خواهر زنم راضیه

با سلام
اسم من مهدی هست و این قضیه برای حدود ۱۰ ماه پیش هست تو این مدت تصمیم نگرفته بودم این موضوع رو بنویسم یا نه چون دیده بودم اکثر داستان سرایی های دوستان دروغه و بعدش کلی فحش خورده ولی الان تصمیم گرفتم بنویسم راست یا دروغش هم به گردن خواننده ولی یه عده که فقط کسشعر میگن و فحش میدم کسایی هستن که میان جقشون رو میزنن حسش که خوابید شروع میکنن فحش دادن
بگذریم من ۳۲ سالمه و یه خواهر زن دارم الان حدود ۲۵ سال و شوهرش حدود ۲۹ سالشه کلا باهم خوبیم و خانواده کم جمعیت داره خانواده خانمم و از این خانواده ها که با شرت جلو هم میگردن هم نیستم و خیلی عادی
یک سال پیش باجناق من که تو کار تاسیسات هستش یه ماموریت رو باید میرفت تهران هم دوره آموزشی بود و ماموریت چون فاصله شهر ما حدود چهار ساعت بود نمیشد بره برگرده مجبور شد کلا خونه و زندگی رو جمع کنه بره اونجا یه خونه اجاره کنه اون یه سال رو اونجا باشه
ما هم چند باری رفته بودیم بهشون سر میزدیم و چون تقریبا تازه عروس داماد بودن پدر مادرش زیاد می رفتن پیششون
خلاصه یه روز من که برای کارم بعضی از محصولاتم رو از قبل تر هم از تهران میگرفتم و به خاطر اینکه حداقل سه ماه یه بار رو باید اونجا میرفتم و به خاطر همین هم یه پراید وانت گرفته بودم چون وسایل که خرید میکردم زیاد جا گیر نبود یه روز باید میرفتم تهران و قبل تر ها بعضی وقتا که چون خرید هام یه جا نبود و چند نقطه بود شده بود که یه روزه کارم انجام نشه و یه شب رو هتل یا مسافر خونه بمونم
ده ماه پیش که قرار بود برم برای خرید وقتی رسیدم و تو بازار بودم باجناقم تماس گرفت که آمدی اینجا نهار هیجا نری بیا خونه من منتظرم دم ظهر رفتم خونشون و بعد ناهار و استراحت باهم رفتیم دنبال بقیه خرید ها ولی اینبار هم کارم یه روزه تموم نشد و یکی از جنس هایی که میخواستم ته انبار فروشنده مونده بود و گفت باید فردا بیای تا جا به جا کنیم اونو در بیاریم
شب برگشتیم خونه بعد شام به خاطر اینکه باجناقم صبح زود میرفت زود خوابیدم خونشون دو خوابه بود و ما تو پذیرایی خوابیدم و راضیه تو اتاق صبح زود که باجناقم بیدار شد صبحانه بخوره بره منم بیدار شدم و چون خواستم که با زنش تو خونه تنها نمونم گفتم منم صبح زود برم که وسیله ها رو بگیرم برگردم
ساعت ۷ هردو آمدیم بیرون و من که میدونستم مغازه داره زودتر از نه نمیاد یکم خیابون ها رو دور دور کردم تا رسیدم مغازه فروشنده
فروشنده گفت ببخشید ما امروز فلان کارو داریم تا عصری نمیتونم کارت رو راه بندازم
منم به فکر اینکه چیکار کنم چیکار نکنم دیدم راضیه زنگ زد که چه زود رفتی و از این حرفا که گفتم والا آمدم بار هم آماده نیست گفت عصر آخر وقت بیا
راضیه گفت خوب پس کجایی بیا خونه تا بعدظهر بری دیگه با کلی من من قبول کردم و برگشتم خونشون تو راه هم به باجناقم زنگ زدم اونم گفت من امروز رو تا هشت شب شیف هستم و نمیتونم بیام ولی تو برو خونه بیرون نمون
اتفاقا تابستان بود و هوا گرم منم برگشتم خونشون راه زیادی هم نبود تا رسیدم با آب خنک ازم پذیرایی کرد و ساعت حدود ۱۰ بود گفت امروز جای دیگه کار داری گفتم نه چطور گفت منو ببری خرید گفتم باشه هرجا میخوای میبرمت
راستش این یه روزی که خونشون بودم حس کردم باهم سر سنگین رفتار میکنن انگار قهر بودن جلو من نشون نمیدادن
خلاصه زنگ زد به باجناق من که دارم میرم لباس بگیرم پول بزن برام از لحن حرف زدنش هم معلوم بود دستوری بود
آماده شد و باهم رفتیم خرید لباس بازار سمت امام زاده حسن رفتار راضیه با من کلا خوب بود و دوره مجردی هم باهاش شوخی میکردم البته در چارچوب ولی بعد ازدواج کمتر شوخی میکردم ولی اون روز یه جورایی بهام رفتار می‌کرد شبه دوران مجردی اون روز هم یکم بیشتر آرایش کرده بود و لباس های یکم باز تری پوشیده بود یه مانتو جلو باز سفید با شلوار جین آبی تنگ تو راه اولش حرف های خاصی نمی زد و بیشتر انگار تو فکر بود و سکوت ولی یواش یواش به قول معروف یخش آب شد رسیدم لباس فروشی تو فروشگاه ها نظر منو میپرسید و ازم نظر میخواست که یکم برام عجیب بود بعدش یه بار ازم خواست که بیام اتاق پرو ببینمش که چطوره برام عجیب تر شد یه بلوز تقریبا بازی انتخاب کرده بود وقتی رفتم در اتاق پرو که ببینمش من که تا حالا موهای سرش رو درست حسابی هم ندیده بودم با به لباس نیمه باز که راحت چاک سینه هاش معلوم بود جلو بود و با یه ذره عشوه نظرم رو میخواست
چند باری این کار تکرار شد و یه باری هم یه لباس توری پوشید که تا رنگ سوتین و پوست بدنش هم معلوم بود ازم نظر خواست
در آخر لباس خرید و حدود ساعت ۱ داشتیم برمیگشتیم خونه خیلی گرم بود و کولر ماشین منم درست کار نمی کرد و خیس عرق شده بودیم تو راه کلی از گرما و عرق حرف زدیم و نهار خوردیم رفتیم خونه تو خونه یه شلوارک پوشید با یه تیشرت سفید که تا حالا اینطور ندیده بودمش و هی میگفت اخی هلاک شدم و از منم خواست که شلوارک بپوشم بعد نهار گفت برو یه دوش بگیر خنک بشی منم به شوخی گفتم برم حموم باید بیای پشتمو بشوری با خنده گفت باشه میام برو تو یه حالت کل کلی انداختم هرکی نیاد و اونم گفت باشه منم یه جورایی میخواستم امتحانش کنم ببینم داستان چیه رفتار امروزش با من اینطور شده
بعد کلی خنده و مسخره بازی رفتم حموم . حموم تو اتاق خوابشون بود و منم چون فکر نمیکردم واقعا بیاد بدون شورت رفتم تو پنج دقیقه نگذشته بود که دیدم در زد از لای در گفتم جانم گفت مگه نمیخواستی پشتت رو بشورم گفتم چرا ولی اول شرتم رو بده بپوشم همونجا جلو در بود وقتی داخل داشتم شرتم رو میپوشیدم کیرم شق شده بود عجیب تو این حال فکری زد سرم یکم ریسکی بود فقط
وقتی در رو باز کردم پشتم رو کردم که کیر شق شده منو نبینه دم در بود چون کولر روشن بود گفتم یکم بیا داخل در رو ببند سردمه البته بیشتر نقشه بود و میخواستم یه جورایی بیاد زیر دوش یهو بازش کنم خیس بشه دوش هم آماده کرده بودم وقتی آمد داخل تر و زیر دوش بود یکم که لیف کشید مثلا دستم خورد و دوش باز شد در تا پا خیس شد یو گفت ای وای خدا نکشتت و خنده که منم زدم زیر خنده یکم چرخیدم دیدمش سوتین هم نداشت و ممه های تقریبا ۸۰ قشنگ معلوم بود هردو خندیدیم و من برای اذیت کردنش بازم دوش رو باز کردم و آب پاشیدم روش و حسابی خیسش کردم اونم انگار بدش نمیومد دوباره شروع کرد بقیه پشت منو لیف زدن که وقتی تموم شد گفت تو بیا اینور من برم ته حموم بعد اینکه تو در آمدی منم دوش بگیرم با لباس خیس نمیشه برم بیرون منم کلا پشتم بهش بود و کیرم داشت شورت رو پاره می‌کرد بعد رفتم زیر دوش و باز آب میپاشیدم روش و اونم با مشت میزد پشتم خلاصه شوخی ها بیشتر شد و یه آن برگشتم سمتش و کیر منو دید با تعجب نگاه کرد ولی چیزی نگفت و داشت آب رو سرد و گرم می‌کرد منو اذیت کنه منم که دیگه کامل سمتش بودم گرفتم از دستش کشیدم زیر آب که خودش سرد کرده بود و تقریبا بغلم بود وقتی چرخید کیرم چسبیده بود به کون یکم تپلش و انگار خودش هم دوست داشت بیشتر بهش بچسبه یکم که تو این حالت بودیم آب رو ملایم کردیم و دیگه اون شوخی جاش رو داده بود به حس سکسی هردو آروم تر بودیم و بهش از پشت چسبیده بودم دیدم دستش رو آورد کیرم رو گرفت منم جرعتم بیشتر شد و همینطور که پشتش بهم بود سیسنه هاش رو مالیدم و گردنش رو خوردم حسابی شهوتی شده بودیم کیرم منو از تو شرت در آورد و میمالید منم دستم رو بردم سمت کوسش رو از رو شلوارکش مالیدم معلوم بود حالش خیلی خراب بودم یهو برگشت یکم چشم تو چشم شدیم جلوم نشست و شرتم رو داد پایین و زیر دوش کیرم رو گذاشت دهنش با وله ساک میزد واقعا حال میداد و کم مونده بود ارضا بشم بلندش کردم و همه لباس هاش رو در آوردم یکم لب همو خوردیم و من برگردوندمش و از پشت خم کردمش و کردم توش خیلی داغ بود و خیلی حال میداد خودش هم داشت حسابی اخ اوخ می‌کرد حسابی براش تلمه زدم و بعدش چهار دست و پا شد و مدل داگی کردمش دیدم داره ارضا میشه یکم تند تر کردم و وقتی صداش حموم رو برداشته بود منم بعدش ارضا شدم ریختم رو کمر و کونش بلندش کردم و هردو بغل هم یکم بوس کردیم و گفتم زود در بیام تا داستانی نشده زود دوش گرفتم آمدم بیرون حوله و لباس زیر باجناقم رو برام آماده گذاشته بود پوشیدم آمدم پذیرایی لباس های خودم رو پوشیدم یکم گیج بودم که چی شد اصلا کاری که هیچ وقت فکرش هم نمیکردم کرده بودم شاید ده دقیقه ای تو فکر بودم دیدم راضی در نیومده بیرون رفتم در زدم نگران بودم اونم بلایی سر خودش نیاورده باشه گفت نه خوبم الان در میام بعدش که در آمد لباس پوشید آمد پذیرایی انگار اونم منگ بود لباس هاس نسبت به قبلی هم پوشیده تر بود یکم همو‌ نگاه کردیم رفت آشپزخانه چایی درست کنه من سکوت رو شکستم گفتم راضی چرا ما این کارو کردیم انگار اون کمتر از من پشیمون بود گفت شیطون گولمون زد یکم با لبخند بعدش چایی خوردیم و بیشتر بینمون سکوت بود تا ساعت چهار شد من گفتم برم بیینم چی شد زودتر باید تا چند ساعت دیگه برم برسم خونه گفت باشه و یکم میوه و خوراکی گذاشت برام رو رفتم بعد اینکه از فروشنده وسیله ها رو گرفتم تو جاده همش فکر اون صحنه ها بودم بعد چند روز زنگ زد بهم و گفت میخوام یه چیزایی بهت بگم ولی قول بدی بین خودمون بمونه دلیل این کارش این بوده که باجناق من با یه دختر رفته بوده و اینم نمی‌دونم چطور خفتش کرده بوده چند روزی تو دعوا بودن قبل اینکه من برم خونشون ولی چون نمیخواستن خانواده ها بفهمن مثلا پیش من لو ندادن و گفت منم خواستم ازش انتقام بگیرم ولی فکر نمیکردم تا اینجا پیش بریم
خلاصه اون روز به هم قول دادیم که اصلا اون روزی تو زندگیمون اتفاق نیفتاده و انگار نه انگار چون واقعا زندگی هردو تو خطر بود
بعدش که همو دیدیم هم انگار چیزی نبوده تا الان
ببخشید یکم با جزئیات بود

نوشته: مهدی

دکمه بازگشت به بالا