خانواده خوش خیال 121
–
فرخ لقا در حالی که متاثر و ناراحت بود نگران به سمت امیر رفت … امیر در حالی که نفسش در نمیومد یه دستی به سینه بر هنه مادر زد و اونو از خودش روند .
عرفان : ببین فرخ لقا جون … اینم از پسرت . بچه بزرگ می کنی که این جوری دست رد به سینه ات بزنه ; مادرم با همه کم لطفی که گاهی در حق من می کنه من بازم دوستش دارم . پشت سرش نمیگم . همین جا پیش روش میگم . مامان فیروزه ! تو داشتی با امیر حال می کردی … به اندازه کافی هم با هم بودین . چه اشکالی داشت مثل هر شب بغل من می خوابیدی و ما با هم حال می کردیم . هم عشق و حالمونو می کردیم و هم محبت مادر فرزندی ما زیاد تر می شد .
امیر با نگاهی درد آلود به صحنه می نگریست . مادر .. این وجودبراش مقدس بود . پیش همه با افتخار ازش یاد می کرد . این که همه جا حجابشو حفظ می کنه . با کم و کسری های زندگی می سازه . فکرشو نمی کرد که عرفان بتونه اونو از راه به در کنه فیروزه : امیر جان دستتو بده به من پا شو . عیبی نداره . چیزی نشده . تازه مامانت شده مثل من . به نظر تو من زن بدی هستم ; اگه من زن بدی هستم پس تو چرا با منی .. اگه خودت بدی رو قبول داری پس ماما نت هم حق داره بد باشه . این جور زانوی غم در بغل نگیر .
عرفان لذت می برد . دوست داشت اشک امیر رو ببینه . نه به این دلیل که آدم کینه ای باشه یا از ناراحتی کسی خوشحال شه . یلکه اون از آدمایی که خود خواه بوده به خیالشون خیلی زرنگ بودند نفرت داشت . رو این حساب نمی تونست حرکات زشت امیر و زرنگ بازیهای اونو تحمل کنه .
عرفان : مامان تو هم بی تقصیر نیستی . هنوز کو .. من و فرخ لقای عزیزم تازه شروع کردیم . تو االان از هفت خان گذشتی . فرخ لقای نازنین در خان اول قرار داره . هم امیر و هم فیروزه به خوبی می دونستن که منظور عرفان چیه . اون قصد داشت پای فرخ لقا رو به خونه خوش خیال باز کنه . عرفان می خواست روی امیر رو کم کنه تا اون فرصتی برای شاخ و شونه کشیدن و عرض اندام کردن نداشته باشه .فیروزه یه نگاهش به عرفان بود و یه نگاهش به امیر . اون دوست داشت که تا صبح تو ی بغل امیر حال کنه ولی با توجه به لگد هایی که عرفان به شکم امیر زده بود می ترسید که یکی از اون ضربات کیر امیر رو از کار انداخته باشه و با توجه به عصبانیت عرفان و این که حالا فرخ لقا رو هم شکارش کرده بود می دونست که در صورت آسیب دیدن امیر .. پسرش عرفان به اون توجهی نمی کنه .. واسه همین با نگرانی کیر امیر رو توی دستش گرفت و از ته اون تا به سرشو شروع کرد به مالوندن …
-درد داره ;
امیر : آخخخخخخخ بی انصا ف خیلی نا مردی زد …
عرفان : من جواب نامردی رو دادم . تازه فقط چند تا لگد به شکمت زدم و قبلش تو هم حمله رو شروع کرده بودی اگه عرضه داشتی می خواستی منو بزنی که نخوری امیر : صبر کن حالم خوب شه می دونم چیکارت کنم . ..
عرفان : روز خوبت همین بود که حالا دیدیم .
عرفان کیرشو نزدیک دهن فرخ لقا کرده و گفت بیا عزیزم دهنت رو باز کن و به این پسرت نشون بده که اگه عشقشو به زنای غریبه نشون میده تو هم می تونی این کار رو در مورد یک نفر دیگه نشون بدی .
امیر جوش آورده بود . اعصابش به شدت متشنج شده بود . دهن مادر جذاب و میانسالشو می دید که چطور واسه کیر عرفان باز شده و از چشاش برق شهوت می باره . دقایقی پیش وقتی که جهش آب کس مادرشو دید داشت دیوونه می شد . خیلی داغون بود . حس کرد که سرش داره گیج میره … کیرش هم به شدت ضرب دیده بود . ولی فیروزه هم شروع کرد به نرمی ساک زدن واسه امیر . فرخ لقا که صحنه رو دیده بود که پسرش هنوز از رو نرفته , تنبیه نشده شجاع تر شد و با خودش گفت حالا بهت نشون میدم امیر که منم می تونم منم می تونم یک مادر اون جوری باشم . کور خوندی . فکر کردی هر غلطی بکنی و من کاری انجام ندم ; آخ که کیر حرام خوردن چه حالی میده . ولی باعث شدی که من جهنمی رو که ظاهرش بهشت به نظر می رسه برای خودم بخرم . فرخ لقا غرق در این افکار خود بود و با آهنگ تو دهنی خودش می خواست نشون بده که چقدر داره لذت می بره . امیر دوست داشت زمین دهن باز می کرد و اونو می بلعید . کیرشو تو دهن مادر عرفان فرو کرده بود و این توقع رو نداشت که عرفان کیرشو توی دهن مادر اون فرو کنه . …… ادامه دارد …. نویسنده ….. ایرانی