خجالتی

سلام.
داستان من از اونجایی شروع شد که زیر سن قانونی رفتم قهوه خونه با دوستان هم سن خودم که هممون شونزده ساله بودیم، اسمم ایلیا الان 27 ساله هستم و داستانم برای شونزده سالگیمه …
برای تصویرسازی باید عرض کنم یه نوجوان لاغر اندام ولی خب از نظر بچه باز ها اندام زیبا و کشیده ای داشتم، چشمام قهوه ای موهام حنائی، روزای اول با دوستام می رفتیم و می نشستیم من هروقت قلیون میکشیدم سرگیجه عجیبی می گرفتم و تا همین الان هم نمیتونم قلیون بکشم و حالم بد میشه ولی سیگار می کشیدم و میکشم …
تو فضای قهوه خونه اجازه سیگار کشیدن نمیدادن، از روزهای اولی که پامو تو این قهوه خونه گذاشتیم من نگاه یکی از دو نفری که شریک بودن و متصدی قهوه خونه بودن و حس میکردم خیلی نگاهش با محبت و ترسناک بود، اگر کسی سعی در آزار رسوندن به بچه های مارو داشت سریع اشاره میکرد به من و میگفت این پسرداییه منه … چرا دروغ بگم من لذت میبردم وقتی اینطوری پشت من درمیومد و کیف میکردم، رفته رفته متوجه شد بعد قلیون حالم بد میشه مثل یه عاشق واقعی برام ماء شعیر یا چای نبات میورد که حالم بهتر بشه که البته وقتی میخوردم بالا میاوردم و حالم خوب میشد، از همین جهت به من میگفت بیا تو قسمت آشپزخونه با من سیگار بکش (آشپزخونه که یعنی جایی که املت درست میکردن و کشک بادمجون و چایی و اینا) رفته رفته من با دوستام میومدم ولی اصلا پیششون نبودم و فقط پیش حامد (همین که منو دوست داشت) وقتم و میگذروندم، نمیدونم چی شد چه اتفاقی افتاد که در سکوت کامل از دوستام جدا شدم و حامد میومد دنبالم از ساعت ده صبح تو قهوه خونه بودم تا آخر شب، حامد از من 13 سال بزرگتر بود. مادرم خیلی بهش اعتماد داشت و همیشه میگفت توروخدا آقا حامد مراقب باشین اگر چیزی خورد چیزی نیاز داشت بهش بدین و مبلغ و بگین من بهتون پرداخت میکنم و من کاملا از طرف حامد قلیون و تنقلات مجانی مصرف میکردم حتی برام سیگار خوب میخرید و همه جی بود برام و یکبار هم از مادرم در ازاش پول نگرفت، ببخشید داستان و طولانی میکنم میخوام تصویرسازی بکنید البته اسم ها واقعی نیستن، کم کم متوجه شربتی که می خورد هر روز چهار مرتبه نظرمو جلب کرد که با اصرار من گفت شربت متادونه من هم هر کاری کرد قبول نمیکردم و میگفتم منم میخوام … خلاصه به من داد و مصرف کردم ولی خب الان که خودم اینکاره هستم میدونم برای بار اول خخخخیلی زیاد داد و همینطور دفعات بعدش.
اینقدر بالا بودم که دیگه نمیشد تو دید عموم تو قهوه خونه باشم و گفت ببرمت خونه من با اینکه خیلی نشئه بودم گفتم نه مادرم میفهمه و منو برد خونشون …
میترسیدم واقعیتش چون پسری بودم که پسر خاله پسر دایی پسرعمو همکلاسی سوپر مارکتی بچه محل همه اذیتش میکردن و خوشگل بود و با نمک و همین باعث شده بود به هیچکس اعتماد نداشته باشه، ولی حامد حتی نزدیکمم نشد، تا شب شد مادرم به حامد زنگ زد و سراغ منو میگرفت که گفت اینجاست مسموم شده و خیال مادرم جمع شد و گفت مشکل نداره چون خیلی اعتماد داشت ولی پدرم اعتماد نداشت.
کار هر روز ما شده بود شربت متادون خوردن، تمام این قضایا شیش ماه طول کشید و من شیش ماه تو تله بودم واقعیتش، بعد از سه ماه که شربت مصرف میکردم حالت هام تغییر کرد نشئگیم یه رنگ دیگه ای گرفته بود حامد بوسم میکرد ولی طوری که دیگه بو برده بودم و وقتی تو نشئگی بودم لذت میبردم از محبتش، خانواده حامد رفتن مسافرت شیراز و خونشون خالی بود و من بعد قهوه خونه شب ها میرفتم پیشش میخوابیدم و سر همین قضیه روز دوم یه کتک حسابی از بابام خوردم که شد شب سوم که خونه خالی بود، حامد صبح یبار کم بهم شربت داد و طوری بود که هنوز خمار بودم تا ساعت ده شب که بهش گفتم تورو خدا بده و خماری داشت اذیتم میکرد، و حامد بهم گفت بیا با شیشه برو بالا منم از خماری شیشه و رفتم بالا دهنم پر شد و متوجه شدم زیاد خوردم و سریع آب خوردم و یه شکلات خوردم ولی حامد گفت بازم بخور گفتم زیاده گفت نه بابا بخور … سه مرتبه خوردم، بار اول خیلی زیاد طوری که دهنم پر شد بار دوم کمتر و بار سوم یه قلپ ریز، دیگه اینقدر بالا بودم وقتی منو گرفت یعنی حدود یک ساعت تا یک ساعت و نیم بعدش مه واقعا چشمام دو دو میزد، رفتیم خونشون حامد غذا گرم کرد بزور دو قاشق خوردم همونجا پای سفره ولو شدم و حامدم همونجا جای برامون انداخت و من وقتی کشید روی زیر انداز کاملا کونم و لمس میکرد و دستمالی میکرد من خخخخیلی خوشم امد، حامد بغلم دراز کشید مثل خودم به پهلو ورچسبید بهم و سفتی کیرش و حس کردم تپش قلبم خیلی بالا رفت، دست گذاشت رو سینم واقعا داشتم دیوونه میشدم، اصلا نمیدونم چرا اینجوووووری شده بودم واقعا عجیب بود، دست گذاشت رو صورتم و منو برگدوند طرف خودش و شروع کرد لبام و خوردن، من اولین بارم بود لب میدم و میگیرم من هیچچچچ رابطه ای تو زندگیم نداشتم تا اونموفع ولی اینقدر حرفه ای همه کارهارو انجام میدادم که باور نکردنی بود برام و تا همین الان تعجب میکنم، حدود یک ربع لبم و خورد تیشرتم و در آورد سینم و خورد و من ناخوداگاه دستم و بردم طرف کیرش و با دو انگشت آروم میکشیدم رو کیرش تا اینکارو کردم منو برگردوند به اون پهلو و دست گذاشت رو شرت و شلوار راحتی که خودش بهم داد در بدو ورود و خواست بکشه پایین و خیلی آروم بهم گفت یلحظه (یلحظه خودم و بدم بالا که شلوارم و بتونه در بیاره، من بدون هیج حرفی فقط اطاعت کردم میخواست شلوار و شرتم و کامل در بیاره که خیلی خجالت کشیدم نمیدونم چرا ولی خب خجالت کشیدم و آروم گغتم تا همینجا، حامد شروع کرد دستاش و کشیدن رو بدنم وای مه چقدر لذت داشت اون لحظات برام، دستش و گذاشت رد کبرم که البته نمیدونم ژنتیکی یا هرچی خیلی کوچیکه کیرم تا همین الان و دیگه امید ندارم بزرگ بشه الان با این سنم اندازه یدونه انگشته چه طولش چه عرضش … اینم شانس منه، ولی خب لذت زیادی نبردم ولی وقتی دست رو کونم میکشید واقعا دست خودم نبودم آه میکشیدم، حس میکردم تمام احساس حامد و وقتی میخواست سوراخ کونم و لمس کنه با تردید اینکارو کرد که وقتی انگشتش به سوراخم خورد یه لحظه از لذت نفسم بند اومد، ببینید مننننن اصلا رابطه ای نداشتم چه با دختر چه با پسر فقط انگشت شده بودم اونم زیاد یا بچه ها یا پسرای فامیل یا همکلاسیه از پشت به شوخی به من میچسبیدن همین این احساسات همشوننننن بار اوله، وقتی ادامه داد و سوراخم و دست کشید آروم رفت پایین و روی کونم و بوس میکرد که بدنم و کش و قوس میدادم از لذت، اومد بالا دوباره منو میخواست برگردونه و لب بگیره که من دیگه تحمل نداشتم !!! این همه جندگی برام عجیب بود و خودم و چسبوندم بهش که یعنی بکن فقط منو بکن، این کارو که کردم بلند شد رفت تو آشپزخونه روغن زیتون بیاره تا بره بیاد یه لبخند پر از رضایتی داشتم که قراره منو بکنه، آمد روغنو مالید رو سوراخم اینقدر اول رو سوراخم و مالید که حس میکردم باد کرده سوراخش و آروم فقط نوک انگشتشو فرو میکرد یه خورده داخل و دورانی میچرخوند خیلی کم، کیرش واقعا به نسبت من که بار اولمه و کلا نسبت به کیرهای دیگه مثل فیلم سوپرا بود بزرگ سیاه تخمای بزرگ و درشت، ولی هیچ ترسی نداشتم متادون منو برده بود تو یه عالم دیگه احساسی که داشتم مطمئنا افرادی که تجربه کردن متوجه میشن چی میگم احساسم این بود که سوراخم آمادست !!! واقعا باز شده بود میگم با اینکه آکبند و نداده بودم تا اونموقع، کیرش و هم کامل چرب کرد دم گوشم گفت آماده ای ؟ با سر تایید کردم و یه اوهوم گفتم که سر کیرش و گذاشت رو سوراخم نفس نمیتونستم بکشم کاملا نفسم و حبس کردم و منتظر اون لحظه ی فرو کردنش بودم که خیلی آروم و پیوسته کرد توم، مطمئنم اون لحظه فکر کرد که هزار بار دادم با اینکه فردای اون روز بدون اینکه بپرسه خودم با خجالت گفتم بار اولم بود و گفت میدونم عزیزم، وفتی فرو کرد و تا نصف کیرش تو کونم بود همونجا کیرش و متوفف کرد و من یه دم و بازدم طولانی انجام دادم، حس میکردم سوراخ کونم مثل کش کاندوم کیرش و چسبیده، حس گشاد شدن خیلی برام زیبا بود هیچ دردی احساس نمیکردم فقط یه فشاری و به مثانم حس میکردم، کم کم شروع کرد تلمبه های میلیمتری بزنه هر بار با هر تلمبه کمی بیشتر فرو میکرد، تا اینکه شکمش کامل چسبید بهم و انتخای کیرش و حس کردم زیبا ترین حس همین بود که وقتی تا انتها کیر تو کونم بود نافم قلقلکش شد نمیدونم تجربش و داشتین یا نه، وقتی این حس تو نافم امد کیره کوچولوم تا حالا اینقدر بزرگ نشده بود طوری که میخواست پوستش و بشکافه، حامد همونطور نگه داشته بود و من خجالت میکشیدم بگم تلمبه بزن و خودم یخورده عقب و جلو کردم خودم و که متوجه شد همونطور که کیرش تو سوراخم بود دستش و فشار داد رو شونه من به این عنوان که رو شکم بخوابم، در حال چرخیدن کیرم و چسبوندم به شکمم و حامدم با من میچرخید، روغن و بدون اینکه کیرش و بکشه بیرون ریخت رو شیارم و کیرش و تا دم کلاهک آورد بیرون د شروع کرد به تلمبه زدن که با هر تلمبه کمی روغن داخل سوراخم پمپاژ میشد که واقعا لذت بخش ترش میکرد برام جفتمون نئشه هزار بودیم و قرار نبود به این زودی ها آبش بیاد، تلمبه زدن و بعد از پنج دقیقه متوفف کرد دم گوشم آروم گفت میخوری ؟ منم گفتم نه و تا همین الانم همچین کاری نکردم چون اصلا فکرشم نمیتونم بکنم، کمی تو همون حالت استراحت کرد و دوباره شروع کرد به تلمبه زدن خیلی خجالت میکشیدم با آه و اوه کردن خودم و تخلیه کنم ولی دیگه نمیتونستم و آروم اوووی میگفتم، بعد از سی دقیقه تلمبه زدن حس نفخ شدید داشتم روده هام واقعا داشت اذیتم میکرد که البته اگر نشئه نبودم واقعا غیر قابل تحمل بود، کم کم دز شربت متادون داشت کم میشذ و انگار مغزم داشت میومد سر جاش و چشمام خیس شد و متوجه شرایطم شدم حس کردم گول خوردم حس کردم یه بازنده ام یه حس بدی داشتم برای اینکه حامد متوجه نشه بی صدا اشک میریختم کم کم سوراخم شروع به سوزش کرد مجبور شدم آروم بگم حامد، اینقدر آروم میگفتم نمیشنید سه بار گفتم حامد، حامممد، حامد، گفتم جونم عشقم در حالی که نفس نفس میزد، گفتم میسوزه تمومش کن، گفت باشه الان تمومش میکنم ولی اشتباه متوجه شد و تلمبه هاش و سریعتر کرد من منظورم این بود که کردن و متوقف کنه، بعد از ده ثانیه تلمبه های شدیدی که میزد دیگه قلبم نمیتونست تحمل کنه و گوله گوله مثل یه بچه اشک میریختم و با صدای بلند گریه میکردم، حامد کمی سینش و کشیده بود بالا تا دم کیرش و فقط تلمبه میزد و با صدای نفس نفس زدن میگفت تموم شد عشقم الان میاد در حالی که من از خودم متنفر بودم اون لحظه، حس میکردم فتح شدم، حس میکردم دیگه تموم شدم … اینقدر تلمبه هاش قوی شده بود که صدای برخورد کیرش و کونم سالن و برداشته بود و من دیگه هق هق میکردم نه از درد از شدت ناراحتی … بلاخره بعد از حدودارپنجاه دقیقه تلمبه زدن آبش امد و خیلی با سرعت پمپاژ شد تو کونم و همونطوری از بغل افتاد کنارم و من سربع شرت و شلوارم و کشیدم بالا رفتم سمت دسشوییه حیاط اشکام و پاک میکردم و میرفتم حس میکردم الان قراره همه چیز از سوراخم خارج بشه تا وقتی که برسم به دسشویی، نشستم یخورده زور بزنم که اگر چیزی هست خارج بشه یه درد بسیار شدیدی تو سوراخم بوذ، قسمت بالای سوراخم از کشیدگی زخمی شده بود و درد خاصی داشت که دست کشیدم سوخت آب سرد گرفتم سوخت البته یه سوزش خاص آب گرم گرفتم اذیت شدم ولی آبش و کمی آب شفاف غیر ارادی خارج شد و بعدش باد شکمم هم همراهشون خارج میشد، تو دسشویی وقتی کارم تموم شد بلند شدم دست و صورتم و بشورم خودم و تو آیینه دیدم، نفرت عجیبی از خودم داشتم حاااالم از خودم بهم میخورد و دوباره اشکام