ختم پدربزرگ من و کیر شوهرعمم (۱)

همه دور میز جمع شده بودیم آقاجون مرده بود چادر و پرچم های سیاه دور تا دور خونه فضای غمناکی رو ایجاد کرده بود نگاهم رو از میز و قاب عکس و شمع های در حال سوختن گرفتم و پشت میز نهار خوری نشستم همیشه اذیت میشدم از نشستن پشت اون میز قهوه ای رنگ بلند سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشم هام رو بستم صدای همهمه حرف زدن گاهی گریه کردن و گاهی خندیدن میومد بچهای قد و نیم قد عمه و عموهام دنبال هم می دویدند و بازی میکردن هرازگاهی هم یه چنگی به ظرف حلوا میزدن اون طرف سالن عمه ام عموهام زن عموها و شوهر عمه هام… دور هم جمع شدن بودن و داشتن وصیت نامه اقاجون رو از مهرو موم خارج میکردن بحث بالا بود و هیچ کس حواسش به اخرین صندلی میز نبود جایی که من تا قبل اومدن اون مرد تنها نشسته بودم پشت صندلی کاملا چسبیده بود به دیوار راه پله ای که فضای پایین خونه رو به اتاق ها و سرویس بهداشتی متصل میکرد سمت راست اون میز بزرگ در ورودی شیشه ای و سمت چپش به اشپزخونه منتهی میشد.
توی حال خودم بود که اون مرد اومد بیخیال خیاری از ظرف میوه روی میز قاپید و گاز زد درست روی صندلی بغل من نشست و بدنش رو کش داد.
با پخش شدن عطرش چشمهای نیم بازم رو کاملا باز کردم و زیر چشمی نگاهی بهش انداختم شلوار جین آبی رنگ با تیشرت آستین کوتاه یقه دار مشکی مثل همیشه ساعت و یه دستبند چرم دور مچ مردونه اش بسته بود نگاهی به انگشتهاش انداختم باز هم خبری از حلقه تعهد آور ازدواجش با عمم نبود شونه ای بالا انداختم و سعی کردم به تغییر کردن شدیدش از اوایل ازدواج تا الان فکر نکنم بهرحال هر کس ممکن بود تو زندگیش مشکلی باشه…ولی همه این افکار خیال خام خودم بود هیچکس بیشتر از من نمیدونست سپهر داره باهام چیکار میکنه از پیام و تماس های عجیب غریب و وردای عاشقانه اش گذشته بود چند باری با جور کردن موقعیت و گیر انداختنم حسابی لمسم کرده بود و حتی بوسیده بودتم اتفاقاتی که به هیچوجه کتمانش نمیکنم بهرحال احتمالا ته ته دلم منم میخواستمش وگرنه سکوت نمی کردم و اون اینقدر شجاع نمیشد!
دستش رو روی پشتی صندلیم گذاشت و کمی بهم نزدیک شده قد بلندش باعث شده بود کمی گردن و کمرش رو برای نزدیکی به صورتم خم کنه نفس عمیقی کشید و هرم داغ بازدمش رو روی صورتم بجا گذاشت و گفت:
“چقدر همه کس حالا خوبه خدابیامرز میلیارد نبود مگه نه؟”
میخواست حواسم رو بهش بدم، چیزی نگفتم لبخندی زدم.
بدون تغییر پوزیشن ادامه داد:
” چیزی خوردی خوشگله؟ یا هنوز میخوای گریه کنی بگی غذای اقاجونو نمیخوری؟”
نگاهی به اطراف کردم هیچ کس،هیچ کس حواسش به اینور نبود شاید اصلا حتی متوجه نشستن ماهم نشده بودن این هم ناراحتم کرد هم خوشحال؛ بشدت هیجان زده بودم و تکون خوردن پروانه های داخل شکمم رو احساس میکردم برخلاف صورت بی تفاوتم دلم پر میزد گردنم رو کج و نگاهش کنم.
چشمهاش خمار شده بودن مثل همه وقت های دیگه که بغلم میکرد و با زور و عجله صورتش رو توی گردنم پنهون و و پوستش رو می مکید حالم داشت خراب میشد یه مرد خوشتیپ حالا کنارم بود مردی که باهاش داستان داشتم مرد متاهلی بود با 34 سال سن حس گناه و شهوت دیوانه واری توی رگهام میجوشید؛ من 18 ساله داشتم به عمم خیانت میکردم؟
“نگران نباش اره خوردم.”
چیزی نگفت تکیه داد و توی حرکت ناگهانی سریع صندلیش رو به صندلیم چسبوند یخ کردم و مست شدم از حضورش توی دلم آشوبی به پا بود با انگشتهای لرزونم با فنجان خالی از چای بازی میکردم و روی لبه اش اشکال بی محتوا میکشیدم به اخرین بار فکر کردم که چطور دستهای لاغر و ظریفم بین انگشتهای زمخت مردونه اش گم شده بودن.
رد نگاهش روی ناخن های تازه ژلیش شده صدفیم خشک شد ذوق کردم برای همین بیشتر دستهام رو تاب دادم دلم میخواست کاری کنه یا حرفی بزنه که قند توی دلم آب شه هنوز فکرمو جمع نکرده بودم که خیلی سریع دستمو قاپید و برد زیر میز:
“خیلی خوشگل شدن عوضی؛ وایسا تنها گیرت بیارم تک تکشون رو لیس میزنم.”
مردم از خوشی شل شدم اما لبخندم رو بزور جمع کردم حدس میزدم مرد کنارم عمرا راحت از این موقعیت بگذره یکم گذشت دستم توی دستهای داغش بود چقدر اون لحظه رو دوست داشتم اروم نوازشم میکرد تو خلسه بودم که یهو زبری شلوار جینش جای نرمی دستاش رو گرفت! سپهر به جلو خیره بود خودش رو کاملا زده بود به اون راه و جوری وانمود میکرد انگار داره به دعوای خواهرا برادرا سر ارث میراث گوش میده.
بدون وقت کشی دکمه جینش و زیپش رو باز کرد. از زیر شورتش کلاهک کیرش رو بیرون کشید و انگشتهای لرزونم رو گذاشت روی سر کیرش برای لحظه زمان ایستاد و برق بهم متصل شد نگاهم رو از مادر پدرم عمهام عموهام و البته زن سپهر گذروندم کافی بود فقط یکی ببینه…
سپهر بدجنسی نکرد و بارونی نازکش رو انداخت روی دستم انگشتم از پریکامی که از سوراخ کوچیک کیرش میومد خیس شده بود بار اولی بود که به کیر اون مرد دست میزدم خیلی داغ بود خیلی زیاد…
همزمان هم سفت بود و هم نرم، از کلاهکشو نیشگون گرفتم ولی انگار اون زور براش یه قلقلک ساده بود چون فقط لبهای سرخ و باریکش مهمون یه پوزخند شد.
با سر انگشتهام به طور غریزی پری کامش رو پخش کردم و کلاهکش رو مالوندم چند دقیقه کوتاه با استرس و لذت شهوتناکی گذشت با سواستفاده از موقعیتی که نشسته بودیم دلم بیشتر میخواست… میخواستم تمام کیر داغش رو تو مشتم بگیرم دستم رو بیشتر هل دادم داخل شورتش ولی لعنتی شکمش و شلوارش فشار میووردن.
سپهر که متوجه ای تلاشم شده بود همونطور که با فاصله زیاد با همسرش (عمم) صحبت میکرد برای لحظه ای دستم رو کنار زد و دستش رو گذاشت از روی شلوارش روی تخم هاش و باسنش رو پایین تر کشید و تقریبا روی صندلی لم داد با این کار یکدفعه کل کیرش بیرون زد و بارونیش روی رونش افتاد، بهرحال اون میز بقدری بلند بود که حتی بدون بارونی کیرش از جایی دیده نمیشد.
چشمهام برق زد و آب دهنم به حرکت افتاد کیر شق شده اش خیلی خوشگل صاف و صورتی بود به اندازه کلفت و پهن؛کلاهکش قطور نوک تیز و تخم هاش بزرگ و خوشمزه بنظر میرسید، دلم میخواستش برای اولین بار از حضور تک تک اون ادمهای مزاحم متنفر شدم اگه نبودن تمام اون کیر خوش قامت و صاحبش مال من میشدن.
بیشتر مالوندم طول کیرش خشک بود و دستم به سختی بالا پایین میشد لعنتی پریکامش کفاف اون حجم کیر گنده رو نمی داد تا باهاش بازی کنم؛ سپهر یواشکی دستش رو جلوی دهنش گرفت کصم پر اب بود این رو لیز خوردن لبهای تپل کصم روی هم خبر میداد.
