خانواده خوش خیال 21
–
عرفان بیش ازگذشته به این پی برده بود که باعسل عسل گفتن دهن شیرین نمیشه . باید یواش یواش خودشو با مد روز هماهنگ می کرد . موهای لخت و صاف و یکدستی داشت . مشکی براق ..همرنگ چشم و ابروهاش . باید خجالتو میذاشت کنار . گاهی زنایی که میومدن برای آرایش پیش مادرش و اگه تصادفی اونو می دیدند باهاش شوخی های کلامی می کردن که اون از خجالت سرخ می شد . هر چند این شوخی ها در حد زننده ای نبود . مثلا بهش می گفتن اگه دوست دخترت بخواد لباتو ببوسه چیکار می کنی . آخه عرفان لبای غنچه ای به رنگ یاقوت سرخ داشت که به صورت پرش خیلی میومد و اونو درشت تر و جذاب تر نشون می داد .نمی دونست چه جوابی به خانوما بده خجالت می کشید . ولی حالا با دیدن این صحنه ها دیگه شرمش ریخته بود …باشه میرم به مامانم میگم که که می خوام کمک حالش باشم . دیگه بسه علافی و ولگردی . آخه برم با پسرا بگردم که چی بشه . دنبال این دختر و اون دختر راه بیفتیم و اونا متلک بگن و من از خجالت سرخ شم . آخرشم که چی به نوایی که نمی رسیم .. ووووووویییییی عجب صحنه هایی بود . هیشکی باورش نمیشه که من چی دیدم . اگه هم تعریف کنم و باورشون شه میگن ما رو هم ببر به این ساختمون . دردسر درست میشه . عرفان رفت خونه شون .. شانس آورد مادرش متوجه جریان نشده بود . ولی مگه تا صبح خوایش می برد . از مامانش خیلی خجالت می کشید . از این که اون فکر کنه که اون به زن و دخترای دیگه توجه داره . باید کاری می کرد که مادره فکر می کرد به خاطر پولشه و یاد گیری کار که می خواد بیاد پیشش .. یکی دو ساعتی رو خوابش برده بود . هنوز آفتاب سر نزده بود .. دید یه دستی اونو از خواب بیدار کرده .. -عرفان .. عرفان بیدار شو .. پای دیوار یه صداهایی می شنوم ..-مامان بذار بخوابیم چی داری میگی -از خونه همسایه صدا میاد -صدا میاد ; خب ما چیکار به کارشون داریم . حتما دارن قدم می زنن خونه شون بزرگه .. -اگه دزد باشه چی .. -مامان !عرفان خیلی شجاعه .. یه لحظه عرفان در زیر نور کمی که از بیرون می تابید چشاش افتاد به لباس خواب توری یه سره مادرش که به رنگ آبی خیلی ملایمی بود که شورت و سوتین مادرشو اون زیر به خوبی نشون می داد . برای اولین بار حس کرد که داره یه حسی نسبت به اون و دیدن این مدل صحنه ها پیدا می کنه . همش به خاطر این بود که صحنه های سکس خانوادگی و فامیلی رو در خونه همسایه دیده بود . باورش نمی شد اون چیزی رو که در داستانها می نویسند بیخ گوشش اتفاق افتاده باشه . خیلی دلش می خواست رو بدن مادرش زوم کنه ولی می ترسید که فیروزه بهش مشکوک شه . هر قدر هم حواسشو برد جای دیگه و با این که دوبار هم جق زده بود بازم کیرش شق شده بود و روش نمی شد که از تخت بیاد پایین .. -پسر پاشو تو مثلا مرد این خونه هستی . چرا این قدر جا زدی ; به چی داری فکر می کنی ; در این لحظه فیروزه ملافه رو به ناگهان از تن عرفان کشید .. کیر پسر داخل شورت خیلی تیز وبرجسته نشون می داد .. یه لحظه چشای فیروزه که بهش افتاد روشو بر گردوند . به روش نیاورد . با خودش حساب کرد پسره و از این هیجانات دوران بلوغ زیاد داره . به این فکر نکرد که اندام خودشو بپوشونه چون حس می کرد یک پسر به خاطر عشق مادری هرگز نتونه نظر خاصی راجع به کسی که اونو به دنیا آورده داشته باشه . -مامان دزد کجا بود این وقت شب .. تازه چی رو می خواد ببره ; -اگه بخواد به من حمله کنه چی .. -چپ و چولش می کنم . دو تا فن کاراته بهش می زنم که از جاش پا نشه -اگه خودش کاراته کا باشه چی -وووووویییییی مااااااماااان .. واسه این که بحثو عوض کنه گفت من تصمیم گرفتم از فردا بیام وردستت در آرایشگاه -ببینم چی شده تغییر عقیده دادی -هم این که می خوام یه هنری یاد بگیرم . هم این که مامان باید به من مزد بدی ها .. من خرجم زیاده .. -منم هرچی در میارم واسه خودمون خرج می کنم .. -از این که می بینم از علافی در خیابونا دست بر داشتی خیلی خوشحالم ولی باید احترام خانوما رو حفظ کنی . اگه اونا باهات شوخی کردن مسئله ای نیست یا جواب نده یادر حدی بده که با عرف هماهنگی داشته باشه و از مرزهای کلام رد نشی .. -حالا مامان با عرف اگه هماهنگی نداشت میشه با عرفان هماهنگی داشته باشه ; …مادر از این حاضر جوابی و شوخی خوشش اومد …پس موافقی مامان ; -از همین فردا یعنی امروز تا لنگ ظهر هم نگیر نخواب -مامان فقط صبح یه دو ساعتی رو بیرون کار دارم .. -باشه برو .. دیوونم کردی ولی وقتی وردستم شدی به این نون و ماست ها بهت مرخصی نمیدم . …اون طرف توی خونه سامان خان همچنان مشغول بودند …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی