خانوما ساکت 36
–
داشتم به این فکر می کردم که اگه می تونستم کاری کنم که شاگردام خودشون میومدن خونه مون و به اون آپارتمان دربستی من بهتر بود . این جوری وقتم تلف نمی شد ولی از اونجایی که خیلی از مامانا می خواستند منو ببینند و شایدم بعضی ها یعنی دو نفرشون خصلت منو می دونستند می ترسیدند . ولی وقتی که به آزاده گفتم بیاد آپارتمان من اون با کمال میل قبول کرد . به تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود که بخوام با اون رابطه داشته باشم . چون اون رومن حساب دیگه ای باز کرده بود . برای من زن و دختر که کم نبود . با آزاده و خونواده اش چند سالی بود که آشنایی داشتم . ولی اون حتما یه چیزایی می دونست . واقعا کی رفته با این دخترا صحبت کرده . آبروی من در خطر بود . نباید این قدر بی گدار به آب می زدم . از این که با آزاده روبرو شم استرس داشتم . نمی دونستم چی می دونه . از کی شنیده . با این حال وقتی اومد خونه مون سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم . حس کردم یه تغییراتی در چهره اش به وجود اومده . طوری که انگاری می خواست خودشو بزرگتر و خانوم تر نشون بده . روژغلیظی هم به لباش زده بود به رنگ قهوه ای ملایم و خیلی خوشرنگ که لبای کوچولوشو خیلی بر جسته و هوس انگیز کرده بود .. بی خیالش شده بودم . می دونستم که تو خط این حرفا نیست . ولی روسریشو داده بود عقب تر ..اونم در لحظه ورود . هر چند بعدا برش می داشت ولی دوست داشت از همون اول خودش خیلی امروزی نشون بده . یه مانتوی جدید و خیلی خوشگل هم تنش کرده بود که قدشو بلند تر و اندامشو کشیده تر نشون می داد . یه مانتویی به رنگ روژش .. -ببینم اومدی درس بخونی یا بری مهمونی ;/; -چیه من که کاری نکردم .. باهاش خیلی صمیمی بودم که این بر خوردو داشتم . -آزاده قبل از این که بریم روی درس می خواستم یه چیزی ازت بپرسم . راستشو بگو .. این دخترا ی مدرسه رو اگه تو کوکشون بری خیلی شیطون تر و زبل تر از پسران . بیچاره اسم پسرا بد در رفته …… نذاشت به حرفم ادامه بدم -مطمئنید که این قضاوت شما درسته ;/; البته من دخترم ولی نباید فکر کنین که قصد دفاع از اونا رو دارم .. -نمی دونم چی باعث شده که این جور حرف بزنی آزاده .. می خواستم ببینم دخترا در مورد من چی میگن .. مگه من کار اشتباهی کردم . با یه دید دیگه ای بهشون توجه کردم ;/; آزاده مردمک چشاشو می گردوند . یه بار هم بردشون بالای چش و ثابت نگهشون داشت . هر وقت بیان یه مطلب واسش سخت بود و نمی خواست چیزی بگه این حرکت ازش سر می زد -آزاده خجالت نکش . حرف بزن . من و تو دیگه این حرفا و رو در بایستی ها رو نداریم . -راستش میگن آقای هوشیار ….-چی بگو -روم نمیشه ..-آزاده اگه نگی دیگه نه من نه تو .. درس بی درس .. من با تو یه احساس صمیمیت دیگه ای می کنم . حساب تو از بقیه جداست -اینو مطمئن نیستم -جدی میگم -حتی جدا تر از آدمای خاصصصصصصص .. قلبم لرزید و رنگم پرید . بدنم سست شد . اون چی می دونه . شده بودم عین جانی داستان جنایت و مکافات داستایوسکی که نمی دونست جواب پلیسو چی بده . ترجیح دادم بحثو عوض کنم و از صحبت مرگ دوباره برسم به صحبت تب -داشتی می گفتی اونا چی میگن -میگن اگه پا بده استاد هوشیار از اون دختر بازاست و با یکی دونفر بوده -تو که حرفشونو باور نکردی . ببینم اسم کسی رو هم بردن ;/; -آقای هوشیار شما چرا ناراحت میشین . مگه کسی هم هست که بابتش باید این قدر اعصابتون خرد شه -نه من نمی خوام با تهمت بیجا آبروی کسی بریزه .. -آها .. پس فرمودید تهمت بیجا . -آزاده من ازت توقع دیگه ای دارم . الان چند ساله که منو می شناسی . در این مدت هیچ حرکت بدی ازم دیدی ;/; کار ناشایستی کردم ;/; جسارتی کردم ;/; -ببینید اصلا بحث این چیزا نیست . حتما منم یه دختر خوبی بودم و هستم که شما هم رفتار عاقلانه ای داشتید -چرا ازم دفاع نکردی -شما از کجا می دونین که من این کارو نکردم . . اگه دوست ندارین بهم درس بدین بگین . من دیگه نمیام . نمی خوام . وقتی دخترای ترگل ورگل تر از منی هستند که می تونن با فتنه گری خودشون ایمان شما رو زیر سوال ببرن من چیکار می تونم بکنم . اونایی که از خونواده های خیلی بالاتر و پولدار تری هستند .. -آزاده تو امروز چته -من چیزیم نیست . شما دارین همش سوال پیچم می کنین . -این به خاطر اعتماد و علاقه ایه که به شما دارم .. -علاقه ;/; -خب یه دوستی یه محبت .. البته سوءتعبیر نکن ..-آقای هوشیار متانت در هر جایی ارزش نداره . باعث عقب موندگی آدم میشه . شما از همون چند سال پیش تا حالا با من بودین . یه احترام خاصی براتون قائل بودم .. -حالا دیگه نیستی ;/; دیگه اون احترامو نمی تونی بهم بذاری ;/; -می دونی بعضی از دوستام بهم میگن که تو دوست دختر آقای هوشیاری باهاش رابطه داری ;/; واسشون قسم می خورم که این طور نیست . ولی باور نمی کنن …. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی