خواهر زنم خودش اومد سمت من
سهیل هستم 38 ساله تهران 3 خواهر زن دارم که سومی شوهر نکرده بود ولی الان شوهر کرده یه شب مهمون بودیم خونه داداش خانمم خواستیم اخر شب بریم خونه خواهر خانمم گفت که منو برسونید خونمون خانمم گفت باشه خلاصه اومدیم تو راه زنگ زدن که مادر خامم حالش خوب نیست بردن درمونگاه رفتیم اونجا خانمم گفت پس میمونم پیش مامانم تو خواهرمو برسوم برو خونه راه افتادیم تقریبا کم مونده بود برسیم خواهر خانمم برگشت گفت اقا سهیل خواهرم خیلی ازت تعدیف میکرد گفتم لطف دارید چطور مگه برگشت گفت خوب حالا گفتم یعنی چی حالا چجور تعریف کردنی بوده که میگی حالا گفت از خوبیاتون دو هزاریم افتاد گفتم شماهم خوبید از منم بهترید گفت میتونم بیام جلو بشینم نگهداشتم اومد صندلی جلو نشست اتفاقا بغل دکه بود گفتم چیزی میل داری گفت هرچی خودت دوست داری برای منم بگیر خلاصه خوردنی ونوشیدنی گرفتم با کاکائئو تلخ نشستم تو ماشین برگشت گفت کاکائئو تلخ گفتم اره دیگه خیلی از تعریف کردنها بعضی برمیگرده به همین خندید گفت دلم خواست گفتم چی یههویی گفت هیچی فهمیدم که داستان خوبه خوبه راه افتادیم تو راه گفتم خوب خواهرت دیگه از خوبیای من چه چیزایی گفته که منم بتونم جبران کنم برگشت نیشخندی زدو گفت شما نمیتونی که مثل اون جبران کنی گفتم میشه مثلا بدای شما جبران کنیم یهویی گفت چی گفتم اره مگه چه عیبی داری گفت اخه اون خوبی فرق میکنه گفتم عزیزدل حرفتو من گرفتم نظرت بریم خونه ما یه سر بعد برسونم خونتون برگشت گفت دیر نمیشه گفتم نه خلاصه رسیدیم دم درمون گفتم نمیای بالا گفت اخه گفتم الان میریم دیگه اومد پایین رفتیم بالا درو وا کردم گفتم خواهر خانم جیگر میخوام جبران کنم گفت چی رو گفتم خوبیهای خواهرتو یهویی بغلش که کردم خودش گفت جون چه حالی میده تا اینو شنیدم بردم اتاق خواب جفتمون داز به دراز رو تخت داشت از حال میرفت یواش لبشو با لبم بوسیدم شروع به مکیدن لبش کردم دل تو دلش نبود یواش سینه هاشو دراوردم شروع به مکیدن کردن بی حال شده بود دست انداخت به شلوارم کمربندواکرد شورتم کشید پایین انداخت تودهنش انگار ده سال بی اب مونده بود همچی میمکید که گفت دیگه طاقت ندارم بریم گفت تازه اولشه گفت اخه نمیشه از جلو چیزی نمیشه گفتم نه خودش یواش با دستش کرد تو کوصش باز بود گفتم شیطونی کرده بودی گفت میگم بعدا خلاصه چنان تلمبه زدم که دوبار ارضا شدیم …بقیه داستان بمونه برای بعد…
نوشته: سعید
خواهرزن