خواهرم راحله (۴)
…قسمت قبل
صدای بوق ماشین پشت سرم منو به خودم آورد؛ از کنارم که رد شد چندتا فحش بارم کرد و تازه فهمیدم چراغ سبز شده و من همینجور سرجام ایستادم!! مغزم آشفته بود. باورم نمیشد برای بار دوم راحله رو کردم! اونم وضع بهتری از من نداشت. تنها جملهای که بعد از کردنش و خالی شدن آب کیرم تو کصش گفت این بود که «احسان دوستت دارم…». دیگه حرفی نزد. رفت حمام که دوش بگیره و منم قبل از اینکه کارش تموم شه از خونش زدم بیرون و تمام فکرم این بود که از اون خونه دور شم. بعد از یکی دو ساعت که بی هدف تو خیابونا اینور و اونور رفتم به مادرم زنگ زدم و گفتم امشب نمیام خونه و با چندتا از بچهها دورهمی داریم. اونم طبق روال همیشه یسری مزخرفات در مورد اینکه نجاست نخوری و… تحویلم داد و قطع کرد. ساعت حدودای ۵ بود که زنگ زدم حامد و ازش سراغ یه جنده رو گرفتم. حامد دوست دوران دبیرستانم بود و تقریبا تنها کسی بود که باهاش در ارتباط بودم و حقیقتا هم رفیق بامرامی بود. وقتی فهمید اوضاع و احوال روانی خوبی ندارم گفت خودم طرفو برات اوکی میکنم و شب بیا کلید واحد فردیس رو بهت بدم. پدر حامد تو فردیس کرج یه واحد آپارتمان خالی داشت که پاتوق حامد و دوستاش بود. بعد از نیم ساعت حامد بهم زنگ زد و شماره یه زن ۴۶ ساله به اسم نرگس رو بهم داد و گفت خودش ساعت ۷ میاد به آدرس خونه. ازش تشکر کردم و از اونجایی که یه ۲ ساعتی هنوز وقت مونده بود رفتم داروخونه یه بسته کاندوم خریدم و مابقی وقتم رو به کشیدن سیگار و گوش دادن موزیک تو ماشین گذروندم. نزدیک ۷ که شد خودمو رسوندم نزدیک خونه و منتظر تماس نرگس شدم. با کمی تاخیر حدود ساعت ۷:۱۵ یه شماره باهام تماس گرفت و جواب که دادم نرگس بود. یه خیابون بالاتر از آدرس خونه منتظر بود و رفتم دنبالش. سوار شد. با آرایشی که داشت بهش نمیخورد ۴۶ سالش باشه؛ از لحظه نشستنش تو ماشین شروع کرد صحبت کردن. از هر دری حرف میزد و منم که حوصله گپ زدن نداشتم بیشتر سرمو تکون میدادم تا اینکه حرفی بزنم. از حامد میگفت و اینکه مشتریم باید خاص باشه تا بیام و از این مزخرفات. قبل رفتن به خونه یه فروشگاه وایستادم و یسری خرت و پرت و تنقلات خریدم. مغزم استپ کرده بود؛ نمیدونستم چرا دارم این کارو میکنم! قبلاً یبار حامد تو همین خونه یه دختر آورده بود و تو مستی یه سکس نصف و نیمه کرده بودم، اما الان اصلا نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم! فقط میخواستم اون لحظات کردن راحله از سرم بپره…!
رفتیم تو خونه و بعد نیم ساعت نشستن و خوردن چند پیک از عرقای تو یخچال، به نرگس گفتم لباساتو دربیار میخوام بکنمت. یخورده از حرفم جا خورد و گفت انگار زیادی حشرت بالاست! به حرفش اهمیت ندادم و رفتم یه تشک از اتاق آوردم و انداختم کف پذیرایی؛ رفتم سمت نرگس و نذاشتم ساپورتشو از پاش دربیاره، دستامو روی کونش قلاب کردم و بلندش کردم و گذاشتمش روی تشک. با تعجب نگاهم کرد و گفت هوی یواشتر! همینطور که رو تشک خوابوندمش شلوار و شرت خودمو در آوردم و کیرمو گذاشتم تو دهنش. با یه دستم گلوشو گرفتم و با کیرم تو دهنش تلمبه زدم. نرگس شوکه شده بود و به سختی کیرمو میک میزد. وقتی دیدم داره عوق میزنه، کیرمو درآوردم تا بتونه نفس بکشه؛ چند ثانیه که گذشت گفت حالیت هست داری چیکار میکنی؟ جوابشو ندادم. لبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم به خوردنشون. حالتمون کمی تغییر کرد و کیرم رفت لای پاش. کشیده شدن کیرم همزمان روی کس و ساپورتش کیرمو به نهایت شق بودن رسونده بود. حدود ۴-۵ دقیقه لباشو خوردم و بعد شروع کردم با کیرم لای پاش فشار دادن. تو همین حال و احوال نرگس هنوز سعی میکرد متقاعدم کنه اجازه بدم لباساشو دربیاره. نرگس حرف میزد و من توی ذهنم تبدیل به یه موجود کَر و وحشی شده بودم. بی اعتنا به حرفاش برش گردوندم رو شکم و ساپورت و شورتشو تا زیر لُپای کونش کشیدم پایین؛ کیرمو که مثل سنگ سفت شده بود کاندوم کشیدم روش و از پشت کردم تو کس نرگس. یه نالهای از سر درد کرد و به حالت خواهش گفت تو رو خدا یواش کارتو بکن. دستامو گذاشتم رو پهلو و کمرش و با کیرم شروع کردم به تلمبه زدن تو کصش. انقدر شدت تلمبههام زیاد بود که احساس کردم نرگس داره گریه میکنه و با دستاش تلاش میکرد تا از شدت تلمبههام تو کصش کم کنه. اون تلاش میکرد و من هارتر میشدم…؛ هرچی بیشتر میکردمش بیشتر حشریتر و وحشیتر میشدم. کون نسبتا بزرگ و خیلی نرمی داشت. لذت عجیبی رو تو کیرم حس میکردم که به تمام تن و بدنم منتقل میشد. حدود ۱۰ دقیقهای تو کصش تلمبه زدم و احساس که کردم داره آبم میاد کیرمو کشیدم بیرون. نرگس که تمام این مدت درد میکشید ازاین فرصت استفاده کرد و خودشو از زیر دستم کشوند اونور و تلاش کرد بلند شه و چند متری ازم فاصله بگیره؛ به حالت نیمخیز که رسید از جام بلند شدم و از پهلوهاش گرفتم و کشوندمش سمت دیوار؛ داشت التماسم میکرد که فقط چند دقیقه راحتش بذارم. چسبوندمش به دیوار و کونشو کمی کشیدم عقب. کیرمو تنظیم کردم رو کصشو و با شدت کردم تو کصش. یه جیغ کشید و با دستاش کنار رون پامو چنگ انداخت. کیرمو که کردم تو کصش شروع کردم به تلمبه زدن. با شدت میکردمش و با دندونام کتف و گردنشو گاز میگرفتم. دیگه نمیتونستم جلوی آب کیرمو بگیرم. بعد از چند دقیقه کردنش تمام آبمو با فشار خالی کردم و کیرمو تو کصش نگه داشتم. لذت عجیبی بود…؛ آبم که اومد شروع کردم به نوازش کردن موهاش. کیرمو درآورم و شروع به بوسیدن بدنش کردم. نرگس ترسیده بود و رفتارهامو درک نمیکرد! چند دقیقه که تو بغلم نوازشش کردم ازش جدا شدم و رفتم نشستم روی مبل. نرگس انگار که از زیر شکنجه در اومده باشه چند متری فاصلشو از من بیشتر کرد و با نگاهی که ترس و نگرانی توش بود روشو برگردوند و رفت سمت حمام. چند دقیقه که گذشت صداشو شنیدم که انگار داشت با تلفن با کسی صحبت میکرد. بعد قطع شدن صداش، گوشیم زنگ خورد و دیدم حامد پشت خطه؛ جواب که دادم گفت احسان خوبی؟! چیکار کردی با نرگس انقدر ترسیده؟! ازش معذرت خواهی کردم و گفتم نگران نباشه و حالم خوبه. یه سیگار روشن کردم و با صدای بلند از نرگس که هنوز تو حمام بود معذرت خواهی کردم. بعد از یکی دو دقیقه از حمام اومد بیرون و گفت پولمو برام الان واریز کن میخوام برم. اصلا دوست نداشتم تو اون شرایط تا صبح تنها بمونم؛ به هر سختی بود متقاعدش کردم که تا صبح بمونه و بهش اطمینان دادم که دیگه اذیتش نکنم. ازش خواستم بره یه دوش بگیره و منم تا اون موقع برم بیرون دو پرس کوبیده بگیرم و بیام. تو مسیر خرید شام بازم فکر راحله راحتم نمیکرد. احساس میکردم دارم زندگیشو نابود میکنم و از طرفی حس لحظات ارضا شدن تو کصش و خالی شدنم تو بغلش راحتم نمیذاشت. بار اول که کیرم تو کصش دل دل کرد و آبمو با فشار توش خالی کرد، لطافت و حرارت و عطر تنش ذهن و تنم رو از تمام دنیایی که توش هستم جدا کرد… یا بار دوم که موقع ارضا شدن کیرم تو کصش، رونهای پاهاشو بهم دیگه فشار داد و یه لحظه حس کردم اصلا تو این عالم نیستم… .
شام رو گرفتم و رفتم یه شیرینی فروشی. یه کیک نسبتا پر خامه گرفتم و برگشتم خونه پیش نرگس. از حموم بیرون اومده بود و چون حولهای تو خونه نبود با یکی دو تا از لباسهای حامد که داخل کمدِ اتاق بود، خودشو خشک کرده بود و داشت جلوی آینه روی اُپن موهاشو شونه میکرد. شام و کیک رو گذاشتم آشپزخونه و رفتم بالا سرش. شونه رو از دستش گرفتم و شروع کردم به نوازش و شونه کردن موهاش. با طعنه بهم گفت نه به اون رفتارت و نه به این کیک خریدن و ناز و نوازشت! بهش گفتم تو همیشه با مشتریهات انقدر حرف میزنی؟ گفت دلتونم بخواد؛ خندم گرفت و صورتشو به سمت بالا آوردم و یه لب طولانی ازش گرفتم. از رو صندلی چرخید سمتمو و گفت بذار برات بخورم. نذاشتم و بهش گفتم الان بهترین کار خوردن شامه. شامو که خوردیم تشک تو پذیرایی رو بردم تو اتاق پهن کردم و کیک و یه نصفه شیشه عرق رو برداشتم بردم اتاق و نرگسم با یه آرایش ملایم اومد رو تشک. ساعت تقریبا نزدیک ۱۲ شده بود. چند پیک عرق خوردیم و نرگس شروع کرده بود با دستش کیرمو از روی شرتم میمالید. کیرم حسابی شق شده بود. یه مقدار از قسمت خامهای کیک برداشتم و گذاشتم دهن نرگس، لبامو گذاشتم رو لباش و کیک و خامه رو همزمان با لباش خوردم. نرگسم هرازگاهی فشار دستش روی کیرمو بیشتر میکرد و باعث میشد یه رعشه پر لذتی به تنم بیفته. یه ۱۰ دقیقهای که لباشو خوردم شرتمو کشیدم پایین و از خامه کیک مالیدم روی کیرم. سر نرگسو آروم بردم سمت کیرمو کردم تو دهنش. همزمان اون یکی دستمو رسوندم به پاهاش و از روی ساپورتش (ازش خواسته بودم با ساپورت بیاد روی تشک) شکاف لپای کونش رو مالیدم. نرگس انقدر خوب کیرمو میخورد که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و آب کیرم با فشار خالی شد توی دهنش. بی انصافی نکرد و نصفشو برام خورد که باعث شد لذتم چند برابر بشه. کیرم که نسبتا شل شد سرشو نزدیک صورتم کردم و شروع کردم به خوردن لباش. چند دقیقهای به همین منوال گذشت و ازش خواستم کامل دراز بکشه تا براش آبشو بیارم. تا حالا کص نخورده بودم و برای همین دستم رو که هم عرق کرده بود و هم با آب کیرم خیس کرده بودم آروم گذاشتم رو کصش و شروع به مالیدن کردم. کمی که نرگس با دستاش راهنماییم کرد چطور باید بمالم، کم کم تونستم آه و نالش رو دربیارم. همزمان لبامو گذاشتم رو لباشو زبونمو کردم تو دهنش. از خوردن بزاق دهنش و مکیدن لباش لذت زیادی بهم دست داده بود. کیرم دوباره نیمه راست شده بود و چون تازه آبم اومده بود کامل شق نمیشد. سرعت دستمو روی کس نرگس بیشتر کردم و یهو با دندوناش لبمو گاز گرفت که متوجه شدم ارضا شده. از سرعت دستم کم کردم و به حالت نوازش به مالیدن کصش ادامه دادم. همزمان لبامو بردم سمت گردنش و تا روی سینههاش شروع کردم به بوسیدن و خوردن. نرگس که انرژیش گرفته شده بود با صدای خفیفی گفت حتی با شوهرمم اینجوری ارضا نشده بودم تا حالا… .
صدای زنگ گوشیم یهو از جام بلند شدم. یه نگاه به اطرافم کردم و جا خوردم! یه لحظه اصلا یادم نبود اومدم خونه حامد و با دیدن نرگس کنارم که هنوز خواب بود اتفاقات دیروز یادم اومد! از جام بلند شدم و رفتم حمام. یه دوش آب سرد گرفتم و وقتی برگشتم تو اتاق دیدم نرگس هنوز خوابه. ساعت ۶:۳۰ صبح بود. رفتم صبحانه رو آماده کردم و حدود ساعت ۷ نرگس و بیدار کردم. با نارضایتی میگفت برا چی اینقدر زود بیدارم کردی! گفتم باید صبحانه رو بخوریم و بریم. شاکی شد و شروع به غر زدن کرد. پولشو براش واریز کردم و بعد از صبحانه و آماده شدن رسوندمش به آدرسی که میخواست. موقع پیاده شدن بهم گفت فکر کنم تو مریضی چیزی هستی! عموی منم مثل تو حالیش نیست هر ساعت چه رفتاری ازش سر میزنه!
رفتم سمت خونه. لباس و ابزار کارمو برداشتم و رفتم سر کارم. یه فکری مثل خوره افتاده بود به جونم. دیروز که نرگس و میکردم، یه فکری مثل ویروس توی سرم نهیب میزد که از خواستههات نترس! بذار تمام اون چیزهایی که تو پس ذهنت پنهان کردی بریزن بیرون! انقدر خود واقعیتو پنهان نکن! مگه تو چند بار زندگی میکنی؟! چرا باید همیشه طبق عقاید دیگران خود واقعیتو پنهان کنی؟!
به سرم زد دست راحله رو بگیرم و از ایران بریم. به هر شکل و طریقی که شده! خیلی احمقانه بود اما این فکر ول کنم نبود!!! دوست داشتم هر لحظه از زندگیم مثل اون لحظات کردن نرگس وحشی و سرکش باشم!
بعدازظهر بود که مادرم زنگ زد و گفت راحله و امیر گفتن امشب باهاشون بریم افتتاحیه بوتیک یکی از دوستان امیر. گفتم باشه و قطع کردم. کارمو زودتر تعطیل کردم و یک راست رفتم آرایشگاه؛ بعد از مرتب کردن موها و صورتم رفتم خونه یه دوش گرفتم و موقع رفتن یه جین مشکی و یه بلوز یقه کوبایی سفید تنم کردم. عطری که راحله تولدم گرفته بود رو زدم و پدر و مادرم رو برداشتم و رفتیم به آدرسی که امیر داده بود. یه بوتیک نسبتا بزرگ تو عظیمیه کرج بود. فرهاد دوست امیر برای افتتاحیه یکی دو تا از اینفلوئنسرهای اینستاگرام رو دعوت کرده بود و رو یه سری تیشرت و لباسهاش هم تخفیف گذاشته بود. تقریبا داخل بوتیک پر از آدم بود و با شیرینی و نسکافه هم پذیرایی میشدن. قبل از اینکه وارد بوتیک بشیم راحله و امیر رو دیدیم که اومدن و سلام و احوالپرسی کردن. راحله تو رفتارش چیز عجیبی نبود و منم عادی رفتار میکردم. به اتفاق رفتیم داخل بوتیک و بعد از معرفی شدنمون توسط امیر به فرهاد مشغول دیدن لباسها و خوردن شیرینی و نسکافه شدیم. تو همین حین راحله دستمو گرفت و گفت احسان بیا این کارگوها رو ببین به تو خیلی میان و منو برد سمت دیگه فروشگاه. به قسمت شلوارها که رسیدیم یه سایز من برداشت و گرفت جلوی پام. گفت باید بپوشیش الان. نگاهش کردم و رفتم سمت اتاقهای پرو. نزدیک ۱۰ تا اتاق پرو داشت که همشونم پر بودن. کنار هم منتظر و ایستادیم تا یکیشون خالی شه. جلوی اتاقهای پرو انقدری شلوغ بود که همه یه جورایی چسبیده به هم وایستاده بودن. همین فرصت کافی بود تا دست راحله رو بگیرم و تو دستام فشار بدم. راحله یه نگاه بهم کرد و لبخند زد. یکی از اتاقها خالی شد و رفتم داخل. شلوارمو که درآورم و خواستم کارگو رو بپوشم یهو در پرو باز شد و راحله نصفه و نیمه اومد داخل و گفت ببینم چجوری شد؟ گفتم شیش ماهه که بدنیا نیومدی، فرصت بده اول بپوشمش بعد. خندید و در پرو رو بست. شلوار رو که پوشیدم درو باز کردم گفتم اینم سفارش خانم. نگاهی کرد و با ذوق گفت چقدر بهت میاد. دستشو آورد سمت کمرم و گفت تنگ که نیست؟ و همزمان آهسته دستشو کشید روی کیرم! نگاهش کردم و آروم بهش گفتم لعنت به تو راحله… .
خندید و گفت همین تنت بمونه خودم برات میگیرمش. خواهش و تمناهای امیر فایدهای نداشت و فرهاد شلوار رو باهامون حساب نکرد. بعد از اتمام افتتاحیه موقع برگشتن تو ماشین یه مسیج به راحله دادم و گفتم برات یه سورپرایز دارم که به زودی متوجه میشی. چند بار خواست بگم چی، اما نگفتم! خونه که رسیدیم به حامد مسیج دادم که اگر میتونه یه راه برای رفتن از ایران برام پیدا کنه…!
این خاطره ادامه دارد…
نوشته: نویسنده