میتونستم خیس شدن شورتم رو احساس کنم روم نمیشد بهش بفهمونم میتونه انگشتهای بزرگ مردونش روی توی کصم کنه و از آب من برای خیس کردن کیرش استفاده کنه شاید اگه موقعیت دیگه ای بود خودش این کار انجام میداد ولی نمیشد چون بچهای بازیگوش به اندازه کافی فضول و شیطون بودن، این هندجاب خیلی زود باید تموم شد.
با اب دهانش کیرش رو خیس کرد منم مشغول بالا پایین کردنش بودم توی دلم، مغزم، بدنم، تک تک سلولهام ولوله بود… تنها چیزی که میدونستم اینه اگه اون مرد روزی بهم دست نزنه و کیرش روی لای کصم بالا پایین نکنه از شهوت میمیرم !
سپهر هرزگاهی بارونی رو کنار میزد و به انگشتهای ظریف و ناخن های صدفی رنگم نگاه میکرد که چطور دور کیر صورتیش پیچیده شدن و بالا پایین میشن .اون اب نبات غول پیکر شیرین، سفت سفت تر شده بود به غایت بلند و تراش خورده با تنه پهن کلفت و البته داغ داغ …
دلم تخم هاش رو میخواست ولی نمیشد سخت بود موقعیت رنج اور، همیشه وقتی شلوار جین می پوشید اون تخم های گنده و نرمش بیشتر خودنمایی میکردن حالش داشت بد میشه تند تند نفس میکشید و تقریبا از سروصدا هیچ چیزی نمی شنید میدونستم اگه اوضاع جور دیگه ای بود سرمو خم و کیرش رو تا ته حلقم فرو میکرد تا براش ساک بزنم خسته و حشری بودم مچ دستم بشدت درد میکرد ولی میخواستم مردی که تو آرزوها و رویاهام صاحبم بود رو به سرانجام برسونم.
تند تند مالیدم بالا پایین؛ میخواستم توی دستم کام بشه من به آب کیر سفید وانیلیش احتیاج داشتم تا بند بند انگشتهای آغشته به اون آب مقدس رو مک بزنم!
اما اون با قاپیدن دستمال کاغذی روی میز دستم رو کنار زد و با چند بار هندجاب کردن کوچیک ارضا شد و تمام آب کیر خوشمزه اش رو توی دستمال کاغذی خالی کرد و اون رو توی جیب پیراهنم چپوند؛ نیشخند بدجنسی زد و نفس عمیقی کشید همه چیز عین برق باد گذشت وقتی ارضا شد کیر بی جونش رو داخل شورتش برگردوند زیپش رو بالا کشید جوری که انگار هیچوقت اون هیولای خوشگل بیدار نشده بود.
به خودم اومدم بزاق جمع شدم رو قورت دادم نمیتونستم نگاهش کنم توی حس شیرین گناه و شهوت غوطه ور بودم با نگاه کردن به عمم که حالا پسرش روی پاهاش نشسته بود حس غرور عجیبی بهم دست داد، سپهر مجدد دستمو توی دستش گرفت میخواست تشکر کنه برای همین به هوای برداشتن چیزی سریع خم شد زیر میز و دستم رو بوسید حین برگشتن به سرجاش رونمو چنگ زد:
” شب موقعی که همه خوابن منتظرم باش میخوام با اون دستمال توی جیبت اب کیرم رو این بار از روی کس خوشگلت پاک کنم.”
به سرعت تپش قلبم بالا رفت پاهام سست و بی جون شدن سپهر با بلند شدنش کش و قوسی به بدنش داد و ازم دور شد چشمهام یاری نمی دادند ولی جوشش یه حس عجیب غریب توی رگهام رو احساس کردم. بار اولم بود تجربه ای بس سنگین و شهوت آلود… من داشتم معشوقه و زیر خواب مردی میشدم که 5 سال از زندگی مشترکش با عمم میگذشت، مردی که با اولین بار دیدنش چیزی رو تو قلبم تکون داده بود و من از اختلاف اون با زنش خوشحال ترین بودم…
سپهر مردی شجاع، بی تفاوت، بی تعهد به زنش و هزاران بار شهوتی بود تنها چیزی که میدونستم این بود که من با اون مرد قرار طوفان رو تجربه کنم…
.
.
.
پایان قسمت اول…

نوشته: بلک استار

دکمه بازگشت به بالا