خدا باید بخواد سلطان محمود سگه کیه

باسلام من یک خواهرزن دارم که بیست ساله تو نخش هستم و کلی تا حالا بهش پیامک دادم و ابراز عشق کردم فقط میگه زشته از تو بعیده.چون احترامم رو همشون دارن این خواهرزن ۵۲ سالشه ولی ببینی فکر میکنی ۳۵ سالشه هم سرو صورتش جوون مونده هم تیپش خیلی خوشگل و خوش هیکله خداییش رو بگم زن من هم از تابلو بازی های من یک بوهایی برده مثلا اون اگه غذا گوز هم درست کنه من میگم عالی بود در حد تیم ملی بود ما خونه هامون با هم یک کیلومتر تقریبا فاصله داره داخل شهر تهرانیم ما گیشا میشینیم اونها امیراباد شمالی یک دفعه رفته بودیم شمال با زن و بچه گلدون هامون با آب ماهی های آکواریوم رو سپرده بودیم به خواهرزن در ضمن بیوه هم هست شمال که بودیم میشنیدم زنم با خواهرش صحبت میکرد اون میگفت هرروز ساعت ۵ میرم آب و غدای ماهی ها رو ردیف میکنم از حرف هاشون متوجه شده بودم بعداز ۷ روز من بچه ها رو گذاشتم موندن شمال خودم برای یک کار باید برمیگرشتم تهران رفتم کارم رو انجام دادم بعد پیش خودم گفتم برم خونه دوش بگیرم یک دفعه یادم افتاد گفتم راستی آزیتا همیشه به آرزو میگفت ساعت ۵ میرم خونه شما برای غذای ماهی ها یک جوری طولش بدم خونه رفتن رو ببینم ۵ میاد خونه ما شانسم رو امتحان کنم رفتم صد متر اونطرف تر از خونه از ساعت ۴و بیست دقیقه پارک کردم خونه رو زیر نظر گرفتم میگفتم خوبه الان یکی از همسایه ها ببینه میگه شما که شمال بودین تا بعداز سیزده بدر هم قرار نبود بیایین پس اینجا چکار میکنی اونهم با حالت ذاق زدن خلاصه ساعت ۴و ۵۰دقیقه اینطورا بود دیدم ۲۰۶ نوک مدادی پیچید تو کوچمون سرو خوابوندم ماشین تابلوم رو شانس آوردم ندید یک ترسی من رو گرفته بود فکر میکنی میخوام کسی رو ترور کنم استرس ترس یک مدلی شده بودم سریع ریموت رو برداشتم دررو قفل کردم پریدم پایین رفتم سر کوچه پشت درخت ببینم خود آزیتا بود یا نه دیدم از ماشین پیاده شده مانتو تن کرده دگمه ها باز با یک دامن بلند و تیشرت سبز یک ساک هم دستشه البته شبیه ساک .کلید انداخت و رفت تو .من هم رفتم ماشین رو روشن کردم از درب پارکینگ اومدم داخل .حالا میخوام برم بالا میترسم یک حالی داشتم که نگو گلوم خشک شده بود پاهام میلرزید یک وضعی داشتم خوبه با همسایه ها روبرو نشدم خلاصه با کلی سلام و صلوات رفتم تو آسانسور پیش خودم گفتم میرم کلید رو خیلی طبیعی میندازم در و باز میکنم میرم تو هر چی بادابادبعد میگم نمیدونستم اینجایی چون ماشینش رو تو کوچه گذاشته بود من از در پارکینگ اومدم اصلا ماشین اون رو ندیدم که بدونم اینجا بوده تازه بوده باشه اینهارو برای خودم حلاجی میکردم رفتم از آسانسور بیرون آروم کفش هاش رو دیدم ازاین سندل های پاشنه کوتاه زنانه یک فال گوش وایستادم بعد کلید رو کردم تو در اروم یک پیچ دادم باز شد کفش رو دراوردم و رفتم داخل گفتم بسم الله کفش هاش بود ولی خودش نیست واقعا تعجب کردم رفتم جلو تر دیدم تو راهرو که به اطاق خواب ها راه داره جلوی در حمام همون شبیه ساک که دستش بود اونجاست آروم آروم رو پنجه راه رفتم حالا ترسیدم ها ریده بودم بخودم رد شدم دیدم صدای شر شر میاد رفتم اطاق خواب دیدم شرت و سوتین شرت سفید نخی با سوتین زرد که خیلی کم تونرنگی دیدم تا حالا روی تخت ما گذاشته یعنی رو تخته پایین تخت پشت صندلی میز آرایش تقریبا فکری بسرم زد گفتم هرچی بخواد بشه میشه این که تا حالا من این همه پیامک بهش دادم آبروم رو نبرده از این ببعد هم نمیبره یا اصلا ببره به جهنم کس خوار دنیا .لباس هام رو روی مبل ها توی حال دراوردم که بعدا اگه حرف شد بگم من نمیدونستم تو حموم بودی یعنی تو اطاق خواب اصلا نرفتم بدون لباس با یک شرت یک دفعه بی مقدمه زدم زیر آواز بلند و همزمان در حمام رو باز کردم یک دفعه خوبه سکته نکرد تا ۱۰ ثانیه لال شده بود کپ کرده بود بخدا گفتم خدارو شکر سکته نکرددستش رو گذاشته بود جلوی دهنش قسمت پایین چشم هاش رو با دست کشیده بود پایین یک دفعه بعداز چند ثانیه نگاه کردن گفت یعنی چی تو کجا بودی ای وای ای وای برو بیرون من حمومم گفت آزیتا خدا بگم چکارت کنه ترسیدم تو کی اومدی اینجا حالا من دارم ماس مالی میکنم گفت برو بیرون برو بیرون حالا بعدا بهت میگم کی اومدم گفتم برم بیرون برای چی میخوام یک دوش بگیرم برم جایی خیلی کار دارم گفت حالا که من حمومم البته این هم بگم یک دستش رو سینه اش یک دستش هم جلوش دیگه الان حالت نیم رخ هم وایستاده گفتم گوش کن اگه قراره چیزی نبینم که دیدم پس هیچ کاری جون خودم ندارم فقط سرم رو بشورم و برم بیرون گفت پس بیا این ور من برم بیرون گفتم نه نکن نجس کاری کجا بری نمیدونی ارزو چقدر به این چیزها حساسه این هم بگم کیرم اصلا تو فکر راست شدن حتی تحریک شدن هم نبود واقعا میگم خلاصه دوباره تکرار کردم گفتم میگم جان خودم عجب خری هستی ها من اگه دستم به تو خورد نامردم خوبه گفت پس چشم هات رو ببند سریع سرت رو بشور یک خورده الکی دستو بالم رو کفی کردم لیف رو کفی کردم گفتم آزی بیا پشت من رو یک لیف بزن گفت خودت بزن گفتم بچه بازی درنیار من که گفتم بهت عزیزم دستم به تو نمیخوره یک دفعه گفتم ایناها اینجام رو دست گذاشتم رو کمرش گفتم فقط اینجام که دستم نمیرسه گفت عجب دستت بمن نخورد گفتم یعنی اینطوری هم نخوره خیلی نامردی ازی لیف رو گرفت با حالت چندش اروم رو کمر من شروع کرد مالیدن دوثانیه نشد گفت بیا تموم شد گفتم بابا مسخره بازی درنیار خجالت بکش بابا اینی که تو داری همه دارن من ندید پدید نیستم بقران انقدر من رو کوچیک نکن دوباره شروع کرد مالیدن یک مقدار مالید گفتم اینور اونور بالا پایین بعد گفتم آزی چه حالی داد پشتم رو مالیدی بیا برای تو هم من بمالم گفتم نه اون لیف رو به من نمال.گفتم خوب لیف خودت رو بده گفت لازم نکرده شما بشور برو من خودم میمالم خلاصه به هر بهانه ای طولش میدادم که کار به اینجا رسید گفتم آزی در گوشت یه چیزی میگم اگه گوش دادی که هیچ اگه گوش ندادی جون بهمن میرم همچین که نادر رفت گفت همینجوری بگو دم گوشم نه گفتم فقط دم گوش صورتش رو یوری کرد در گوشش بگم یک دفعه اول یک بوس از لپ هاش کردم گفتم جون گفت جونو مرض کی گفت اینکارو بکنی گوش رو گفتم بیار جلو آورد در گوشش گفتم آزی خیلی آروم شهوتی گفتم .گفتم آزی خودت میدونی بیست ساله دوستت دارم یکدفعه صورت رو کشید عقب گفت داری که داری گفتم ای بابا بزار زرم رو بزنم دیگه گفت خوب زودباش دوباره در گوش آروم و شهوتی گفتم آزی بیست ساله دوست وارم در حد برزیل این رو خواهرت هم حس کرده گفتم الان زن و بچه ام هم نیستن خواهرزن خوشگل و خوش هیکل تو حمام لخت خودم هم لخت شهوت زده بالا این همه هم دوستت دارم اگه برم دست خالی از حموم بیرون یک عمر خودم رو لعنت نمیکنم نه نمیکنم تو بگو گفت میخواستی نیای گفتم حالا که اومدم تو هم که بیوه ای اف گوز کلاس گذاشتن رو کنار بزار گفت نخیر زود باش برو بیرون گفتم آزی برم نه من نه تو ها گفت عیبی نداره اگه من رو برای این میخوای عیبی نداره نه من نه تو گفتم چی نه من نه تو مگه خر با ننم سکس کرده که برم بیرون مگه کس خول گیر آوردی بقران اگه برم بیخیال بابا مگه اوشکولم که برم بیرون حالا ما هیچی نمیگیم یک دفعه برای اینکه جو رو عوص کنم گفتم حیف که گوهی نمیتونم بخورم وگرنه میدونستم چکار کنم آقا این که من گفتم یک خنده هندلی زد و گفت خاک تو سرت اینجا هم دست از دری وری گفتن برنمیداره گفتم والا بقران حیف که گویی نمیتونم بخورم وگرنه اینجا تمام بدنت رو گاز گاز میکردم گفتم بیچاره این حموم برکت داره گفتم آرزو هر موقع میخواد خیلی حال کنه بمن میگه پسر خوبی باشی سکس بعدی تو حموم گفت مثلا حموم چی داره جز زمین سرد و لیز گفتم تو راصی شو من گرمش میکنم خلاصه کار بجای رسید گفتم پس لااقل بزار بدنت رو لیف بزنم سرتون رو دراوردم لیف زدن همانه تحریک شدن آزیتا همانا نم نم بدن هامون خورد بهم نم نم کیرم که صفت شده بود با پاهاش خوردن بهم از پشت خواستم لیف به کمرش بزنم اون شرت پاش نبود من شرت پام بود چسبوندم به پشتش اونجا بود که دیگه جلو نرفت همون توری فشاررو زیاد کردم تا اینکه دیدم حرکتی نمیکنه با یک دستم شرتم رو دراوردم و لای چاکش که از کمرش کف ریخته بود لیز بود کیرم به حالت سر بالا فرستادم لای لمبرش یک مقدار سربالا مالیدم از شهوت زیاد آب نزدیک بود بپاچه تو صورت خودم ارضا شدم که آزیتا تا فهمید با صدای گرفته شهوتی گفت دادی گفتم آره گفت خاک تو گورت گفتم قصه نخور بهتر شد انقدر شهوتم بالاست این کیر بخواب نیست که برگشت تو بغلم شرو کردیم لب گرفتن سرم رو آوردم پایین سینه لیس میزدم لب میگرفتم گفتم یکاری کنیم گفت چی گفتم بیا بشوریم بریم بیرون اینطوری من چندش هم میشه رو زمین بخوابم گفت اتفاقا من هم تو همین فکرم دوش گرفتیم رفتیم بیرون رو تخت که اول گفت به حرمت آرزو رو تختش نه گفتم کس خول بیا بابا خدا روزیت رو جایی دیگه بده وای یک سکسی کردیم در حد برزیل بعد چایی گذاشتم و یک مقدار آجیل خوردیم غذای ماهی ها رو دادیم و سیگار کشیدم یک بار دیگه که مال من شد بار سوم ارضا اون شد دوم بعد آخر سر اون دوباره دوش گرفت رفت من هم نیم ساعت رو مبل دراز کشیدم بعد دوش گرفتم یک بس شیره توپول خوردم و نشستم پشت فرمون سه ساعت بعد هم جلوی ویلا خسته و کوفته ترمز کردم دخترم از پشت شیشه آشپزخونه ویلا گفت بچه ها بابام اومد فقط توراه دوسه مرتبه تلفنی با خانمم صحبت کردم نمیدونم فوش میدین یا نه ببین عزیز من من ۵۰سالمه اندازه موهای سرم کس کردم همین الان هم بخاطر پول و ماشین دوست دختر ۱۸ ساله دارم به این عشق با من رفیقه که توی اندرزگو اون پشت فرمون بشینه فقط بخاطر همین پس احتیاجی به دروع گفتن ندارم اگه میشه عکس گرفت از خونه زندگیم هم عکس می فرستادم که ببینین عقده چیزی رو ندارم ولی یک سری ها چون برای خودشون چنین اتفاق ها و امکانات سخته فکر نکنین همه دروغ میگن بقول یک درویش بود میگفت جنگل مولاست و همه جور آدم توشه .فقط خواهشی از از تمام عزیزان دارم دنبال زن شوهردار نرین اونوقت ببین خدا چه برکتی به زندگی میده یعنی نگاه طرف کردی اگه خوشت اومد فهمیدی شوهر داره بگو استغفرالله و راهت رو برو ب قران خدا میبینه جوری دیگه بهت حال میده.

نوشته: بی ادبی ممنوع

دکمه بازگشت به بالا