خانوما ساکت 58
–
-من خودم شنیدم که داشتین با خانوم جهانی در این مورد حرف می زدین . به این میگن غیبت . هر حرفی که دارین باید بیاین تو روی آدم بزنین . …من که خیلی عصبی بودم و در بیشتر تکیه کلامهام دوست داشتم خیلی صمیمی باهاش حرف بزنم و خیلی رسمی هم نباشم بهش گفتم خانوم سروش اگه ما هر عقیده ای در موردت داریم باعثش خودتی . خودتی که انگار با خودت قهری . زندگی خصوصی شما ربطی به من نداره .. یه جور خاصی نگام کرد که حس کردم می خواد سر از بدنم جدا کنه .. -خب ادامه بدین می خواستین یه چیزی بگین پشیمون شدین . خیلی نترس شدی .. حالا اونم با هام خودمونی حرف می زد . -هیچ می دونی این جور حرف زدنها برات خوب نیست -گزارش بنویس . بنویس بگو من فساد اخلاقی دارم . بنویس که من باعث به بیراهه رفتن زنا و دخترا میشم -از من نترس بگو چی می خواستی بگی صادق باش .. -راستشو بگم ناراحت نمیشی ;/; -تو که همش داری با حرفات نیش می زنی همکار نازنین . -راستشو بگم فکر می کنم تو در خونه , خانوم مدیر بازی در آوردی و شوهرت رو فراری دادی . با این اخلاقت همه ازت فرا ری میشن .. بازم از جاش بلند شد و از من فاصله گرفت . از کاراش سر در نمی آوردم . در هر حال باید به تنها چیزی که فکر می کردم جمیله جهانی بود و این که من چه جوری می تونم با این شرایط اون پیش برم . دیگه خیلی نزدیک شده بودم به هدفم . وقتی که جمیله قبول کرد که بیاد به آپارتمان من و نه نگفته بود نشون می داد که خیلی راحت می تونه به من پا بده . تمام علائمی رو که یک زن آمادگی تسلیم شدن رو داره در جمیله می دیدم . من تا حدودی به قلبش نفوذ کرده بودم . فکرشو هم آماده کرده بودم حالا وقت زدن اولین کلنگ و افتتاح کسش بود . وقت این که با تمام وجودم اونو در آغوش بگیرم و با هیجانی دیگه کس دیگه ای رو در چنگ خودم , چسبیده به کیرم احساس کنم . هر کوس تازه یه هیجان تازه ای رو در من به وجود می آورد . این تنوع طلبی هم واسه خودش یه حالی و دنیایی داشت . دنیایی که دنیای منو می ساخت و زندگی منو از این رو به اون رو می کرد . دلم می خواست تمام همکارا رو بهشون یه ناخنکی می زدم . نفر بعدی درسا بود . باید یه نقطه ضعفی هم از این پیدا می کردم . تنها کسی رو که می دونستم به هیچ وجه نمی تونم باهاش طرف شم سیما بود که اصلا دلم می خواست شر اون از این جا کنده شه . چون اگه می خواستم با چند تا دختر دانش آموز سال آخری هم رابطه داشته باشم فضولها بهم اجازه نمی دادند . اگه یه خانوم مدیری داشتیم که فضول نمی بود می شد یه جوری این مسائلو حل کرد . . بعد از ظهری وقتی که جمیله جهانی وارد خونه ام شد داشتم دیوونه می شدم . شاید اگه منتظر اون نبودم و نمی دونستم که می خواد بیاد اصلا نمی فهمیدم که اونه . یه دامن تنگ فانتزی و مشکی بالای زانو و تاپ جیگری که تمام دل و جیگرش همه رو نشون می داد به تن کرده بود . فقط داشتم نگاش می کردم ..-چی شد مگه تا حالا زن ندیدی ;/; تو که خودت گفتی از این مشتریهایی داشتی که نصیحتهای مشابهی بهشون می کردی -من که برات توضیح دادم . هنوز دلت پیش اون حرف منه ;/; -خب خیلی دلم می خواد توضیح تو رو باور کنم . -از تعجب من باور نمی کنی ;/; که من مردی زن ندیده ام . -نمیدونم زن ندیده که نیستی شاید چیز دیگه ای باشی . …جمیله تمام حرفاشو با عشوه گری خاصی می زد که دلمو می برد . می دونست داره چیکار می کنه و من می دونستم که هدفش چیه . فکر همو خونده بودیم . دست منو خونده بود و منم دستشو خونده بودم . داشتیم یه بازی با هوس رو انجام می دادیم . یه بازی که هر دو تای مونو بیش از اندازه حشری می کرد . -خب جمیله جون ما کجای بحث بودیم ;/; -شما که باید خیلی خوش حافظه باشین . -من می خوام از زبون شما بشنوم . -اگه یه خورده صمیمی تر حرف بزنی و بگی که می خوام از زبون تو بشنوم من برات میگم . -خب من می خوام از زبون تو بشنوم -خب این شد یه چیزی . صحبتای ما رسیده بود به این جا که قرار بود که من به خاطر تلافی با یکی دوست شم . ولی این سوال برای من پیش اومده که در این دوره زمونه یکی که مدیر باشه مدبر باشه ..جامع الشرایط باشه آگاه به روابط زن و مرد زمان باشه راز نگه دار باشه از کجا گیر بیارم . میشه منو راهنمایی بفر مایید ;/; خودمو بهش نزدیک کرده و در حالی که شونه هاشو میون دستام گرفتم و صورتمو به صورتش نزدیک می کردم گفتم من یکی رو می شناسم نمی دونم قبولش داری یا نه ;/; لحظه به لحظه به هم نزدیک تر می شدیم . لبامو به لباش چسبوندم . دیگه موش و گربه بازی کردن به پایان رسیده بود اون کاملا تسلیم من شده بود . لبای سرخ و هوس انگیزشو طوری می مکیدم که شل شده بود . با دستام از روهمون تاپ سینه اشو آروم آروم فشارش می دادم . خیلی نرم باهاش بازی می کردم . انگاری جمیله با هر تماسی از سوی من شل ترمی شد … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی