خانوما ساکت 1
–
تازه فوق لیسانسمو در رشته روان شناسی گرفته بودم . درسام خیلی خوب بود و شاگرد اول دانشگاه بودم . راستش تو همون دورانی که لیسانسمو گرفته بودم سابقه تدریس هم داشتم . یه ته ریشی به هم زده بودم که هر کی منو می دید فکر می کرد از اون بچه بسیجی های ناب زمان جنگ هستم . بااین حال خیلی هم خوش تیپ بوده سال بیشتر نداشتم . چند روز از سال تحصیلی گذشته بود وهنوز محل خدمتی و اون دبیرستانی رو که باید درش تدریس کنم مشخص نکرده بودند . خیلی ناراحت بودم . از این که بیکار بمونم عذاب می کشیدم . تازه باید زودتر یه سر و سامونی هم به خودم می دادم . خواهر کوچیکترم هایده ازدواج کرده و رفته بود . راستی داشت یادم می رفت بگم اسم منم هوتنه . پدر و مادرم هم هر دو تاشون مثل من دبیرن و خواهرم هم همین طور . بگذریم چون اکثرا به عنوان یک برادر مکتبی شناخته شده بودم احترام منو نگه می داشتند . یعنی در محیطهایی که برادر خواهر بازی بود . دیگه نمی دونستند که همه اینا از نونو به نرخ روز خوردنه . وقتی رفتم ابلاغمو از مسئول آموزش و پرورش منطقه گرفتم هوش از سرم پرید انگاری منو برق گرفته یاشه . راستش اولش که شنیده بودم دارم میرم یه مدرسه دخترونه خیلی خوشحال شده بودم . چون از این که با زنا چه به صورت کلامی و چه مدلای دیگه حال کنم خیلی خوشم میومد ولی من که نمی تونستم زندگی شخصی خودمو با کار قاطی کنم و تازه هنوزم رسمی نشده اخراج شم . چطور می تونستم خودمو با این محیط وفق بدم و با زنا کنار بیام . مخصوصا اونایی که خودشونو تو چادر و روپوش و مقنعه پیچونده باشن و یه سری از اونایی که واقعا عین کلاغ سیاههایی باشن که میخوان یه جوری آدمو نوک بزنن . در همین افکار بودم که دیدم اونی که به من این حکمو داد گفت به خاطر رتبه اولت در دانشگاه و این که فرد مومن مکتبی متعهد و با انگیزه ای هم هستی تو را به عنوان مشاور مدرسه هم تعیین می کنیم . این یک امر استثنایی ست و بی سابقه . چون طرز برخورد و اخلاق و انسانیت تو زبانزد عام و خاص بوده چه در محیط دانشگاه و چه در مدتی که تدریس می کردی حتی یک مورد خلاف از تو سر نزد و خیلی ها هم با صحبتای تو درشون تحول ایجاد شد . -یعنی من برم بشم مشاور دخترا ;/; -مگه چه اشکالی داره ;/; اتفاقا پسرم همیشه با یه مشاور زن در ارتباطه . البته اون مشاور مدرسه شون نیست . تو علاوه بر درس روانشناسی و تدریس یکی دو درس دیگه می تونی یک مشاور خوب هم باشی . با متانت سنگ صبور خواهرا میشی .. تازه شکر خدا این مدرسه ای که تو داری میری بیشتر خواهراشون و تقریبا همه اونا رو افراد مومن و با نمازی تشکیل میدن و خیلی هم مقرراتی هستند . زیاد دچار مشکل روحی نمیشن . حالا اگه تک و توکی توشون باشه که یه خورده خلاف باشن اونا رو هم یه جوری روبراهشون کن . اونا که دیگه نمیان از دوست پسراشون بگن . غصه ام شده بود . زنگ تفریح رو باید چیکار می کردم . در میان زنا که نمی تونستم بشینم . شاید چند تا حرف زنونه می خواستند بزنن و من مزاحمشون می شدم . بااین همه کیف سامسونت خودمو بر داشته و با یه کت و شلوار آخرین مدل و یک تیپ برادرانه رفتم مدرسه و ابلاغیه مو دادم دست خانوم مدیر . این خانوم مدیر رو با یک من عسل هم نمیشد خورد . هنوزم نفهمیدم چند سالشه . نه زشت بود و نه زیبا . ولی سی سال بیشتر داشت . خانوم سیما سروش . بعدا فهمیدم که لیسانسه ولی باد تو کله اش بود . تا منو دید اخم کرد . شاید دوست نداشت که در یک مدرسه دخترونه یک مرد ببینه . از قرار معلوم اون قدر حساس بود که حتی خدمتگزار مدرسه رو هم زن انتخاب کرده بود . عذر مردها رو می خواست ولی چون بر نامه چینی ها طوری بود که هم مشاور کم داشت و هم دو سه تا از درسا دبیر نداشت یه خورده با ناراحتی به این کار تن درداد -پس آقای هوتن هوشیار شمایین -بله خانوم -فقط یادتون باشه که همیشه باید هوشیار باشین . اون خیلی بیشتر از من اعصابش خرد بود . طوری سر و کله شو پیچیده بود که پیشونیش معلوم نبود .. در همین حال زنگ تفریح خورد و سر و صدا و همهمه چند صد تا دختر در این دبیرستان بزرگ گوش فلکو کر کرد . چند تا بچه کلاغو داخلشون بودند ولی به بقیه نمیومد که در گروه نقابداران باشند . یکی از اونا به نظرم آشنا اومد . اون یکی از شاگردای خصوصی من بود . البته نه در درس روانشناسی . از اونجایی که در درس ادبیات هم خیلی قوی بودم و تسلط عجیبی به بیشتر درسای ادبیات و زبان فارسی داشتم و شایستگی خودمو با موفقیت شاگردام نشون داده بودم شاگرد خصوصی چه پسر چه دختر زیاد داشتم . .حوصله سلام علیک کردن با آزاده رو نداشتم . ولی اون منو از دور دید و گفت سلام استاد این سال آخری رو شنیدم که افتخار اینو داریم که شاگرد شما باشیم .. باهاش خیلی صمیمی بودم . بااونایی که می دونستم راپرتی و دستمالی نیستن راحت بر خورد می کردم ولی محیط طوری بود که یه خورده سنگین تر رفتار کردم -شما از کجا با خبر شدید به یه مرد می خواد بیاد تو دبیرستان دخترونه;/;- کسی نفهمه ;/; قبل از این که به شما بگن ما خودمون خبر دار بودیم …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی