اون پسره…گفت مهندس از ترس شاشیده خودش…گفتم شرمندتم سید.گفت اشکال نداره…گفتم مجید مرتیکه خر کلید خونه دست سیده بگیر ازش برو خونه ما خودتو تمیز بشور حموم برو من الان با مادرت میام.دست از پا خطا کنی کشتمت. گفت چشم عمو علی چشم فقط به مامانم کاری نداشته باش.باشه،گفتم پاشو برو شیرین ترسیده تنهاست زر نزن…گفت باشه.قطع کردم…برگشت طرف من گفت خیلی آقایی دمت گرم…ممنونم…خودم براش عروسی بگیرم کیف کنی…گفتم نمیخواد بیا بریم حموم.میایی ؟؟گفت آره بریم ترسیدم عرق کردم.کوسمم درد میگیره.توی حموم آبتو میارمش…رفتیم زیر دوش حمومش بزرگ بود.بغلش کردم بوسیدمش آب می‌ریخت روی سر و صورتمون…موهاشو شامپو زدم گفت موهامو کشیدی سرم درد میگیره…گفتم ببخشید عصبی بودم‌… گفتم بچرخ از پشت ببینمت…لامصب چی ساختی مث قالی کرمان میمونی. خندید گفت تو که ازم خوشت نیومد…گفتم الان که میاد…گفتم شهره ژیلت داری خندید گفت برای پشمام.گفتم پس چی مثل نمد ساختیش.خندید گفت الان میرم میارم…رفت آورد…زیر دوش گفتم برگرد.‌از لای کون براش تراشیدم تا نوک انگشتاش جلو عقب…سفید بود سفید تر شد برق افتاد بدنش…آب کشیدمش…برگردوندمش…کوسشو لیسیدم…گفت آی فدات شم چقدر کیف داره…چقدر دلم میخواست بگم بخوریش ولی میترسیدم ازت…دوستش داری…گفتم دیوونه اشم…گفت علی چرا منو نخواستی…گفتم راستش من میخوام زن جوون بگیرم برام بچه بیاره…آخه فقط یک دختر دارم که اون هم دوستم نداره…گفت دیوانه اون برات میمیره چی رو دوستت نداره‌.همش این چند روز فکر تو بود.‌بابام تنهاست بابام گناه داره‌‌…اون ازم خواستگاری کرد برات…که من دعواش کردم…فک کنم به مجید هم گفته اون راضیه…گفتم نمیشه شهره جون دليل من رو که شنیدی…دلم بچه میخواد…گفت بیشعور مگه من مردم که نتونم بچه بیارم.من ۴۲سالمه و خیلی هم جوونتر دیده میشم…و پریودیم سروقته.‌تا وقتی پریود بشم حامله هم میشم…گفتم اگه نشدی.گفت خودم برات زن میگیرم…گفتم الان بزار برات بخورمش…گفت باشه گفتم دستاتو بزار لبه وان قمبلی کن…تقریبا یک ربع کون و کوس تپلش رو خوردم…اینقدر لامصب ناز و گوشتیه این کوس که ازش دل نمیکندم…بلندشدم سرپا از پشت دوباره کردم کوسش…گفت ممنونتم که درکم کردی…چون خوردیش دلم میخواست بکنیش…بهت قول میدم هر وقت کون خواستی بهت بدمش…گفتم باشه عزیزم…چندتا تلمبه زدم تا خواستم بکشم بیرون دیر شد ریخت داخلش.گفتم ریختم توش شهره گفت اشکال نداره علی جون نزدیک پریودمه. خطری نیست،گفتم مرسی خیلی نازی آروم شدم میدونستی حالم چطوره.گفت آره لحظه ای که نشستی روی پشتم تا کونم و حس کردی کیرت بلند شد.فهمیدم آبت نیاد عصبی تر میشی.بعدم خودم دلم خواست.ولی زجرم دادی هم روحی هم جسمی.ولی حق داشتی.من از طرف خودم و پسرم ازت معذرت میخوام. خیلی تمیز همدیگه رو
شستیم و اومدیم بیرون…حوله پسرش و داد بهم اومدم بیرون نشستم روی تختش.اومد پیشم.خشک کرد خودشو.با حوله خودش موهای منو خشک کرد‌خم شد بوسم کرد.نشست روی پام.گفت حالا میخوای چکار کنی؟گفتم تا تو چی بخوای.گفت بپوش بریم پیش بچه ها.گفتم باشه بریم.تا بلند شد حوله رو انداخت کنار نتونستم تحمل کنم دوباره بغلش کردم.درازش کردم ولی این دفعه از بالا لب و گردن شروع کردم بوسیدن.وخوردن سینه های نازش.سر سینه هاش گنده میشد توی دهنم.تمام بدنش رو بوسیدم لیسیدم…بوی عطر میداد.‌گردنش و مکیدم کبودش.لباشو آورد جلو خیلی بوسیدمش.نمیتونستم ازش دل بکنم.
گفت چی شده تو که دوستم نداشتی…گفتم اولا که خیلی وقت بود ندیده بودمت.دوما هر وقت که دیده بودمت با حجاب بودی.سوما هنوزم فک میکنم مقصراین کار تویی که دخترم بی آبرو شد…گفت نه بخدا دروغ نمیگم من نمیدونستم. بعدشم اون عروس خودمه.علی پسر من مث باباش نیست.مث خودمه نماز خونه باخداست. هرچی من بگم گوش میده الان پرستاری استخدامه. هنوز میخواد درس بخونه.‌دخترت بحرف من و اون گوش میده میخواد درس بخونه.‌چقدر تو لجبازی…بزار زندگی کنند دیگه …خونه هست زندگی هست همه چی هست.‌لج نکن…مگه نگفتی از من خوشت اومده دوستم داری.‌خب من مال تو اون مال پسرم.‌گفتم نمیدونم شهره‌‌…همش فک میکنم.کلکی تو کاره.گفت وای چه کلکی‌‌ علی یعنی من اصلا به چشمت نمیام.‌گفتم چرا خداییش خيلي ازت خوشم اومد…آتیش زیر خاکستری…درسته ساکت و مذهبی هستی ولی زیر کیر خوب مستی من زن اینجور دوست دارم…ولی بچه دوست دارم…گفت لعنتی من هنوز جوونم بهت قول میدم بجای یکی برات دو سه تا بچه بیارم…قربونت بشم لج نکن دلتو باهام صاف کن…الان که من دوستت دارم تو هم دوستم داشته باش.بخدا من یک عمر تنها بودم.شوهرم فقط پول می‌آورد عشق نمی‌آورد.زندگی باهاش هر روز مث مرگ بود.‌زنهایی که همیشه باهاشون می‌خوابید هیچکدوم یک ذره جذابیت نداشتند‌‌…حتی یکبار با یکی دیدمش زنه زد تو سرش گفت این زن توست اونوقت دنبال هرزه گردی هستی‌‌…کلا من شانس ندارم.تو الان منو میبینی ولی چون بهت گفتم ۴۲سالمه فک میکنی پیرم.به چشمت نمیام.
گقتم شهره بهم حق بده ۲۰ساله ما باهم فامیل هستیم اما سرجمع ۲۰بار هم رو ندیدیم و۲۰دقیقه بغیر امروز پیش هم نبودیم.امروز هم اجباری شد.‌ازت دلخور بودم میخواستم تلافی کار پسرت رو سر تو در بیارم…اما الان دارم گرفتار خودت میشم…گفت مگه بده.‌گفتم نمیدونم چی بگم…گفت هیچچی نگو بر میگردم ماساژم بده بخدا کمر درد شدید دارم…زورتو انداختی روم اون اول هم به کمرم ضربه زدی خيلي دردم اومده.‌گفتم باشه.بچرخ…دمر شد صاف دراز کشید‌‌…از شانه ها شروع کردم مالش.گفت فدای دستهای گرم و گنده ات چقدر خوبه آخ…برو پایین گودی کمرم…گفتم خب لعنتی کون به این بزرگی کمر قوس افتاده نمیخای کمر درد هم بگیری‌‌…گفت بدت میاد ازش‌‌…گفتم نه عاشقشم…گنده سفید بزرگ چقدر نازه…گفتم الان بکنمش.کیرم خيلي بزرگ شده…اینو دیده ذوق کرده…گفت کو بزار ببینمش‌‌…رفتم جلوش…گفتم بخورش.‌چندتا ساک زد گفت بدو برو بزار توش…سوراخم خارش گرفته…گفتم چشم اول خوب سوراخشو لیسیدم زبون و لوله کردم دادم توش گفت لعنتی با کارهات داغ ترم میکنی…گفت فقط همون کرم که بهت گفتم بزن…چرب و نرمش میکنه…گفتم باشه کرمو زدم…گذاشتم داخلش…باور کنید راحت‌تر رفت توی کونش از توی کوس…گفتم چقدر ازین کار کشیدی که اینقدر سوراخش روونه.گفت زیاد.بی پدر اگه هرشب نمی‌کرد هر دوشب یکبار اینو میکرد‌قبلش هم کیر مصنوعی کلفت براش خریده بود تا صبح میگفت باید توش باشه…خیر نبینه که خیر ندیدم از دستش.کوس دوست نداشت…گفتم بهتر الان در عوض اینقدر من این کوس رو بکنم که جیگرش در بیاد…تلمبه میزدم توی کونش آروم ناله می‌کرد.‌روش دراز کشیدم…پشت گردنش و بوسیدم…گفت مرسی مهربون…آروم بکنش کیف کن هول نشو مال خودته.هر وقت میخای بهم بگو…علی جون گفتم جونم…گفت دیگه پسرمو کتک نزنی ها داغون شده‌‌.گفتم حقش بود.‌ولی دیگه دامادمه کارش ندارم…فقط مادرشو میگایم…گفت اشکال نداره هرچی دوست داری بکن…گفت بزار برات قنبل کن…بکنش.‌گفتم چشم…چون یکبارم آبم اومده بود ایندفعه میدونستم دیر تر آبم میاد…کشیدم بیرون داگی شد…کردم کونش تندترش کردم چقدر قشنگ ناله می‌کرد.‌درش آوردم بیرون یکباره محکم کردم کوسش.گفت وای چقدر خوب بود‌‌…یک کمبودی احساس می‌کردم.‌نگو کوسم کیر میخواست…ولی کلفته اذیتم میکنه…گفتم لامصب همه از کون دادن می‌نالند تو از کوس دادن. گفت آخه تنگه دردم میاد.‌محکم کمرش و گرفتم تا تونستم تندتر تلمبه زدم.کشیدم بیرون کردم کونش همونجا ریختم توش…گفت وای چقدر حال داد…برگشت روی دو زانو وایستاد لبا رو گذاشت روی لبهام.چندتا بوس خوشگل داد…گفت حوله ات رو بردار بریم حموم من نماز میخونم باید پاک شم…دوباره رفتیم حموم…زیر دوش آبگرم سینه های نازش رو مالوندم.گفت خسته نشدی… گفتم نه خیلی ناز و خوشگلی…چقدر خدا با آرامش خلقت کرده.گفت چی فایده کم شانسم.‌گفتم نه دیگه ناشکری نکن…الان یک شوهر خوب گیرت اومده.یک عروس بدرد نخور و لوس…خندید گفت باور کن علی فقط دوسال طول میکشه به این دخترت درس خانه داری یاد بدم.گفتم حقته خودت خواستی. گفت علی من آبجیم رو خیلی دوست داشتم…اون ازت خيلي تعریف می‌کرد… تو رو خدا منو هم مث آبجیم دوست داشته باش…سرش و گذاشت روی شانه من…بغلم کرد …گفت من پیر نیستم…بخدا مگه چند سالمه…گفتم دیوونه میدونم پیر نیستی میخواستم اذیتت کنم…گازم گرفت گفت پس خیلی بدی…گفتم بخدا بشوریم بریم بیرون این دوباره شق شد.‌گفت ماشالله بهت.‌میتونی دوباره بکنی گفتم آره.گفت فقط کوس بکن…گفتم بچرخ داگی شو…دستها دستهارو بزار روی وان…یک مربع کامل محکم گاییدمش.صداش حموم و برداشته بودکشیدم بیرون کوسش هوا گرفته بود صدا داد…گفتم غذاشو خورد عاروقش رو زد‌.اینقدر قشنگ بلند خندید گفتم ساکت همسایه ها هم فهمیدن…کارمون تموم شد اومدیم بیرون خشک کردیم لباس پوشیدیم‌.رفتیم توی حال وای وای چی دیدیم.‌.شیرین با چشمای پر از خشم نشسته بود روی مبل منتظر ما.پسره نبود…شهره گفت وای خاله ترسوندیم…هيچي نگفت.‌گفتم تو اینجا چکار میکنی…مجید کو…گفت پسره بی غیرت میگم برو بابامو از حموم بکش بیرون دهن ننتو سرویس کرد…خودش ادعای غیرتش میشه اونوقت اومده سراغ ننه تو…میگه گناه دارن چند وقته تنها هستن…ظهره رفته کباب بگیره تا خستگیت در بیاد بیای بیشتر کتکمون بزنی و بیشتر ننه اشو بکنی.گفتم خجالت بکش دختره عوضی باور کن میخواستم دوباره کتکش بزنم .خاله اش نزاشت.گفت علی خواهش میکنم…بچه است ناراحته.حق داره…گفت اینم دختر تویه دیگه زود عصبانی میشه و بد دهنه…شیرین رفت بغل خاله اش گریه کرد.گفت خاله اینو اینجوری نبین خيلي بیرحمه من و مجیدو خيلي کتک زد…وقتی مادرم حامله بود مریض بود این نبود.دنبال کیف وحالش بود‌‌…وقتی اینو گفت دلم شکست…نشستم روی مبل…اشکام به یاد خانومم همینجور می‌ریخت… جورابامو پوشیدم کتم رو برداشتم داشتم دیگه میرفتم…نمیدونستم کجا.ولی دلم آتیش بود‌.وقتی دخترم منو مقصر میدونست بقیه چی فک میکردن.‌شهره دید دارم میرم…اومد پیشم گفت علی نرو.کجا میری.‌تا دید دارم گریه میکنم.گفت وای نه تو رو خدا گریه نکن…گفتم شهره وقتی جیگر گوشه ات بهت تهمت میزنه.میگه تو دنبال عشق وحالت بودی و نبودی مادرم مرد…من از بقیه چی توقع دارم‌.بعدش تو میگی چرا به داداشم و مامانم بدو بیراه میگی.اینها حرفهای اوناست که به این یاد دادن.به جان خودش به روح مادرش من دو روز از پرواز موندم بخاطر جنگ اوکراین و روسیه…الانم این تو و عروست و پسرت.گفت نه نرو بخدا جوونه بخاطر من ببخشش‌…تو پدری نباید دلت از بچه ات بشکنه‌.گفتم مهم نیست بشاش به دل من…از در رفتم بیرون دیدم مجید دم در ورودی حال بود حرفهای ما رو شنیده بود‌‌…گفت عمو علی نرو شیرین عصبانی بود شکر خورد.‌…من بهش گفتم بابات مرد خوبیه.‌تو بابای بد ندیدی…بابای من هر شب با مادرم درگیر بود‌‌…مامانم هر شب گریه میکرد‌…نرو این حرفها رو دایی بهش یاد داده. من سر این حرفها با دایی درگیر شدم…اونها حسودی می‌کنند… بخدا هرچی منو کتک زدی مهم نیست گفتم مثل پدرمه ناراحت نشدم دردم اومد.اما اگه بری من شیرین مامانم بی صاحب میشیم…وقتی اومدم توی خونه اول ترسیدم بلایی سر مادرم آورده باشی،ولی وقتی لباس هاتون رو دیدم خودتون رو ندیدم…فهمیدم با مامانم حموم هستین صدای خنده ها و ناله ها و شوخی هاتون رو شنیدم بجای اینکه عصبی بشم خوشحال شدم.چون چندسال اینقد صدای مادرم رو قشنگ نشنیده بودم…فهمیدم چقدر پیش تو راحته.بلند حرف میزد شنگول بود.عمو من بی‌غیرت نیستم‌‌…ولی با عقلم تصمیم میگیرم نه قلبم…باید منطقی بود…گفت بیا نرو بیا با هم ناهار بخوریم…برگشتم…اومدم پیش شهره…دیدم شیرین نیست…رفته بود صورتش رو شسته بود برگشت دید من هم هستم…اومد محکم توی بغلم گفت غلط کردم بابایی بخدا گوه خوردم. چرت و پرت گفتم.من که بغیر تو کسی و ندارم…ناراحت بودم چرت گفتم.گریه کرد بوسیدمش.‌صورت مجید طفلک زیر چشم و لباش داغون بود.سر سفره گفت فک کنم باید چندوقت فقط شیر و سوپ بخورم دهنم داغونه‌‌.مادرش گفت حقته تا تو باشی دیگه برای خودت سر خود بی ادبی نکنی یکدفعه همه زدن زیر خنده…خلاصه که فرداش من و شهره عقد کردیم.بعدشم بدون اینکه به کسی بگیم بچه ها رو عقد کردیم.‌فقط یک عروسی بزرگ براشون گرفتیم…خونه ویلایی موند دست اونا.شهره اومد پیش من…الان دخترم و خانومم باهم حامله هستن…به امید خوشبختی همه.

نوشته: علی آقا

دکمه بازگشت به بالا