خانوما ساکت 15
–
مینا رو بردمش خونه و یه سری حرفایی زدم که خودمم نفهمیدم چی دارم میگم . فقط خیلی تشنه این بودم که زودتر یه جورایی خودمو بهش نزدیک کنم . نمی دونستم از کجا شروع کنم . -خب مینا خانوم امیدوارم که مسائل منفی دیگه در زندگیت وجود نداشته باشه که مانع درس خوندنت شه . -منم از تلاشهای شما خیلی ممنونم . نمی دونم با چه زبونی ازشما تشکر کنم . -تو دلم گفتم فقط کون می خوام . می خوام یه دوشیزه آبدار و حشری رو بغل کنم . غزل حسابی طعم شیرین یه دوشیزه رو به من چشونده و هنوز مزه اش زیر دندون و کیرم مونده -مینا جان امیدوارم مادرت طوری اصلاح شده باشه و این درک درش به وجود اومده باشه که حالا نوبت دخترشه که جوونی کنه و اون دیگه شوهر داره . اگه من از شما چیزی می دیدم و می شنیدم تعجب نمی کردم . چون یه سری نیاز های جوونی در شما وجود داره که نمی تونی به این راحتی ها باهاش کنار بیای . ولی میترا خانوم این نیاز ها رو می تونست با شوهرش رفع کنه . یه جورایی صورتش سرخ شد و سرشو انداخت زمین -مینا جان این شرم و حیا پاکی شما رو می رسونه ولی دوری از بعضی خواسته ها گریز و گزیری نیست . امیدوارم که بتونی طوری با نفس سرکشت کنار بیای که همه جوانب در نظر گرفته شه .. اصلا معلوم نبود چه کوس شراتی دارم میگم و اصلا برای چی این حرفا رو دارم می زنم . حس کردم که باید خیلی آروم روش کار کنم . از اونایی بود که اگه به ناگهان می خواستم بغلش کنم باید شاهد ناهنجاری شدیدی می بودم . لحن صدامو خیلی صمیمی تر کردم . -ببینم مینا جون ناراحت شدی ;/; -حرف بدی زدم ;/; سرتو چرا پایین انداختی ;/; مچ دستشو تو دستم گرفته و خیلی آروم کف دستمو پشت دستش می کشیدم . کف دستشو باز کرد ولی من همچنان دستشو در تماس با دستم داشتم .. دستش یه گرمی خاصی داشت .. -آقای هوشیار .. -جووووون -چرا باهام این کارو می کنین ;/; -راستش از این که شما این قدر خوبین و به بنیان و کانون گرم خونواده اهمیت میدین خیلی خوشحالم یه جورایی یه علاقه و محبت خاصی ازت به دلم نشسته . یه خورده دستمو بالا تر برده و نوازشهامو تبدیل به مالشش کردم . وقتی سکوت اونو دیدم دستمو گذاشتم زیر چونه اش تا سرشو بیارم بالا . دوباره سرشو انداخت پایین . این بار سرشو گذاشتم رو سینه ام و شروع کردم به نوازش کردن اون . هنوزم نمی دونستم که محبت می خواست یا سکس یا هردوتا .. البته فعلا محبت می خواست ولی می تونست این آمادگی رو هم داشته باشه که باهاش سکس کنم . دستمو از موهای سرش رسوندم به پشتش . فشار کف دستام به مانتوش بود . اول خیلی نرم در یک فضای کم …. بعد با سرعتی زیاد تر و در فضای بیشتری نوازش و مالش کمرشو ادامه دادم . یه بار دیگه سرشو بالا آوردم . این بار دیگه سرشو پایین ننداخت . بلکه چشاشو بسته بود و لباشو غنچه کرده بود . دیگه حس کردم که دارم به هدفم نزدیک میشم . چقدر لذت بخشه که آدم برای رسیدن به خواسته هاش تلاش کنه و اون چیزی که در اثر تلاش و زحمت بسیار به دست میاد لذتش خیلی زیاد تره . منم غنچه لبای مینا رو بوسیدم . با صدایی خیلی آروم بهم گفت -آقای هوشیار -جووووووون فقط به من نگو هوشیار حالا که خیلی بهم نزدیک شدیم بگو هوتن -هوتن جون من دارم شیرینی این موفقیت رو بهت می دم یا تو داری بهم می دی . -فکر کنم هر دو تا داریم بهم میدیم . ببینم دختر سختت که نیست -اولش چرا ولی حالا دیگه نه . حالا من حس می کنم که سالهاست که می شناسمت . -مینا تو خیلی ماهی . خیلی نجیب و خوشگلی .. با حرف زدنام دستامم کار می کرد و دو طرف صورتشو نازش می کردم . فکر و تنش و روحشو احساسشو .. همه و همه رو برای یک رابطه و عشقبازی داغ و تنگاتنگ اماده کرده بودم . می دونستم هر کاری می تونم باهاش انجام بدم . شاید حتی اگه یه جورایی این اطمینانو بهش می دادم که برای همیشه می خوامش کوسشم تسلیم من می کرد . ولی من آدمی نبودم که خودمو پای بند و اسیر یک زن بکنم . اون وقت باید یکی مثل نگهبان همیشه دنبالم می بود و کشیک منو می کشید و منم دیگه نمی تونستم به این سادگیها دست از پا خطا کنم . پس از در آوردن مانتو دستمو از زیر بلوز خانوم خوشگله رد کردم و رو سوتینش قرار دادم . یه سوتین با سایز کوچیک . اندازه سینه هاش .. یه خورده خجالت می کشید از این که سینه هاش کوچیکه .. -هوتن دوست داری بزرگترش کنم .. چند بار که بهش دست بزنی درشت تر میشه .. نوچ نوچ نوچ این دختره هم هنوز این یه بار رو تموم نکرده بازم نقشه داشت . اگه من تدریس و مدرسه رو ول می کردم ومیومدم خونه تا به همه اینا برسم بازم وقت کم می آوردم . مینا نه تنها اعتراضی نکرد که دارم سوتینشو در میارم تازه خودشم دست به کار شد و شروع کرد به پایین کشیدن شلوارش . خیلی عجله داشت . هیکل ترکه ای ولی جذاب و بکر و هوس انگیزش نمی تونست خسته ام کنه تازه خستگی رو از تنم در می کرد . …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی