خانوما ساکت 79

نمی دونستم جواب سیما رو چی بدم . نمی دونستم باهاش چه رفتاری رو پیش بگیرم . اون از من چه انتظاری می تونست داشته باشه واقعا ازم چی می خواست . با این که خودموفقط تا حدودی  اسیر عشق کرده بودم می تونستم نگاههای عاشقونه رو خوب بخونم . باورم نمی شد زنی که حس می کردم سایه منو با تیر می زنه و دلم نمی خواست که سر به تنش باشه این جور  دلبسته من شده باشه . خدای من ! نمی خواستم اون وارد بازی خطرناک شه . اما خودشو انداخت توی بغلم .   من نمی خواستم خودمو گرفتار کنم . اونم گرفتار زنی که یک بار ازدواج کرده بود و دیگه نمی شد بهش گفت یک دختر  و دوشیزه . -هوتن چت شده .. به چی فکر می کنی . نکنه به همونی فکر می کنی که به خاطرش از مدرسه جیم می زنی -من که بهت گفتم شوخی بود . -منم حرفتو باور کردم ولی نشون میدی خیلی شیطونی . نمی دونم چرا حس می کنم که تو دوست دختر زیاد داری . -اگه این طوره پس چرا تو هم اومدی که یکی از اونا شی -اومدم بهت بگم که من از همه اونا بهترم . وقتی که از میدون به درشون کردم دیگه فقط باید منو داشته باشی . این سیما هم واسه من کلی نقشه داشت ولی اگه می تونستم اونو بکنم دیگه کلکسیون مدرسه و اتاق دفتر و مسئولین تکمیل می شد . واقعا شاق ترین قسمت کار همین قسمت کردن سیما بود . اصلا طرف شدن و صحبت کردن با سیما خودش کلی هنر می خواست وای به این که بخوای باهاش سکس کنی . ولی من باید هر جوری شده این کارو انجام می دادم . باید قاپشو می دزدیدم . ولی در حرکاتش و حالت نگاهش یه حسی نهفته بود که منو خیلی به فکر فرو برده بود . آتش زیر خاکستر نمی شد گفت بهش .. یه آتیشی بود که گر ماش به منم می رسید . نمی دونستم چیکار کنم . دوست داشتم بغلش بزنم و به سینه هاش دست بزنم و عکس العمل اونو ببینم . زنی که شوهر داشته حتما می دونه این لحظه های سکسو و حرارت اونو . ولی اگه بذاره زیر گوشم چی . این دفعه منم می زنمش .. نههههه نههههههه . نمیشه این کارو کرد . ولی می زنمش از این که چرا خیطم کرده زده توی ذوق من . قبل از این که تصمیم بگیرم چیکار کنم  این سیما بود که با هیجانی زیاد منو در آغوش کشیده و طوری منو بوسید که انگاری لیلی و مجنون هزار ساله باشیم .. -هوتن -جون -دوستت دارم .. -نمی دونستم چی جوابشو بدم .. با یه لبخند بهش گفتم منم دوستت دارم -نمیشه حالا یه خورده طبیعی تر بگی ;/; -مثلا با صدای بلند تر باشه خوبه ;/; -بلندی یا کوتاهی اون مهم نیست . مهم اینه که از ته دلت در آد . -تو احساسش نمی کنی ;/; سیما بهت نمیاد که این قدر رمانتیک باشی .. نمی دونم چرا واسه یه لحطه فیلم یاد هندوستون افتاد . هوس کردم به یکی از جا های ممنوعه اش که  معتدل تر نشون می داد دست بزنم . بغلش کردم و پس از قفل کردن لباش دستمو گذاشتم رو سینه اش ..سعی کرد خودشو عقب بکشه . سختش بود . دستشو گذاشت رو دست من .-هوتن خواهش می کنم . نذار احساس بدی داشته باشم . نذار این لحظه های خوش و رویایی من تحت الشعاع مسائل دیگه قرار بگیره . نذار احساس بدی راجع به تو پیدا کنم . -سیما مگه من چیکار کردم . چه کار بدی کردم . وقتی دو نفر با هم تفاهم دارن و جسم و روحشون یکی میشه .. -هوتن خودتم نمی دونی چی داری میگی . اصلا چه ربطی داره . کمی ناراحت نشون دادم ویه حالت قهر به خودم گرفتم ولی اون سرشو گذاشت رو سینه ام و گفت عزیزم حالا این قدر به فکر مسائل جانبی نباش . بیا از این لحظاتمون لذت ببریم دوست ندارم ازم دلخور باشی . منم شروع کردم به نوازش موهاش ولی حتی موقع خداحافظی هم چند تا چشمه اومدم که نشون بدم از دستش دلخورم .روز بعد  وقتی که رفتم مدرسه بقیه  دبیرا زود تر از من رسیده بودند . اکی هم با اونا بود و چند تن از دیگر دانش آموزان هم اونجا بودند .بیشتر دخترای دانش آموز هم از همونایی بودن که من تر تیبشونو داده بودم و اون دو تا مادری هم که اونا رو کرده بودم هم با هاشون بودن .. عجب طرفدارایی داشتم . جالب اینجا بود که هر کدومشون که منو می دیدند یه لبخندی می زدند و فکر می کردند که خودشون تنها کسی بودن که من با اونا طرف شدم -به خاطر لطفی که به من کرده از حمایت شما ممنونم . نمی دونم با چه زبونی از شما تشکر کنم . سه چهار نفری از اونا چشمکی زده و گفتن با همون زبونی که خودت واردی .. وای خدا کنه که منظور همو نفهمیده باشن . چون هر کسی فکر می کرد که حرف اون حجته و من فقط منظور خاص اونو درک می کنم … ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا