خانوما ساکت 86
–
چند بار کیرمورو به جلو حرکت داده و کشیدمش عقب .. یه لحظه حس کردم آبم داره می ریزه توی کونش .. فقط به سوراخ تنگ وقالب زیبای کونش نگاه می کردم . دیگه به هیچی فکر نمی کردم . این بهم بی اندازه لذت می داد . شاید به اندازه یک کس کردن و خیلی بیشتر از اون لذت برده بودم . ولی با همه اینا حس می کردم که اون غرور منو له کرده . نمی دونم این چه حسی بود که همش دوست داشتم لج بازی کنم . با اون بپیچم اون اینو به خوبی متوجه شده بود و چند بار هم به من یاد آوری کرده بود . کیرمو که بیرون کشیدم درجا اونو فرو کرد توی دهنش . هنوز آب ازش می چکید . به من لذت عجیبی می داد . ساک زدن سیما رو بهتر و دلچسب تر از بقیه ساک زدنها حس کردم . نمی دونم چرا . شاید اون داشت با عشق کیر منو می خورد . همین برام کفایت می کرد . اما دوست داشتم اون تابع من باشه . همین که گفته عاشقمه دلم می خواست با تمام وجودش این عشق خودشو نشون بده . اما هنوز هم رو حرف خودش بود . رو غروری که نمی دونستم علتش چیه . کیرمو تمیزش کرد . فکر نمی کردم این جور صاف صافم کنه . هنوز از مکیدنهای اون لذت می بردم . لذتی که به تمام وجودم رخنه کرده و یه حس خاصی رو در من به وجود آورده بود . اون با نگاهش با کاراش با مظلومیت و با رفتارش می خواست بهم نشون بده که دوستم داره . لباشو با این که کیرمو خورده بود بوسیدم . بغلش کردم . دلم می خواست وسوسه اش کنم . حس می کردم اعتماد به نفسم تا حدودی کم شده از این که نتونستم اونو مجبورش کنم که کسشو در اختیار من بذاره . در همون حالی که می بوسیدمش دستمو رو کسش حرکت می دادم . این حرکتو هر لحظه سریع ترش می کردم ولی اون ازم می خواست که دستمو بکشم کنار .. -چیه هوتن بازم که مثل بچه ها داری قهر می کنی . من که خودمو در بست در اختیارت گذاشتم . -باشه هر چی تو بگی .. دیگه بیشتر از این کل کل کردن با سیما فایده ای نداشت . تصمیم گرفتم باهاش بهم بزنم . دنبال دردسر نمی گشتم . حالا که اون نمی خواست مهم نبود . موردی نداشت . برای منم اهمیتی نداشت . من که قصد از دواج نداشتم . اونم فکر می کرد دوستم داره . شایدم تا فردا ازم سیر شه . بهتره دیگه باهاش رسمی باشم . دیگه هم ازش چیزی نمی خوام . منم واسه خودم غرور دارم . تا حالا زنی نبوده که از دست من در ره . روز بعد در محیط کار با این که حجاب خودشو حفظ کرده بود ولی همون قالب صورتشو به شکلی در آورده بود که اونو ونوسش کرده بود . با این حال سعی می کردم به اون بی توجه باشم . با بقیه معلما می گفتم و می خندیدم . کمی روم باز شده بود و اونا هم بی خیال تر نشون می دادند . اکی هم چند با رزیر چشمی بهم چشمک زد .. آخرش رفتم پیشش ازم خواست که بعد از ظهری رو برم خونه شون . راستش بد جوری هوس کس کرده بودم . نمی دونم چرا هنوز حس می کردم سرم پیش سیما پایینه و احساس سر شکستگی می کردم . -باشه اگه کار نداشته باشم میام . شاید مادرمو ببرم دکتر . راستش دلم می خواست با اکی حال کنم . یه لحظه دور و برمو دید م که خبری نیست یه بوس کوتاه از لبای حشری و بر جسته شده اش گرفتم و بر گشتم سر جای خودم . سیما سرش پایین بود . می خواستم قبل از سایرین برم به کلاسم که اون پیشدستی کرد و گفت تشریف داشته باشید کارتون دارم . .. صداشو آورد پایین تر . احتمالا به خاطر اکی بود که آروم تر حرف می زد . -خیلی نامردی . خیلی . کارت رو کردی . خرت از پل گذشت و سیر شدی حالا دیگه تحویلم نمی گیری ;/; واقعا مردی و مردانگی خودت رو خیلی خوب نشون دادی . ;/; -مگه من چیکار کردم سیما .. راستش از این که به من بگه نامرد خیلی ناراحت شدم . به من بر خورده بود و دوست نداشتم همچین حسی در مورد من داشته باشه . من نمی خواستم رابطه من و اون به این صورت در بیاد . نمی خواستم ادامه اش بدم و خودمو گرفتار کنم . چرا زنا فکر می کنن تا یه چیزی میشه ما مردا باید عاشقشون بشیم . همون جوری که اونا فکر می کنن ما مردا هوسبازیم . آخه زندگی که همش وابستگی نیست . حالا باید چیکار می کردم . -سیما تو اشتباه می کنی . -یک دلشکسته .. کسی که زندگی روی بد خودشو بهش نشون داده و امید و آرزو هاشو زیر پاهاش له کرده هیچوقت اشتباه نمی کنه . -سیما حالا می خوای چیکار کنی . -هیچی فراموشت می کنم . خیلی سخته . ولی باید فراموشت کنم . زندگی یعنی فراموشی و جدایی . پس به یاد داشتن و عشق کی برام از راه می رسه . انگاری من آدم نیستم . -دیگه نمی خوای منو ببینی ;/; پس نشون میده که تا همین حد دوستم داشتی سیما . تو عاشق نبودی . امروز بعد از ظهر میای خونه مون تا با هم حرف بزنیم ;/; سیما باور کن من نامرد نیستم .. -باشه به خاطر روزای خوبی که با هم داشتیم قبول می کنم . باید به من بگی هدفت از بودن با من چیه . می خوام از زبون خودت بشنوم . ولی تو بیا خونه مون …-باشه هر طور راحت تری …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی