خواهرزن پزشک
تازه نامزد کرده بودم خانواده زنم شهرستان بودن خواهر زنم که ۳۰ سالش بود توی شهر ما رشته پزشکی میخوند یک خونه پدر خانومم براش اجاره کرده بود گاهی اوقات منم بهش سر میزدم اسم خواهر زنم مریم بود مریم قد بلند بودن و صورت کشیده و زیبا و اندام خوبی داشت از زنم پنج سال بزرگتر بود دو سال از من.
اسم من نیما هستش من ۲۸ سالمه قدم ۱۸۰ کیرم ۲۰ سانت واقعی هستش.
اسم نامزدم مهری ۲۵ سالشه خوشگل و ناز و ممه های خوش فرم داره مهری قدش ۱۷۰ هستش.
یک شب بعد از کار با دوستان دورهمی مشروب میخوردیم مهری زنگ زد گفت نیما دیشب خونه همسایه پایینی دزد زده میتونی شب بری پیش خواهرم مریم خودش تنها هستش میترسه گفتم بزار خودش زنگ بزنه گفت باشه ولی روش نشد به من گفت بهت بگم خدا حافظی کرد چند دقیقه بعد مریم زنگ زد آقا نیما سلام و احترام و غیره گفت دیشب خونه همسایه ما رو دزد زده میشه امشب بیایی پیشم تنها نباشم گفتم چشم از بچه ها خدا حافظی کردم رفتم سمتش رسیدم زنگ زدم گفت بیا بالا رفتم داخل سلام کردم با شوخی بهش گفتم خانوم دکتر چطوری خنده ای کرد گفت من کجا و دکتر کجا گفتم آمپول میزنی گفت بله برای شما میزنم گفت شام خوردی نیما گفتم نه واقعیت بخوای مقداری کتلت با خیارشور و گوجه آورد برام گفت مزاحمت شدم ببخشید گفتم نه اشکال نداره دورهمی مشروب بودیم تا زنگ زدی آمدم گفت خوبه به سلامتی کی زدی گفتم تو و خواهرت شام خوردیم زنگ زدم به مهری بهش گفتم من اینجام نگران نباش یک پتو و بالشت از مریم گرفتم تو پذیرایی خوابیدم تو موبایل بودم داشتم اینستاگرام چک میکردم مریم رفت تو اتاق خواب خودش خوابید یک ساعتی گذشت صدای جیغ یک زن آمد من بلند شدم مریم از اتاق خواب دوید سمت من و میلرزید گفتم نترس آنقدر ترسیده بود که حاضر نمیشد ازم جدا بشه ببینم چه اتفاقی افتاده آرومش کردم گفتم بخواب روی همون پتو بالشت من خوابید خواستم برم از اتاق خواب خودش برای خودم پتو و بالشت بیارم نمیزاشت گفت بمون کنارم میترسم ، واقعا صدای جیغ وحشتناکی بود منم ترسیدم ، گفتم باشه بخواب من جایی نمیرم منم خوابیدم کنارش گوشی گذاشتم کنار از ترس چسبیده بود بهم گفت به نظرت صدای چی بود ؟ با خنده بهش گفتم نزاشتی برم ببینم ، گفت نه نمیخواد بری منم تقریباً مست بودم از پشت سر بغلش کردم دیدم چیزی نگفت یک شلوار راحتی پاش بود یک تک پوش یکم تو بغلم فشارش دادم دستم خورد به ممه هاش وای چقدر نرم هستند سوتین نبسته بود تک پوش لطیفی پوشیده بود جرعت دادم به خودم آروم از روی لباس ممه هاشو فشار میدادم دیدم چیزی نمیگه میدونستم بیداره خیلی آروم دستم بردم زیر لباسش که با ممه هاش بازی کنم دیدم مقاومت کرد نمیزاشت دستم بره زیر لباسش منم سعی میکردم تا دستش ول کنه دیدم دستش شل شد وای خدا چقدر لطیف هستند این ممه ها نوک ممه هاش برجسته بودن با نوک انگشتام بازی میکردم نفس نفس افتاده بود همینطور داشتم ادامه میدادم دستم درآوردم بردم زیر شلوارش از پشت سمت کونش دستم گرفت همون مقداری که دستم بردم داخل شلوار رو کونش بودم نوازش میکردم دست چپم از زیر گردنش بردم از داخله یخه لباسش از بالا ممه هاش فشار میدادم دستم که در کونش بود بردم پایین تر دستش شل شد کونش نوازش میکردم چقدر نرم بود این خواهر زن با دستم شلوارش کشیدم پایین و با اون دستم با ممه هاش بازی میکردم منم شلوار و شورت خودم درآوردم کیرم در کونش فشار میدادم هیچی نمیگفت آب دهن زدن به کیرم گذاشتم در سوراخ کونش داشتم فشار میدادم بره داخل دستش آورد پهلومو گرفت که فشار ندم انگاری دردش گرفته بود چند بار تلاش کردم سر کیرم رفت داخل گفت ای دوباره درش آوردم آب دهن زدم دوباره فشار دادم سرش رفت داخل و فشار میدادم اونم سفت پهلوی منو گرفته بود که بیشتر نزارم بره ولی اون موقع من حالیم نبود و فشار میدادم گفت درد داره دارم میمیرم از درد نیما ولی من تا نصف کیرمو گذاشتم داخل و ممه هاش فشار میدادم تا نصف که رفت داخل یواش یواش عقب و جلو کردم ده دقیقه کارم این بود دستش از پهلوم برداشت انگاری راه باز شده بود چه کون نرمی چه ممه های پهلوشو گرفتم و سرعت کردن رو بیشتر کردم آنقدر ادامه دادم که کل کیرم رفت داخل مشروب که خورده بودم کمرم سفت شده بود آبم نمیومد و منم میکردم سفت بغلش کردم و میزدم آبم اومد ریختمش داخل بلند شد گفت اشغال عوضی چرا ریختی تو کونم بلند شد رفت دستشویی بعد از دستشویی رفت تو اتاق خواب خودش در بست چند دقیقه بعد پشت سرش رفتم در زدم گفت نیا حوصله ندارم رفتم داخل ازش معذرت خواهی کردم گفت باشه اشکال نداره حالا برو بخواب بزار منم بخوابم صبح باید برم دانشگاه تو پذیرایی خوابیدم ولی حال کردم عجب چیزی بود صبح بیدار شدم دیدم نیستش رفته دانشگاه برام صبحانه گذاشته بود منم خوردم و رفتم الان دو ماه پیشش نرفتم ازش خجالت میکشم از خوش هم خبری نیست نه زنگی نه پیامی ولی با مهری در ارتباط هستم.
نوشته: نیما