خانوما ساکت 81
–
زنگ تفریح یا همون ساعت استراحت و در اتاق دفتر بین معلما پچ پچ عجیبی پیچیده بود . همه شون تعجب می کردند از این که من مشغولم و با این همه هیاهو و سر و صدایی که کردم بازم موندگار شدم .. وای این اکی خوشگله واسمون چای قند پهلو آورده بود . یه مانتوی کوتاه پاش کرده بود و شلوار جینی که کلفتی کونشو به مانتوش چسبونده بود . طوری که سیما صداش کرد و گفت این چه طرز لباس پوشیدنه .. البته این حرفا رو خیلی آروم به اکی گفت که من اونو شنیدم . درسا و انوشه جمیله و فرزانه همه شون به نوعی خوشحالی خودشونو از این که بازم اونجام نشون می دادند . بین من و سیما یک سردی خاصی وجود داشت . می دونستم اون متوجه شده که من ازش انتظار خاصی دارم و جز این هم نبود . من تمام معلما رو گاییده بودم و. چند نفر دیگه از همین افراد این مدرسه رو اعم از دانش آموزان و مادران و خد متگزارو .. در کلکسیون خودم یه خانوم مدیر کم داشتم و همونی که باید ردیفش می کردم و می دونستم که بالاخره موفق میشم . موفق شدن یک کار و از شرش خلاص شدن هم یه کار دیگه . این چند نفر غیر از دخترایی که گاییده بودم شوهر داشتن و من راحت بودم . سیما رو چیکارش کنم .. هوتن ! پسر این قدر غصه اینا رو نخور . بی خیالش باش . همه چی درست میشه . هیچ روزی مثل همین روزی که خانوم معلما متوجه شدند که من رفتنی نیستم پیشنهاد برای سکس نداشتم . درسا و انوشه و فرزانه و جمیله و اکی تمامشون جدا گانه گفتند که امروز آمادگی پذیرایی از منو دارند و می خوان به مناسبت موندگار شدنم به من شیرینی بدن یا کادو حساب شه . جالب این جا بود که همه شون یک مدل حرف می زدند و اگه کسی در جریان نبود و اونا می خواستن همه حرفاشونو جدا به یکی بگن طرف فکر می کرد که اونا با هم هماهنگی کردن . واقعا جای تعجب داشت ولی من از همه شون جدا گانه عذر خواهی کردم و یه بهونه ای تراشیدم . هر چند جدا جدا با همه شون حرف می زدم . وخیلی هم آروم . بازم سیما بعد از رفتن اونا منو کشید گوشه ای و گفت هوتن چه خبرت بود امروز . با تمام اینا خلوت کردی . اینا همه شون شوهر دارن . -سیما .. درسته که من و تو با هم دوستیم و به نوعی به هم نزدیک شدیم ولی دلیل نمیشه که من نگاهم ناپاک باشه. اونم نسبت به نا موس مردم . ما خودمون خوار مادر داریم . خواهرمون شوهر داره .. یعنی یک نامحرم بیاد بهش جسارت کنه خودمون ترتیبشو میدیم . همکارای من هستند و خواستند از م بپرسن که دیگه مشکلی برای موندن دارم یا نه ;/; حالا تو اخلاق نداری و ازت فاصله می گیرن تقصیر من چیه ;/; -خوب دلت رو خالی می کنی . -منظورت همون دق دلیه سیما جون ;/;-باز خوبه که خودت بهتر می دونی . -خیلی نامردی . -تو هم عاشق این نا مرد شدی . -طوری رفتار می کنی که انگاری داری رو من منت میذاری .. برو سر کلاست الان یکی میاد خوب نیست .. داشتم می رفتم که اکی صدام زد . -خیلی این روزا خودت رو می گیری . می بینم با خانوم معلما داری خوب گرم می گیری . -فکرای بد نکن خانومی . تو از همه شون خوشگل تری . تازه اونا اصلا در این فازا نیستند و منم فقط به تو علاقه دارم . اکی اون کون درشتشو به من مالوند و یه لحظه صدای سیما رو شنید که داشت اونو می خوند ترس برش داشت و رفت . منم کیرم شق کرده بود . می خواستم از پستو بیام بیرون روم نمی شد . یعنی از سیما می ترسیدم .اکی واسه یه کاری رفت و منم لیوان چایی به دست منتظر بودم که کیرم بخوابه و برم .. عجب داستانی داشتیم . سیما بهم گفت که اگه امکان داره خودش تنهایی بره خونه و من دو سه ساعت بعد با هماهنگی اون برم خونه شون .. حدس زدم که می خواد به خودش برسه .. همین طورم بود وقتی اونو با یه تیپ خیلی آراسته و فانتزی و بسیار امروزی و ردیف تر از دفعات قبل دیدم دیگه دوزاریم افتاد و متوجه شدم که می خواد به من برسه . بالاخره تونسته بودم شکارش کنم . همون اول واسه این که گربه رو دم حجله بکشم تا دیدمش فوری اون لبای یاقوتی اناری اونو به شکار لبهای خودم درآوردم . سیما تشنه تر و هیجانی تر از من نشون می داد . نشون می داد که خیلی هوس داره وتا حالا مخفی می کرده . من باید از این فرصت استفاده می کردم . -عزیزم نوشیدنی .. چای و شیرینی چیزی نمی خوای .. -شیرینی وخوردنی من توی بغلمه . فعلا تو از همه چی واسم مهم تری …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی