خواهر زن زیبا و بی نقصم (۲)

…قسمت قبل

پارت ۲:

چند هفته گذشت و همچنان من و محمود توی کف زن های همدیگه بودیم، توی این مدت هم چند باری دور هم جمع شده بودیم و حسابی زن های همو دید زده بودیم، راستش من خودم وقتی ژیلا رو می دیدم عذاب وجدان می گرفتم و مطمئن بودم اگه از گوه کاری های من و محمود بو ببره یه روزم با من زیر یه سقف نمیمونه، مخصوصا اگه بدونه عکس لختشو که هیچ فیلم سکسشو به محمود نشون دادم که دیگه واویلا می شد.
یه روز محمود بهم پیام داد و ازم خواست پایان نامشو ویرایش کنم، فایلشو برام فرستاد ولی بخاطر تنبلی و مشغولیت حوصله نداشتم روش کار کنم تا یه روز پیام داد که برای فردا صبح می تونی اوکیش کنی منم بهش پیام دادم خونه تنهام پاشو بیا خونه ما یبار تمومش کنیم بمونه حوصلم نمیکشه روش کار کنم.
پاشد اومد و نشستیم بالای سر کار پایان نامه جناب محمود، بهش گفتم چه موضوع قلنبه سلنبه ای برداشتی، برو بشین توی مغازت کارتو بکن مدرک رو میخوای چیکار آخه، گفت علاقه دارم بخونم خب، گفتم فقط به درس علاقه داری یا چیز دیگه ای هم هست؟ گفت به ژیلا هم علاقه دارم و خندید.
گفتم دیگه چی؟ گفت به کیرتم اخیرا علاقه مند شدم، گفتم خفه شو مگه گی هستی که اینجوری می کنی؟ گفت نه گی نیستم ولی نمی دونم چرا دوست دارم کیرتو لمس کنم و باهاش عشق بازی کنم! گفتم داداش اینی که تو میگی ما بهش میگیم گی حالا خود دانی.
یه دو ساعتی روی کسخول نامش وقت گذاشتم و ویرایشش تموم شد و زدیم توی لپ تاپ فیلم پورن ببینیم، پرسید ژیلا نمیاد؟ گفتم چطور دلت براش تنگ شده؟ خندید و گفت نه همینجوری پرسیدم، گفتم نمیاد فعلا، یهو نزدیکم شد و دستشو دراز کرد تا بذاره روی کیرم، دستشو گرفتم و گفتم محمود نکن خوشم نمیاد من گی نیستم، گفت لامصب منم گی نیستم ولی دوست دارم کیرتو بگیرم دستم، اینم بگم که محمود از لحاظ تیپ و اخلاق خیلی پسر خوبیه و واقعا دوسش داشتم اصلا برای همین اجازه داده بودم فانتزی بی غیرتی مونو روی زنمون بکشونیم، هم قابل اعتماد بود هم پایه بود و تو مخی نبود برای همین خیلی نمی خواستم تو ذوقش بزنم، وقتی برق چشماشو دیدم و شدت علاقش به کیرمو دیدم شل کردم و جلوشو نگرفتم، خودمم بدم نمی اومد و هیجان خاصی داشت و تجربه بدی نبود، کیرمو از روی شلوار گرفت توی دستش و یکم اوف اوف کنان مالید و دستشو کرد توی پیژامه و شورتم و کیر داغمو گرفت توی دستش.
گفتم محمود کیرمو بیخیال بیا فک کنیم ببینیم چطوری می تونیم بیتا و ژیلا رو راضی کنیم، تا این حرفو زدم بلافاصله گفت بیتا که اصلا فکرشو نکن، نبین توی فیلم اسمتو بردم و چیزی نگفت اون فانتزی شه غیر ممکنه بتونیم عملی کنیم، گفتم اگه بی هوششون کنیم چی؟ گفت آررره خواب آور بدیم و بکنیمشون وسط کار اثر خواب آور بره و به چوخ بریم، گفتم من نگفتم خواب آور عزیزم، گفتم بیهوش.

وارد داروخانه شدم و سراغ هادی رو گرفتم، خانم دکتری که اونجا بود گفت وایستید خبرش کنم، رفت و با هادی از پشت قفسه ها برگشت. سلام علیکی کردیم و گفتم باهات کار خصوصی دارم.
هادی دوست سربازیم بود و با هم عیاق شده بودیم و رفیق فاب همدیگه حساب می شدیم، گفت چیزی شده؟ گفتم یه چیزی می خوام ازت ولی ازم نپرس واسه چی می خوامش، گفت چی؟ گفتم یه چیزی که ۲ ساعت یکیو بیهوش کنم و بعدش به هوش بیاد و عوارض بدی هم نداشته باشه، خندید و گفت آرش تو آدم نشدی؟ میخوای کیو بکنیش؟ گفتم اگه اوکی شد بعدا مفصل بهت میگم فقط بگو میدیش بهم یا نه؟ گفت من می تونم بهت نه بگم؟ فقط جون داداش برای خودت دردسر درست نکن این ماده شوخی بردار نیست، ازش گرفتم و دستور استفادشم بهم یاد داد و اومدم بیرون و رفتم توی ماشین محمود نشستم، گفت چی شد؟ گفتم گرفتم، تا اینو گفتم نیشش باز شد و چشماش برق زد، گفتم خوبه قراره زن خودتم زیر من بخوابه ببین چقدرم خوشحاله، گفت بیتا قربون داداش خودم بره تا اینو گفت کیرم سیخ شد باورم نمیشد انقدر تو چشم محمود محبوب باشم. مخصوصا که بیتا یه سر و گردن از ژیلا بهتر بود ولی خب چون چشم همه به دنبال دارایی این و اونه و مال خودشو نمی بینه محمودم از این قضیه مستثنی نبود و الا زنی که محمود داشت می تونست بهترین مانکن شهر باشه.
از علاقه محمود به خودم استفاده کردم و بهش گفتم اول روی بیتا تستش کنیم اگه جواب داد روی ژیلا هم امتحانش میکنیم، یکم تو ذوقش خورد و ولی چیزی نگفت و قبول کرد.

روز موعود فرا رسید و طبق نقشه رفتم خونه محمود، قرار گذاشته بودیم به بهونه پایان نامه محمود برم و یکم باهم تو اتاق کار کنیم و محمود موادو توی یه آبمیوه حل کنه و به خورد بیتا بده و ببینیم چی میشه.
وارد خونه شدم و بیتا اومد احوالپرسی با یه چادر سفید طرح دار، تا نگاهم بهش افتاد عکسای لختش اومد جلوی چشمم و اینکه چند لحظه دیگه قراره زیرم باشه اونم جلوی چشم شوهرش داشت دیوونم میکرد، چهره معصوم و دوست داشتنیش میخکوبم کرده بود که با تنه محمود به خودم اومدم و با تته پته جواب سلامشو دادم و رفتم تو اتاق، بلافاصله محمود اومد تو و گفت ببین میتونی کاری کنی که شک کنه! گفتم محمود خوش بحالت چه زنی داری تو، بیتا مال من بود هیچ زنی رو نگاه نمی کردم، گفت تا چند دقیقه دیگه مال خودت میشه نگران نباش، نمیدونستم از این حجم بی غیرتی محمود خوشحال باشم یا ناراحت.
نیم ساعتی توی اتاق وقت گذروندیم و قرار شد یه لیوان از آبمیوه ای که خریده بودیم رو محمود به خورد بیتا بده ولی با این فرق که توی لیوان بیتا مواد بیهوش کننده ریخته شده بود.
راستش یکم نگران بودم و استرس داشتم، استرس اینکه بلایی سر بیتا بیاد، استرس نزدیک شدنم به یه دختر نجیب و باحیا، عذاب وجدان ولم نمی کرد ولی شهوت زورش خیلی بیشتر بود.
اومد توی اتاق و گفت نصف لیوانشو خورد، دلم هوری ریخت، رنگم احساس میکردم مث گچ سفید شده بود محمود متوجه شد و پرسید چته گفتم ضعف کردم شیرینی چیزی داری بیاری گفت واستا بیارم، یکم شیرینی خوردم و حالم سرجا اومد، گفتم برو ببین بلایی سرش نیومده باشه رفت و برگشت و گفت حسابی خوابه و چند بارم صداش زدم بیدار نشد.
دستام داشت می لرزید، گفتم خب چیکار کنیم گفت پشت سرم بیا، از اتاق اومدیم بیرون و به سمت اتاق خوابشون راه افتادیم، دل تو دلم نبود اول محمود وارد اتاق خواب شد و چند ثانیه بعد بهم اشاره کرد بیا تو، قلبم داشت از قفسه سینم میزد بیرون، تا چشمم به بیتا افتاد سرم گیج رفت و دستمو تکیه دادم به در، یه دختر زیبا و بی نقص اولین بار بود بدون چادر می دیدمش، ساپورت براقش داشت هوش از سرم می پروند، تیشرت لیمویی رنگش هم زیبایی عجیبی بهش بخشیده بود، سینه های برجسته بیتا از زیر لباس حسابی معلوم بود، موهای مش کرده و بلندش هم بطور عجیبی دیوانه کننده بود و نصفش ریخته بود روی صورتش، محمود متوجه استرس زیادم شد و برای اینکه یکم آرومم کنه اومد جلو و دستشو انداخت و کمربندمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین، منم داشتم نگاهش می کردم، کمک کردم شلوارمو در آورد و دستشو برد و از زیر شورتم کیرمو کشید بیرون، بقدری کیرم سیخ شده بود که خودم تابحال اونجوری ندیده بودمش تا به خودم بیام محمود کیرمو کرد توی دهنش و شروع کرد ساک زدن، گفتم نکن محمود، خوشم نمیاد گفت دارم آمادش می کنم بره تو کس بیتا، باورم نمی شد این بشر انقدر بی غیرت باشه، یکم برام ساک زد و بلند شد و رفت سراغ بیتا و گفت بیا جلو، دستمو گرفت و گذاشت روی سینه زنش و گفت باهاش راحت باش، سینه بیتا توی دستم بود، عطر بدنش داشت دیوونم می کرد، نوری که از پنجره توی اتاق افتاده بود باعث می شد جزئیات صورتش به خوبی معلوم بشه، لبای کوچیک و دماغ قلمی و چشمای درشتش داشت دیوونم می کرد ناخوداگاه لبمو گذاشتم روی لباش و حرارت لبش آتش زد به درونم، شروع کردم لب بیتا رو خوردن و همزمان داشتم با سینش هاش بازی می کردم، دیگه خبری از اون استرس نبود، نفس آرومش و آرامش خاصش بهم آرامش داده بود، وسط عشق بازی بودم که محمود گفت آرش یکم زود باش یهو دیدی اثر دارو رفتا، راس می گفت خیلی نمی تونستیم ریسک کنیم، شروع کردم لختش کردن، اول تیشرتشو درآورد و با دیدن سینه های بلورینش توی سوتین توری مشکی عقل از سرم پرید، بلافاصله دستمو انداختم دور کمر ساپورتش و شروع کردم درش آوردن. رونای خوش تراش و بی نقصش و مهمتر از اون کص کلوچه ایش لای اون رونا باعث شده بود آب از لب و لوچم سرازیر بشه. ساپورتشو درآوردم و صورتمو چسبوندم به کصش، باورم نمی شد همچین عطر جذابی داشته باشه، چقدر این دختر بی نقص و عالی بود، نمی دونستم محمود خودش خبر داشت از جواهری که داشت یا نه، چشممو برگردوندم تا محمودو نگاهش کنم دیدم نشسته و داره نگاه می کنه، گفتم داداش اوکیی؟ گفت آره آرش جان بیتا مال خودته، همین حرف کافی بود تا سوتین و شورت بیتا رو هم دربیارم و محو تماشای بدنش بشم، سرمو بردم لای پاهاش و شروع کردم کص خوشگل بیتا رو لیس زدن، چون بیهوش بود و خودش اراده ای نداشت پاهاشو نگه داره یکم سختم بود محمود زود متوجه شد و اومد پاهای زنشو از هم باز کرد و گفت بخورش، جذابیت بیتا از یه طرف و بی غیرتی محمود از طرف دیگه دست به دست هم داده بود تا منو دیوونم کنه حسابی کصشو خوردم و هبچ وقت ازش سیر نشدم، محمود یادآوری کرد که خیلی وقت نداریم، رفتم سراغ سینه های اناریش و شروع کردم با ولع تمام سینشو خوردن، آره داشتم سینه خواهر زن مذهبیمو می خوردم که غیر از شوهرش تابحال هیچ مردی حتی برجستگی سینشو ندیده بود، حالا توی دهان من بود و داشتم سینه های محشر بیتا رو می چلوندم و میک می زدم. دیگه طاقت نداشتم کیرمو گرفتم دستم و رفتم لای پاش محمود گفت واستا یه لحظه اومد جلو و آب دهانشو انداخت توی دستشو و کیرمو خیس کرد و گفت بیا جلوتر و خودش کیرمو با دستش چسبوند به کص بیتا، داشتم تمام لذت های دنیا رو توی اون لحظه تجربه می کردم، فشار دادم و کیرم با زحمت تا نصف رفت توی کص بیتا، محمود گفت آرش جرش دادی کاش خودش بیهوش نبود و کیف می کرد از کلفتی کیرت، همون کیری که آرزوش بود من داشته باشم و کصشو پر می کردم. داشتم با حرفای محمود تلنبه میزدم و همرمان تکون های زیبای سینه بیتا رو تماشا می کردم. تا ته کیرمو داخل کص بیتا کردم و متوجه حالت چهرش شدم که معلومه از تنگی کصش و کلفتی کیرم به درد اومده، یهو گفت محمود چته جر خوردم اینو گفت و بازم برگشت به خواب سنگینش، صدای ناز و شهوتناک بیتا حشرمو ده برابر کرد و باعث شد تلنبه هامو بیشتر و شدیدتر کنم. همزمان محمود داشت سینه های زنشو میمالید و میخورد و قربون صدقه کیرم میرفت، تحملم طاق شده بود از شدت اتفاقات شهوتناک بیشتر از این نمیتونستم خودمو نگه دارم، گفتم محمود آبم میاد چیکارش کنم، گفت بریز توی کصش اجازه شوهرش برام کافی بود تا بی دغدغه تلمبه هامو بیشتر کنم و شیره وجودمو با فشار توی کس خواهر زن عزیزم بپاشم، ۱۰ ثانیه تمام آبم پرتاب شد توی کس بیتا و بی حال افتادم کنارش، بلافاصله محمود کیرمو کرد توی دهانش و شروع کرد باقیمانده آبمو از کیرم بیرون کشید و قورت داد، بلند شدم و لباسامو برداشتم و رفتم سمت اتاق بغلی و محمود هم مشغول شد تا آثار جرم رو پاک کنه و همه چیو به حال خودش برگردونه.
چند دقیقه دیگه اومد توی اتاق و منم لباسمو پوشیده بودم دیگه، گفتم محمود آبمو میبینه از کصش زده بیرون گفت ببینه فکر می کنه مال منه، گفتم عصر قرص می گیرم میدم بهت بده بهش بخوره گفت نمی خواد دوس دارم ازت حامله بشه و یکی مثل تو پسر خوب و بامعرفت بهم تحویل بده.

ظاهرا باید بریم برای پارت سوم نمیخواستم انقدر کش پیدا کنه داستان ولی احساس کردم گفتن جزئیات داستان جذابیتشو بیشتر می کنه. خودمم خسته شدم البته.
قسمت بعدی که قسمت آخری هم هست پای ژیلا هم به قضیه باز میشه.
لایک ها و کامنت هاتون خیلی توی نوشتن ادامه داستان اثر داشت بازم اگه بازخورد مثبت بگیرم ادامش میدم اگر نه که سرتونو درد نمیارم.
بای.

نوشته: پسر شجاع

دکمه بازگشت به بالا