خانوما ساکت 67

دیگه خیلی از چیزایی رو که می خواستم بپرسم نپرسیدم . ازش نپرسیدم پس چرا این قدر حالت خشک داره . چرا وقتی یه حالت مذهبی پوشیده داره به ناگهان این قدر تغییر موضع داده .آیا اینها همه نون رو به نرخ روز خوردنه ;/; حس کردم که باید با این یکی خلاف بقیه رفتار کرد . بقیه رو من کس خل گیر می آوردم از قرار معلوم این یکی منو کس خل گیر آورده . با این که اونو یک سر و گردن بهتر و خوش بدن تر و زیبا تر از بقیه می دیدم ولی دیگه هر فکراین جوری رو که در سر داشتم از خودم دور کردم .. -هوتن خیلی ناراحت به نظر می رسی . -اتفاقا من خیلی خوشحالم . فقط کمی شگفت زده ام . اصلا وقتی که سیمای سیمای بد اخلاق رو با سیمای سیمای خندان مقایسه می کنم و می خوام بین اونا یه وجه اشتراکی کیر بیارم درش می مونم . -به نظرت اینا نمی تونن وجه اشتراکی داشته باشن ;/; یعنی تو هم یک مردی هستی که باطن آدما واست مهم نیست ;/; فقط به ظاهر اونا می پردازی ;/; در حالی که این درون انسانه که می تونه تعیین کننده باشه . شاید فکر کنی که من می خوام فیلم بازی کنم . ادای مذهبیون رو در بیارم منو در این پست مدیریت داشته باشن . نه اینطورام نیست . ما در محیط آموزشی باید که الگو و نمونه باشیم . وقتی که در فضایی قرار داریم با صد ها دختر شیطون .. اونایی که دیگه  از خیلی از مرز ها ر د شدن . خدا می دونه که چند تا از اونا دختر نباشن انتظار داری چه بر خوردی داشته باشیم و ظاهر امر رو چه طور حفظ کنیم . چه طور می تونیم  برای اونا راهنما و مشاور خوبی باشیم اگه وضع ظاهر مون اون شایستگی رو نداشته باشه که بخواهیم با سیاست باهاشون بر خورد کنیم . -سیما جان  متوجه شدم . نمی خواد زیاد خودت رو خسته کنی .  خیلی دلم می خواست  تمام حرفاشو باور کنم . چقدر زیبا بود . اونی که یک بار از دواج کرده بود و احتمالا از مرزهای زناشویی گذشته بود چطور می تونست بدون مرد زندگی کنه . یعنی قصد تور کردن منو داشت ;/; هوس کیر کرده بود ;/; اگه این طوره پس چرا تا یه  حد معینی پیشرفت می کنه و از اون جا به بعدشو نمیاد . حرکتی نمی کنه .. اگرم عاشقم شده باشه .. وقتی این جمله و حالت رو در ذهن خودم تداعی کردم بی اختیار خنده ام گرفت تمام این حرکاتمو زیر نظر داشت . -به چی فکر می کنی ;/; -من آدم رمانتیکی هستم . سیما جان . -معلومه . اینو خیلی ها بهش اعتقاد دارن . -ببینم مگه بازم کسی چیزی گفته . -نه اینو حس ششمم میگه . اگه یه روز غیبت موجه داشته باشی تمام رمانتیک های مدرسه ازم می پرسن که آقای هوشیار چی شد ;/; حتی دخترای دانش آموز باورشون نمیشه که تو نمیای . اگرم کسی رو سر کلاست نفرستند یعنی خودم نرم اونا همون جا می شینن . باورشون نمیشه که نمیای . دوست دارن که  کارت طوری باشه که برگردی .. -جای تعجب نداره ..درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی ..جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را ..-تا اون درس چی باشه و اون محبت چه محبتی .. ..خدای من اصلا با این سیما کل کل کردن فایده ای نداشت . یعنی هر حرفی که می زدیم به یه کل کل مخفی تبدیل می شد . یه بازی خطر ناکی بود بین من و اون که فکر می کردم تا حالا برنده بازی اونه . چون اون منو شناخته بود یا این که خیلی راحت منو بازی می داد در حالی که من هنوز چهره واقعی اونو نشناختم .. اون شب از هر دری حرف زدیم . اون از خونواده اش می گفت از این که هنوز ناراحتن که چرا از شوهرش جدا شده و منم از این می گفتم که هر چی بهم میگن از دواج کنم قبول نمی کنم و میگم که دردسر نمی خوام . -به نظرت ما خانوما درد سریم ;/; تو این طور فکر می کنی ;/; در حالی که زن شیرینی زندگیه . زن نعمته . زن بر کته . بدون اون وجود دنیا معنا نداره . زن یعنی عاطفه و مهر و محبت .. زن یعنی عشق .. یعنی آب سردی بر روی آتشی داغ و آتشی داغ بر روی تمام افسردگیهای زندگی -ببینم سیما خانوم تمام اینایی که گفتی یک تبلیغ برای خودت بود ;/; نمی دونم چرا از این حرفم خوشش اومد . بدون این که جوابمو بده رفته بود در سکوتی عمیق .. بعد از ثانیه هایی یادش اومد که من ازش یه چیزی پرسیدم . حافظه اش هم قوی یود -چیه انتظار داشتی من یک زن خشن باشم ;/; -نه این جوری خیلی بهتره . این جوری خیلی دوست داشتنی ترید . -فقط یادت باشه در محیط مدرسه باید بر خوردمون مثل گذشته باشه . روز بعد در محیط کاریمون همون جوری که اون می خواست بودم . فقط  حس کردم که اگه اون یه بهونه ای بچینه و من نتونم بعد از تعطیل شدن برم سراغ درسا …. قبلش با درسا هماهنگی های لازمو کردم و بهش گفتم که می خوام دو ساعتو جیم بزنم و . هر وقت تعطیل شد و داره میره خونه با من تماس بگیره . از طرفی پیش سیما ننه من غریبم بازی در آورده خودمو ناراحت نشون دادم و گفتم که برام خبر آوردن که مادرم مریض شده و من نگران قلبشم .. یه نگاهی به من انداخت و منم تا می تونستم رفتم توی حس . طوری که  عین مادر مرده های موش مرده شده بودم . خودمو از اون فضا خلاص کردم . عجب گیری افتاده بودم . انگاری که برای حال کردن باید از این خانوم مجوز می گرفتم ….. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا