خواهر کوچکتر
توی یک شهر کوچک زندگی میکنیم همه همدیگه رو میشناسن من و مادرم و خواهرم زندگی میکنیم من ۳۶ سالمه خواهر کوچکترم مریم ۳۰ سالشه چند سال پیش ازدواج کرد بعد از دو سال از شوهرش طلاق گرفت حالا مهم نیست که چرا طلاق گرفته دست از پا درازتر برگشت پیش خودمون خواهرم مریم مدتی افسردگی داشت منم سعی میکردم از دوستام فاصله بگیرم هر جا میرفتم مریم با خودم میبردم تنهاش نمیزاشتم بیشتر با دوستان متاهل رفت و آمد میکردم که مریم راحت باشه با اونایی که رفت و آمد داشتم با خودشون خانوم هاشون جریان افسردگی مریم میگفتم که آنها با مریم راحت باشند و کنارش باشند آخه تو شهر ما دکتر روانشناس هم نبود اگه هم بودن آماتور بودن برای همین با رفت و آمد با دیگران سعی میکردم حالش خوب کنم ولی با فامیل نه چون فامیل به جای اینکه کنارمون باشند حال مریم بدتر خراب میکردن و دائم سوال میکردن که چرا طلاق گرفتی.
شیش ماهی گذشت مریم خیلی بهتر شد خدا رو شکر منم چون مادرم خیلی اهل دخالت بود منم ازدواج نکردم تا خونه ای برای خودم بگیرم که همسرمو اذیت نکنه کلا از هیچ چیزی شانس نیاوردیم.
یک روز شریکم گفت میخوام برم مسافرت دیگه از صبح تا شب خودت در کارگاه باش آخه من و شریکم یک کارگاه بلوک زنی زدیم صبح ها من بودم بعد ظهر تا شب شریکم بود شب ها نگهبان داشتیم گفتم باشه به مریم و مادرم گفتم که من دو شیفت به مدت دو هفته سرکارم مادرم برام نهار درست میکرد همون جا نهار میخوردم تو اتاق استراحت میکردم و بعد ظهر ها شروع میکردم یک روز صبح رفتم دیدم دستگاه بلوک زنی خراب شد هرچی گشتم آچار ها رو پیدا نکردم زنگ زدم به شریکم گفت حتماً میکسر داخل کثیف شده منم آچار ها رو بردم باهام حواسم نبود گفتم اشکال نداره میرم خونه میارم رسیدم خونه رفتم داخل تو حیاط دیدم آچار ها نیستن مادرم نبود رفتم داخل خونه نگاهی کردم دیدم آنجا نیست در اتاق مریم بسته بود گفتم مریم خوابه بزار از مریم بپرسم در اتاق مریم باز کردم تا آمدم بگم مریم دیدم مریم گوشی موبایل دستش داره یک خیار میکنه جلوش داره میزنه شلوار و شورتش کشیده بود پایین تا منو دید خودشو جمع جور کرد گفت تو کی آمدی ؟ منم در اتاقش بستم دگرگون شدم یک لحظه چشمام این صفحه رو دید رفتم تو اتاق خودم نشستم رو تخت خودم با خودم گفتم چرا در نزدم رفتم تو حیاط زنگ زدم به مادرم آچار ها نیستن کجا گذاشتی الان تو کجایی فهمیدم مریم از لا به لای در حال داره نگاه میکنه گفت الان آمدم خونه خالت آچار ها رو گذاشتم تو حیاط خلوت گفتم باشه خدا حافظ رفتم سمت حیاط خلوت دیدم در اتاق مریم بسته شد انگاری داشت گوش میداد.
منم برای اولین بار کس مریم دیدم از ذهنم بیرون نمیرفت اولش ناراحت شدم بعد با خودم گفتم من که جق میزنم اونم لابد هوس کرده داره میزنه چیکارش دارم آچار ها رو بردم رفتم سمت کارگاه دستگاه توی این آفتاب لعنتی درست کردم و شروع به بلوک زنی کردم ولی کس و رون های سفید مریم از فکرم بیرون نمیرفت با خودم گفتم خجالت بکش خواهرته ولی فایده نداشت همش میومد تو فکرم کارم تمام شد شب شد دیگه زنگ زدم به مادرم گفتم شب همینجا میخوابم گفت پس غذا چی میخوری ؟ بهش گفتم از نهارم باقی مونده گفت چرا نمیای خونه ؟ به دروغ گفتم امشب نگهبان نیست منم اینجا هستم در صورتی که نگهبان تو اتاق خودش بود منم تو اتاق خودم یاد خواهرم مریم میفتادم اصلا هر کاری میکردم فایده نداشت که فکر و ذهن من بیرون بره توی اتاق استراحت دنبال یک چیزی میگشتم که بتونم باهاش جق بزنم ولی هیچی نبود نه روغنی نه کرمی نه چیزی شب بود دور موقع همه مغازه ها بسته بودن یک دفعه یاد داروخانه افتادم با ماشین رفتم در داروخانه یک وازلین گرفتم آمدم کارگاه تو اتاق استراحت خودم به نگهبان گفتم میخوام بخوابم گفت باشه در اتاق قفل کردم شلوار و شورت کشیدم پایین رفتم تو گوشی موبایل چندتا فیلم پورن داشتم تو ذهنیت خودم اون مردی که میکرد خودم فرض کردم و اون زن رو خواهرم مریم و جق زدم آبم اومد خودمو تمیز کردم خوابیدم صبح بیدار شدم دیدم دستم چرب وازلین و شلوار و شورتم پایین و کیرم چربه بلند شدم رفتم تو کارگاه حمام کردم نگهبان رفت شروع به کار کردم تا ظهر خیلی گرسنه بودم دیدم یک ماشین ایستاد گفتم لابد مشتری دیدم مریم خواهرم بود یک کیسه پلاستیکی دستش بود آمد پیشم سرش پایین بود گفت سلام تو صورت من نگاه نمیکرد گفتم سلام مریم گفت چرا نمیای خونه ؟ گفتم من تنها هستم پیش کارگاه هستم گفت غذا نداری خب چرا غذا نمیخوری ؟ گفتم خواستم ظهر بیام برای غذا گفت من برات نهار آوردم همینجوری سرش پایین بود گفتم مرسی عزیزم برو بزار تو اتاق استراحت میرم میخورم رفت ولی بیرون نیومد منم آخرین سیمانی که داشتم درست کردم رفتم تو اتاق دیدم مریم سفره غذا گذاشته و دوتا پشقاب و غیره منم نشستم رو سفره غذا کشید و مشغول خوردن شدیم ولی اون همش سرش پایین بود بعد دو سه دقیقه گفت داداش گفتم بله مریم گفت ناراحت شدی منو اینجوری دیدی ؟ گفتم نه عزیزم چرا باید ناراحت بشم گفت مگه میشه آدم ناراحت نشه خواهرش اینجوری ببینه پس چرا خونه نمیایی ؟
گفتم مریم جان هر آدمی حق زندگی داره منم نیاز دارم منم خود ارضایی میکنم ناراحتی نداره اگه خونه نیومدم چون کارگاه کسی نبود نه برای چیز دیگه ای گفت یعنی واقعاً تو ناراحت نشدی ؟ گفتم نه تازه بیشتر به تو حق میدم چرا که قبلاً شوهر داشتی و مزه سکس با همدیگه کشیدی منم بهت حق میدم دیگه چیزی نگفت غذا تمام شد جمع کرد بهش گفتم چرا وارد رابطه نمیشی که اذیت نشی ؟ گفت اینجا نمیشه خودت میدونی همه همدیگه رو میشناسن شهر کوچکی هستش گفت خودت چرا وارد رابطه نمیشی گفتم اول حرف خودت نمیشه اینجا دوم مادر رو که میشناسی گفت آره میدونم گفت بریم خونه ؟ گفتم نه مریم میبینی که کسی نیست باید اینجا باشم گفت باشه میشه منم پیشت باشم ؟ گفتم باش چیکارت دارم زنگ زد به مادر گفت من پیش داداشی هستم شب دوتایمون میایم خونه و منم دراز کشیدم مریم آمد کنارم گفت فقط یک بالشت و پتو داری منم بیام پیشت ؟ گفتم بیا اونم آمد پیشم زیر پتو دراز کشید کنارم من به پهلو رو به مریم خواب بودم اونم پشتش کرد و خوابید به رو به من نمیدونستم چیکار کنم معلوم بود دلش سکس میخواد کونش داد عقب سمت من منم دستمو انداختم رو ممه های مریم بلغش کردم کیرمو از رو لباس فشار میدادم رو کونش اونم هیچی نمیگفت معلوم بود دلش میخواست کیرم بلند شده بود رو کونش فشار میدادم اونم هیچ حرکتی نمیکرد میدونستم خواهرم هستش خجالت میکشیدم از طرفی شهوت یاد کسش که خیار کرده بود داخل ولم نمیکرد از رو لباس با ممه هاش بازی میکردم چیزی نمیگفت دستم آوردم از رو شلوار گذاشتم رو کونش یکم دستم از رو شلوار چاک کونش کشیدم چیزی نگفت میدونستم بیداره انگاری از خداش بود هیچ حرکتی نمیکرد از پشت شلوار دستم بردم داخل چه کون نرمی داشت لابلای چاک کونش دستم بردم هیچی نگفت نفسش تند شد دستم بردم پایین تر تا کسش رسید نوک انگشت دستم رسید به کسش خیس بود تقریباً یک بند انگشتمو کردم تو کسش آروم حرکت دادم یک آح آروم کشید کیرم تو شلوار جا نمیشد دستم درآوردم شلوار و شورت خودم دادم پایین شلوار و شورت مریم کشیدم پایین هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمیشد سر کیرم از پشت مالیدم در کسش چقدر آب زده بود بیرون از شهوت من و خودش زیر پتو بودیم چیزی نمیدیدم از جلو دستم گذاشتم به حالت اشاره که پشتت بیشتر بیار سمت من اون هم بیشتر داد عقب کیرم از پشت سر کردم توش یک آحی کشید منم خیلی آروم کل کیرمو فرو کردم از پشت سر او کس مریم و دستم گذاشتم به پهلوش و عقب و جلو میکردم اونم آه میکشید سرش بالا میکشید از پشت خوابیدم رو کمرش اونو رو روبرو شکم گذاشتم از پشت سر سفت بغلش کردم رو ممه هاش و میکردم هیچی نمیگفت فقط هی میگفت اممممممممممم و منم نزدیک بود آبم بیاد کشیدم بیرون رو کونش آبم خالی کردم تازه کون سفید مریم دیدم برای اولین بار دیدم هیچی نگفتم همینجوری کنارش خوابیدم شلوار و شورت خودم بالا کشیدم مریم کونش بیرون تا چند دقیقه حرکتی نکرد بعد بدون اینکه خودشو تمیز کنه شلوار و شورتش کشید بالا خوابید حتی نگاهم نکرد.
تا شب کنارم بود و هیچ تو صورت همدیگه نگاه نکردیم ولی با هم حرف میزدیم مریم تو بلوک زنی کمکم کرد شب رفتیم خونه مادرم شام کشیده بود داشتیم غذا میخوردیم مادرم به مریم گفت چرا زودتر نیومدی خونه ؟ گفت داشتم کمک داداش میکردم از این به بعد هم میرم کمکش من تو خونه کاری ندارم.
فهمیدم مریم خوشش آمده منم گفتم مادر بزار بیاد کنارم خودمم بهش حقوق میدم گفت باشه هر جور راحت هستید.
جریان من و خواهرم اینجوری ادامه داشت تا شریکم آمد دیگه من و مریم فقط صبح ها میرفتیم بلوک زنی ولی بیشتر صورتم تو رو همدیگه باز شد.
نوشته: برادر