خانوما ساکت 72
–
هرچند گوشی من رو سکوت بود ولی اون یه دیدی بهش زده تماس بی پاسخ رو هم بر رسی کرده بود .. یعنی سیما دقایقی پیش واسم زنگ زده بود . چیکارم می تونست داشته باشه . یعنی اون تعقیبم کرده ;/; نه وقتی که ازش جدا شدم اون بوده مدرسه .. نمی تونسته اونجا رو ترک کنه .. تازه قبول کرده بود که تا اعزام معاون کارهای اونو هم انجام بده . نمی تونست به این نون و ماستها اونجا رو ول کرده باشه . ترس برم داشته بود . یعنی اون پشت در خونه کشیک ایستاده می خواد منو گیرم بندازه ;/; حالا چی به این درسا می گفتم .. -ببینم درسا جان خانوم سروش و من خیلی با هم کل کل داریم . عین کارد و پنیریم . تو که این روزا شاهدی چه طوری با هم دعوا داریم و به پر و پای هم می پیچیم .. حتما حالا یه کار اداری داشته . من چه می دونم صبح بهش دروغ گفتم مادرم قلبش ناراحته سکته کرده حتما خواسته حالشو بپرسه وگرنه این روزا چند بار خیطش کردم اگه خونمو بخوره سیر نمیشه .. -امیدوارم همینی باشه که میگی ولی اون این روزا یه جور خاصی نگات می کنه . یه جور خاصی که بیشتر ما خود زنا می فهمیم که چه نگاهی می تونه باشه .. دلم هری ریخت پایین ..هم به خاطر نکته سنجی درسا و هم این که این نگاه واقعا چه نگاهی می تونه باشه .. یعنی سیما ازم خوشش اومده ;/; نه ..امکان نداره .. اصلا نمی تونم با این مار مولک بسازم . اون انگاری همش می خواد با آدم موش و گربه بازی بکنه. شکست دادن و پیچوندن اون خیلی سخته . هر چند که امروز شکستش دادم و اومدم سر وقت عشق و حال خودم ولی این اگه بخواد همه جا جاسوسی منو بکنه که فایده ای نداره . حتما به این فکر می کنه که من به درد مدرسه نمی خورم . آدم فاسدی هستم . تمام این نقشه ها رو چیده که منو اخراجم کنه یا از مدرسه دخترونه بندازه بیرون . کور خونده حالشو می گیرم .. -چیه هوتن ناراحتی .. طوری ناراحتی که انگاری اون دوست دخترته و تو هم از این که بهش خیانت کردی ناراحتی .. -درسا این حرفا رو نزن که دیگه پیشت نمیام -حالا منت میذاری . -آخه اخلاق نداری . واسه چیزای الکی گیر میدی . اون رئیس مدرسه منه حتما کاری داشته که واسم زنگ زده . فکرم مشغول بود ومثلا باهاش قهر هم کردم ولی با عشوه ای زنونه و ساک زدن دوباره حالمو جا آورد . دیگه فراموشم شد که سیما واسم زنگ زده . سعی کردم همون شور و حال اولیه رو نشونش بدم که مشکوک نشه . می ترسیدم از این که اون کشیک وایساده باشه .. اگه به درسا می گفتم که ممکنه سیما همین دور و برا باشه اون حتما بازم سوال پیچم می کرد .. چه جوری حالیش می کردم . ولی طوری سینه هاشو به دهنم نزدیک کرده بود که دیگه غم و غصه ها و فکر و خیال های ناجور و نفوس های بد رفت به کناری و به تنها چیزی که فکر می کردم تن و بدن این درسا جونم بود که باید طوری ازش مزه می گرفتم که تا چند روزی زیر زبونم بمونه . اینا یی رو که با هاشون سکس کرده بودم خیلی هاشون واسم زنگ می زدند که دوباره برم سراغشون ولی وقت نمی شد چند بار هم که فقط با این سیما رفتم گردش . سیما وقتی بدون حجاب جلوم ظاهر و حاضر می شد انگاری ملکه همه اینا بود ولی اینو باید به حساب مار و خوش خط و خالی میذاشتم که می خواد هر جوری که شده نیششو بزنه . من و درسا هر کدوم یه بار دیگه ار ضا شدیم . خیلی بهم حال داد .. هنوز هیچی نشده درسا از دفعه بعدی که می خواست باهام باشه می گفت -درسا جان بذار این یک دفعه رو هضمش کنیم تا دفعه بعد .. -ببینم این جوری که معلومه تو خیلی خاطر خواه داری که به من نمی رسی . -خانوم دین زاده . تو که خودت یک زن متدین و مسلمون هستی و می دونی که نباید غیبت کنی و تهمت بزنی . همه اینا از گناهان کبیره هست . پس چرا در مورد من این نتیجه گیری ها رو داری . هنوز که هیچی نشده -آخه حس ششم ما خانوما خیلی قویه .. با درسا خداحافظی کردم . نمی دونم چرا می ترسیدم که با سیما روبرو شم ازم بپرسه که اینجا چیکار دارم . اون حتما ماشینمو جلو در دیده .. اصلا واسه چی اینجا اومده ..اصلا من برای چی دارم حرص می خورم . سعی کردم خیلی بی خیال و به سرعت از اون فضا خارج شم . سوار ماشین شدم و اصلا هم به اطرافم نگاه نکردم . یعنی سیما منو دیده ;/; نمی دونم .. موبایل رو از حالت بی صدا خارجش کردم . به محض این که رسیدم به آپارتمان مجردی خودم .. موبایلم زنگ خورد .. سیما بود .. با یه لحن عجیبی صحبت می کرد . انگاری می خواد که منو باز خواستم کنه .. -سلام سیما خانوم کجایی ;/; -من هنوز مدرسه ام .. کارای عقب مونده دارم ازصبح تا حالا از اتاقم خارج نشدم . خیلی دلم می خواست می بودی و کمکم می کردی .. خاطرم جمع شد که منو دم در خونه درسا ندیده .. -هوتن جان مادر جان چطورن -شکر خدا به خیر گذشت ..آوردیمش خونه .. -چرا اتفاقا دوساعت پیش جویای احوالش شدم و با خودش حرف هم زدم … وایییییییی ..بیچاره شده بودم . متوجه دروغم شده بود . حتما مادرم همه چی رو بهش گفته .. نمی تونستم چیزی بگم . -هوتن چرا ساکتی ;/; بمیرم واست . طفلک صبح تا حالا هول کردی زبونت هم همش بند میاد .. ….لعنتی کارشو کرده بود داشت منو دست مینداخت . .. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی