خواهران غریب

13 بهمن ماه تقریبا ساعت یازده شب بود که رسیدم خونه مادرم بیدار نشسته بود و سرزنشم کرد که چرا دیر وقت اومدم از همیشه عصبی تر بود پرسیدم چیزی شده؟ جواب داد سر شب دزد اومده بوده تو مجتمع.

چند روز بعد مالک آپارتمانی که دزد واردش شده بود برای مشورت با پدرم به خونه ما اومده بود جریان رو اینطوری تعریف کرد. ظاهرا ایشون که اسمشو میزارم آقای گیلانی به همراه همسرش به سفر مشهد رفته بودن اما دخترشون چون کارمند بود نتونسته بود مرخصی بگیره. روز دوم سفر دختر احساس میکنه سرماخورده رئیس از ترس مبتلا شدن بقیه به زور میفرستتش خونه دختر به محض رسیدن خوابش میبره وقتی بیدار میشه ساعت نزدیک ده بوده . سالها در واحد روبرویی آقای گیلانی خانواده ای زندگی میکردن که اهل سبزوار بودن و دو خانواده از همون اول بنای صمیمیت رو میزارن دخترهای دو خانواده هم سن بودن و طبیعتا با هم دوست میشن جوری که مثل خواهر های واقعی همیشه با هم بودن بارها خودم رو پشت بوم دیده بودمشون یه گوشه زیر انداز می انداختن و با تیشرت شلوارک می نشستن پای قلیان. دختر سبزواری که اسمشو میزارم مرجان به وضوح داهاتی و سیگاری بود پوستش سبزه مایل به تیره و پای چشم شدیدا سیاه بارها دیدم سر پشت بوم داره سیگار میکشه یا قلیان گذاشته ولی اون یکی که اسمشو میزارم نسیم اهل دود نبود تر تمیز تر بود پوست سفید و موهای مشکی براق چشمان زیبا اما بی تفاوت نسبت به مذهب و سنت ها جوری که همیشه تو راهروی مجتمع با لباس خونه و بی حجاب رفتو امد میکرد و حرفای بزرگترها رو هرگز به تخم نداشتش نمیگرفت چندباری برای رسیدگی به کولر به دستور والده سلطان به پشت بام رفتم و دیدمشون نسیم مودب تعارف کرد با ما بشین ولی چون از دوستش خوشم نمیومد هیچ وقت دعوتشو قبول نکردم. دوسال پیش خانواده سبزواری از اون اپارتمان بلند شدن و در آپارتمانی کوچکتر در مجتمع بغلی واحد گرفتن ولی رابطه دو خانواده حفظ شد. اونروز نسیم به مرجان زنگ میزنه و میگه اگر ممکنه از سوپر مارکت اونور خیابون دوتا سوپ آماده بگیر و برام بیار مرجان سوپ رو میاره و میپرسه پدر مادرت کجان نسیم میگه دیروز صبح رفتن مشهد. مرجان با خوشحالی میگه پس بزار من زنگ بزنم دوست پسرم بیاد دور هم باشیم!! نسیم میگه حال مهمون داری ندارم مرجان میگه خودم پذیرایی میکنم نسیم هی انکار میکنه و مرجان هی اصرار!! آخر نسیم شاکی میشه از جاش پا میشه و میگه سوپ آوردی دستت درد نکنه لطفا برو میخوام استراحت کنم!!! مرجان تن صداشو عوض میکنه و میگه شرمندم ببخشین بزار سوپو برات بار بزارم میرم نسیم مخالفت میکنه مرجان میگه اگر نزاری فکر میکنم ازم دلخوری!!! برو دراز بکش من حاضر میکنم میارم!! خلاصه نسیم تو رودرواسی میمونه و به اتاقش میره بیست دقیقه بعد مرجان با سینی و کاسه سوپ میاد و میگه من میرم داروخانه شبانه روزی برات چند ورق قرص بگیرم. نسیم میگه احتیاجی نیست مرجان میگه حرف نزن شما تو تختت بشین سوپتو بخور تا بیام. وسط غذا نسیم احساس میکنه به سرویس بهداشتی نیاز داره از تخت بیرون میاد وقتی جلوی اتاق خواب پدر مادرش میرسه احساس میکنه داره صدایی میشنوه درو باز میکنه خرپیره حدودا چهل ساله ای رو با سر طاس و ریش بلند لخت مادرزاد داخل تخت پدر مادرش میبینه که مشغول سکس با مرجان است نسیم از ترس جیغ میزنه مرد برهنه از تخت بیرون میاد و بازوی نسیم رو میگیره و میگه تو هم بیا خوش میگذره ولی نسیم همچنان به جیغ زدنش ادامه میده . واحد روبرویی به جای خانواده سبزواری یک پیرمرد باستان شناس بازنشسته که اسمشو میزارم آقای فارسی به همراه همسرش و پسر کوچیکشون اومده بودن پسر بزرگ پیرمرد قبلا ساکن مجتمع بود وقتی این واحد خالی شد با پدرم صحبت کرد و پدر مادرش رو اورد نشوند اینجا آقای گیلانی قبل از رفتن سفارش دخترش رو به همسایه کرده بود وقتی ایشون صدای جیغ رو میشنوه با پسرش میان و مشت به در میکوبن اما کسی باز نمیکنه پدر به پسر کوچیکش میگه برو داداشتو بیار. برادر کوچکتر به طبقه پایین میاد و برادر بزرگتر رو به همراه دایی بچه هاش که اتفاقا خونشون بوده میاره بالا و چهار نفری شروع میکنن درو کوبیدن در همین حال دوست پسر مرجان که اسمشو میزاریم کچل خان تا میبینه صدای دادو بیداد و مشت کوبیدن به در میاد میترسه دست نسیم رو ول میکنه شروع می کنه شورت به کونش کشیدن و لباس پوشیدن . نسیم در اولین فرصت بدو بدو میره درو باز میکنه چهار مرد به داخل میان و دزد رو نیمه لخت دستگیر میکنن با کتک و پس گردنی از پله ها پایین میبرن تو داد و بیداد بقیه همسایه ها هم بیرون میان همه فکر میکردن دزد گرفتن پس همه جلو میان و چند تا پس گردنی و تو سری به کچل خان میزنن . کچل خان مادر مرده رو در حالی که به صورت دسته جمعی از همسایه ها کتک میخورده از پله ها پایین میارن می اندازنش وسط پارکینگ و همزمان با فحش های ناموسی که بی پدر تو ساختمون ما میای دزدی مثل خر میزننش!! خانم همسایه روبرویی به خونه نسیم میره و در حالی که گریه می کرده به آشپزخانه میبرتش آب قند بهش میده ظاهرا دست نسیم از فشار دست کچل خان کبود شده بوده پلیس میاد و دزد رو بازداشت میکنه همسایه ها که در جریان نبودن فکر میکردن دزد اومده دیده دختر تنهاست خواسته تجاوز کنه در نتیجه وقتی مامورین میان یک خانم پلیس هم همراهشون بوده که اول همه رو بیرون میکنه بعد سعی میکنه با ملایمت جریان رو از نسیم بپرسه. نسیم هم جریان رو تعریف میکنه خانم پلیس به اتاق خواب میره ولی اثری از مرجان نبوده. همسایه روبرویی به پدر زنگ میزنه و جریان رو میگه که در نتیجه پدر و مادر سفر رو نیمه تموم میزارن و بر میگردن. وقتی آقای گیلانی به کلانتری میره افسر پرونده آشنا از آب در میاد. ظاهرا کچل خان وقتی میره اونجا میگه که مرتکب هیچ جرمی نشده و از اهالی ساختمان شکایت داره!! اتهام هاش که اقدام به سرقت ورود غیر مجاز اقدام به تجاوز و زنا با نامحرم بوده رو رد میکنه میگه اگر موبایلشو چک کنن میبینن نامزدش (مرجان) زنگ زده و گفته برو داروخانه چند ورق قرص بگیر بیار برای دوستم. چون با دعوت رفته ورود غیر مجاز نیست چون چیزی ندزدیده پس دزد نیست مرجان رو خودشون صیغه خوندن محرم شدن پس زنا نیست نسیم هم دستشو گرفته که جیغ نزنه که براش توضیح بده که همسایه ها ریختن و به ناحق کتکش زدن که بابتش دیه میخواد!! مرجان رو برای توضیح دادن به کلانتری احضار میکنن اونم کلا میزنه زیر همه چی که من اصلا اونجا نبودم!! پرونده ای تشکیل میشه و نوبت دادگاه میگیرن. آقای گیلانی واحدی که داخلش میشینن رو پنج سال پیش از پدرم خرید و خودش صاحب خونه است ولی چون مدیر مجتمع پدر منه اون شب اومده بود خواهش کنه سر دیوار نرده خم شده نوک تیز بزارن در پارکینگ و جلوی ورودی مجتمع دوربین امنیتی بزارن روی در اصلی قفل ایتالیایی (کلید چند پر) نصب بشه و پشت در ورودی حیاط به مجتمع زبانه های کشویی نصب بشه و خلاصه امنیت مجتمع رو ببرن بالا!! وقتی حرفاش تموم شد من تو فکر بودم آقای فارسی که واقعا آدم با شخصیتیه ولی نمیدونم چرا اینقدر با من لجه گفت چرا ساکتی؟ پدر عزززززیزم گفت چشمش نزن این هرچی ساکت باشه واسه همه بهتره!! اقای فارسی گفت بچه ای که ساکته داره فکر میکنه چه کلکی سوار کنه!! خلاصه بعد از چند دقیقه ضایع کردن من فلک زده توسط سه پیرمرد آقای فارسی گفت چی تو کلته عتیقه؟؟ ( دوستان جهت اطلاعتون یه بار درحالی که از پله ها میومدم تو حیاط دیدم آقای فارسی و پسر بزرگش دارن غیبتمو میکنن و ازم به عنوان عتیقه یاد میکنن!! وقتی رفتم جلو منو دید گفت ناراحت نشو من باستان شناسم و عتیقه با ارزش ترین چیز برای منه!! منم بلافاصله جلوی پسرش جواب دادم فکر میکردم بچه هاتون براتون از همه چی با ارزشترن ولی خوب خودتون بهترمیدونین!! با اینکه به هردوشون برخورد ولی حس کردم به اندازه کافی اذیتش نکردم و بقیشو نوشتم به حساب!!!)
خلاصه… جواب دادم فکر کنم فهمیدم دقیقا چی شده! وقتی مرجان رفته آشپزخونه سوپ بار بزاره به دوست پسرش زنگ زده و گفته از داروخانه قرص بگیر بیا. با توجه به اینکه طرف خونش تو همین محله است موتور هم داره و داروخانه فقط دو تا فرعی بالاتره میتونسته در زمان یک ربع بیست دقیقه ای حاضر کردن سوپ ، قرص بگیره خودشو برسونه مرجان هم غذا رو برده اتاق نسیم داده و تاکید کرده که بخور من میرم دارو بخرم بیام!! بعد هم با دوست پسرش رفته اون یکی اتاق خواب! احتمالا نقشه این بوده که بیست دقیقه بعد کچل خان رو رد کنه بره بعد قرصهایی که پسره با خودش آورده رو دست بگیره زنگ واحد رو بزنه یعنی من همین الان اومدم با دارو!!! نهایتا دو تا ظرف هم می شست اخرش دختر شما حسابی نمک گیر میشد که طرف اومد غذا درست کرد دارو گرفت داد ظرفارم شست و رفت!! وقتی هم که بر میگشتید اگر براتون تعریف میکرد احتمالا میرفتین درخونشون تشکر هم میکردین!! نقشه خوبی بود اگر با احترام عادت چندش آور دختر شما برای دستشویی رفتن وسط غذا خرابش نمی کرد!! آقای گیلانی یکم شاکی شد منم ادامه دادم حالا که گذشت ولی به قول پدرم گذشته درسی است برای آینده!! ( دوستان یکی از سرگرمی های من اینه که جملات قصار بزرگان تاریخی رو به پدرم نسبت میدم بعد چند ثانیه صبر میکنم همه پدرم رو تحسین و تایید کنن … بعدش یهو یادم میوفته جمله از کی بوده و بلند بلند میگم اینو که فلانی گفته حواس منو ببین!! همه سعی میکنن خندشون رو پنهان کنن و بابا هم در سکوت حرص میخوره!! و بعد رفتن مهمونا میگه ایشالا بچت سرت بیاره!!! البته خبر نداره نقشه کشیدم به محض اولین مردم ازاری بچم بسته بندی و پستش کنم سوئد پیش عمه شادیش که از ترس دیلدو آدم حسابی بار بیاد!!! ) بعد با لحن پرفسوریم ادامه دادم پس مهم اینه که یاد بگیرید وسط غذا هرچقدر هم دستشویی داشتید خودتونو نگه دارید جایی نرید وگرنه ممکنه خفتتون کنن شرمنده بشین!! مخصوصا شماها که سالای آخر عمرتون رو میگذرونید باید خیلی مواظب آبروتون باشید که تو ختمتون ملت به جای گریه زاری پچ پچ نکنن!!! خلاصه بعد از اینکه کلی دری وری بارم کردن موقع رفتن دم در گفتم عه جا گذاشتین اینم ببرین!! برگشتن گفتن چیو؟؟ بابامو نشون دادم!! بنده خدا آقای گیلانی یه لحظه باورش شد گفت کجا ببریمش منم گفتم چه میدونم همونجا که پیرمردا رو نگه میدارن!! خلاصه بعد از اینکه به جای خداحافظی دو پرس دیگه فحش خوردم برگشتم داخل تا پذیرای فحشای بابام و دعاهای خیرش باشم!! چند روز بعد که کارگران اومدن و میله های نوک تیز و زبانه های ( L ) شکل رو نصب کردن منم تو حیاط مجتمع بودم بچه های همسایه تو حیاط میپرسیدن اینا برا چیه جواب میدادم برای اینکه باباهاتون فرار نکنن!! حالا اینکه بچه های دهن لق چی به باباهاشون گفتن و اونا پشت سر من چیا بارم کردن رو دیگه فاکتور میگیریم! دیشب وقتی اومدم خونه کیسه های خرید دستم بود تصادفا نسیم رو دیدم با شلوارک و تیشرت نشسته بود تو حیاط داشت با موبایل به طرز تابلویی با یه پسر حرف میزد!! وقتی منو دید خدا حافظی کرد گفت تو هنوز سینگلی؟ گفتم نه !! گفت عه دوست دختر پیدا کردی؟؟ مبارکه!! بیار ببینیمش!! گفتم باور کن دو ماهه منتظرم زنگ بزنی سوپ آماده بخوای که بیارمش!! یعنی یه فحشایی بهم داد که هرچی تو گوگل میزنم هم معنیشو پیدا نمیکنم!!! خلاصه اینجوریاس!!

دکمه بازگشت به بالا