سرازیر شد و جلوی دهنم و گرفتم که صدای گریم همسایه رد بیدار نکنه و حامد هم نفهمه، صورتم و آب زدم از دسشویی تا اینکه بیام تو سالن هر قدمی مه برمیداشتم باد صدا دار ازم خارج میشد و همین منو به فکر فرو برد که گشاد شدم و دیگه کاریش نمیشه کرد دستم و از پشت بردم داخل و سوراخم و دست کشیدم سوراخی که قبلا اندازه یه نخوذ بزرگ بوذ الان اینقدر گشاد شده بود که باورم نمیشد و همینطور غم هام زیادتر میشد، برگشتم داخل دیدم حامد یه سیگار روشن کرده و با تمام نفسی که داره کام میگیره و با قدرت فوت میکنه، رفتم کنارش و پشتم و بهش کردم دراز کشیدم و پتو و کامل کشیدم رو سرم، گفت خوبی عزیزم ؟ هیچی نگفتم، گفت عشقم ببخشید بخدا دست خودم نبود از خود بی خود شدم، بغض گلوم و اینقدر سفت فشار میداد که فقط آب دهن قورت میدادم که بتونم نفس بکشم، هر حرفی میزد مساوی بود به اینکه دنیا رو سرم آوار بشه، تمام اون لذت کاذب جاش و داد به یه حال عجیب و غریب و نفرت انگیز، گفت خوب بود ؟ خوشت امد که دیگه نتونستم تحمل کنم و گریه کردم و تو دلم میگفتم این اشکایه لعنتی چرا تموم نمیشه ؟؟؟؟ خواست بغلم کنه اجازه ندادم و همونطور با گریه خوابم برد و فرداش بیدار شدم، حوصله هیچی و نداشتم حامد از دسشویی امد تا چشمم خورد به چشمش سرم و انداختم پایین نمیتونستم نگاهش کنم … با همه این تفاصیل تا همین یک سال و نیم پیش بهش کون میدادم … اولاش کار هر روز بود و اگر شربت متادون یا ترامادول یا شیره نمیخوردم نمیتونستم بهش بدم چون اذیت میشدم ولی اونطوری اصلا حس نمی کردم، تا اینکه ازدواج کرد از هر روز کارمون شد هر سه روز یکبار بعد هفته ای یک بار تا اینکه زنش باردار شد و دوباره کاره هر روزم بود تا شیش ماه که تو هرجایی که میشد منو بدون بوس کردن نوازش فقط میکرد … و بلاخره تموم شد .
من هیچوقت اون آدم سابق نمیشم، هیچوقت زندگی قشنگی و نخواهم تجربه کرد … گی و … همش تله ست، نمیدونم شایدم برای بعضی ها نباشه و یا شاید هنوز به اون مرحله نرسیدن که به خودشون بیان، ولی برای من اینطور بود که هر روز پشیمونم هر روز غمگینم هر روز حالم از دنیا به هم میخوره و خودم و فقط یه کونیه معتاد میبینم … هنوز زیباییم و دارم هنوز میتونم بگم ده ها نفر آرزو دارن منو بکنن … قبلا کسی با این دید به من نگاه میکرد دلم قنج میرفت ولی الان دوست دارم افرادی با این نگاهی که نسبت به من دارن و بکشم … از من گفتن هر روزی که از این عمل دست بکشید بازم به نفعتونه … زندگی سالم و انتخاب کنید، اینم بگم این میشه رفت یه جورایی تجاوز بود من واقعا تو حال خودم نبودم و دلیل ادامه دادنم چندین سال هم هزاران دلیل داره ولی یکیش این بود که تو مرداب بودم و دست و پا میزدم و هنوز نتونستم ترک کنم اعتیاد … خدا یار و نگهدارتون

نوشته: یه بدبخت

دکمه بازگشت به بالا