خوب وبد زندگی (۵ و پایانی)

…قسمت قبل

خودم:
سلام به همه خوبان، ،،این آخرین نوشته خاطرات منه…برای بعضی ها سخته باورش ولی اتفاقی که افتاده گذشته افراد خیلی مهمه…خودشون هم که بخوان فراموش کنند ولی روزگار نمیزاره…چندین سال گذشته از ازدواج من بعضی‌ها میگن شانس آوردی شاید خیلی پولدار و ثروتمند شدم اصلا ناشکر نیستم…همین خانومم بشدت پولدار شده …ولی مشکلات تلخی برامون بوجود آورده…دلم و آتیش زده …‌بزرگی گفته ثروتمند کسی نیست که پولدار تره …ثروتمند کسی است که بی نیازتره…من و فرزندم احتیاج به آرامش و دلخوشی داریم که ازمون گرفته شده بود…بعد از این ماجراها چند وقتی بود که زندگی روال خودش رو داشت خوب بود…توی شرکت بودم که منشی بهم گفت مهندس یک آقایی هستن که چند روزه میان با شما کار دارند ولی شما نبودین…بنده خدا میگه خودتون کارت ویزیت اصلی رو بهشون دادین…گفتم خانوم من کارت ویزیت اصلی رو فقط به مدیران شرکت‌ها میدم نه به افراد عادی گفت بیرون منتظره شکل خاصی داره یکجوریه چی بهش بگم ،،گفتم بگو مهندس وقت نداره…گفت چشم و رفت از دوربین اتاق انتظار رو دید زدم کیه این‌‌‌…کارت منو از کی گرفته ؟؟اوه دیدم آقا رضا کرمانشاهیه سریع خودم رفتم بیرون گفتم به به آقا رضا داداش خودم کجایی تو خیلی دنبالت گشتم. کجا بودی گفت دنبال بدبختی گفتم بیا تو بغلش کردم بوسیدمش خیلی کیف کرد لاتی حرف میزد گفت داش چند وقته میام نیستی گفتم مشکلات بدبختی داشتم پرونده مون رو ماست مالی میکردم…گفتم اذیتت که نکردن گفت نه داش باور کن من چندتا شون رو ناک اوت کردم بد چاقو زدمشون خیلی نامرد بودن…راستی میدونستی که کارگرای خودت بودن گفتم نه کارگر کجا گفت باشگاهت…گفتم نه من باشگاه رو سپردم به آقای مفردی فر گفت اون پفیوس اجاره داده بوده به اینا بوفه به یکی نظافت یکی…اینا شما رو نشناختن زدنتون الان به گوه خوردن افتادن…در ضمن بهت بگم من دوباره با رفیقا بدجور کوبیدیمشون…گفتم ولشون کن بیا توی اتاق بردمش سالن پذیرایی مهمانان ویژه گفتم خانوم پذیرایی تمام کمال ایشون برادرم هستن هر وقت اومدن معطلشون نمیکنید حتی اگه جلسه بود…همه گفتن چشم مهندس…رضا گفت داش شرمنده مون نکن…گفتم نه بابا جونم و مدیونتم اونجا اگه نبودی کارم و ساخته بودن نشستیم حرف زدن و گفتم چی شد سراغ من اومدی گفت داش بیکارم زندان بودم زنم رفته خونه باباش بچه رو هم برده میخواد جدا بشه حق داره چندساله نیستم میگفتن تهران توی مهدکودک کار میکنه اون روز اومده بودم اونجا پیداش کنم که شمارو دیدم…فهمیده دوباره دعوا کردم دیگه برنمیگرده گفتم بخدا توبه کردم میخوام خلاف و بزارم کنار سابقه دارم کسی بهم کار نمیده موتور رو هم فروختم فقط شما یادم موندی کسی که آدم حسابی باشه نشناختم…چندبار اومدم کسی تحویلم نگرفت تاامروز که کارت شما رو نشون دادم منشیتون گفت کارت ویژه دست شماچکارمیکنه فهمیدم که بهم لطف داشتین…پولی که بهم دادین زیاد بود اما خدا وکیلی چندسالی بود برای زن وبچه خرجی نکرده بودم دادم بهش ولی الان لج کرده میگه کار ثابت پیدا کن خونه اجاره کن بعد بیا اگه نه بعد یکماه طلاق،آخه توی یکماه من شایدکار پیداکنم ولی پول پیش خونه و اجاره از کجا.الانم شبها توی کافه ته شهر میخابم قاطی معتادا…گفتم نگران نباش این دم ودستگاه همه مال خودته خوب جایی اومدی اما دیر اومدی از روز اول باید میومدی پیش من.گفت الانم دیگه راهی نمونده بود شرمندت شدم اگه نه نمیومدم که خدایی نکرده منتی نباشه…ما کردها کاری برای تلافی شدن برای کسی انجام نمیدیم ازته دل دست یاعلی میدیم…دستور ناهار دادم خوردیم گفتم پاشو بریم راه افتادیم گفتم رضا از باشگاه چیزی سر در میاری گفت عزیز جان من مربی کشتی هستم حکمش رو هم دارم گفتم دمت گرم پس خوب جایی اومدی…بردمش باشگاه در رو زدم رفتیم تو داشت خاک میخورد چندماه بود درش باز نشده بود قبضا همه انداخته بود توی صندوق پستش دستگاها رو قبلش مریم فروخته بود… اون دستگاهای تازه همه توی انبار شرکتمون مونده بود گفت ایوالله عجب جائیه… گفتم مسؤولیتش من بعد با توست همه کاراش از نظافت و بوفه گرفته تا تمام هزینه ها.آخر ماه حساب میکنی بهم میدی…گفت چرا دوتا بوفه است…گفتم شیفت صبح خانوماست که شریکیم اون با خودشه…گفت باشگاه چیه کشتی بوکس چی؟؟گفتم نه بدن سازی فیتنس اینجور چیزا گفت وسیله ای نیست گفتم هست جدید بروز توی انباره فقط باید اول بازسازی بشه یک سری دوش جدید رختکن کمد جدید با سونای خشک بسازیم گفت اوه خیلی طول میکشه که گفتم نه پول باشه زود میشه…این شغلت از الان استخدامی بریم خونه و ماشینت رو تحویل بدم فعلا میری دست خانومت رو میگیری میبری این آپارتمانی که کلید بهت میدم ۶۰متری اما جاش خوبه تمیزش کنید بشینید.ماشین هم اگه گواهینامه داری ؟؟گفت آقا کرمونشاهی باشی یک نداشته باشی گفتم یک نمیخواد یک پیکان خوشگله یادگار روزای جوونی منه میدمش داداشم کارت راه بیفته پولدار شدی میزاریش

سرجاش صفر میخری…بردمش خونه رو نشون بدم سرایدار تا منو دید ادب احترام گذاشت گفت براش مستاجر دارم گفتم لازم نیست دادمش آقارضا داداشمه با زن وبچه میاد اینجا سوییچ پیکان رو بده بهش لازمش داره …رضا شوکه شده بود گفتم رضا کارت ملی داری یانه گفت آره تو زندان ساختن برام گفتم بدش من صبح ۹به بعد بیا شرکت فعلا این پول رو داشته باش دیگه نرو کافه برو هتلی جایی گفت مگه دیوونه ام میرم همون باشگاه تازه این خونه هم هست…زنگ زدم سرویس کار ماشینای شرکت گفتم کسی رو میفرستی آدرسی که برات اس میکنم این پیکان رو از سرش میگیری از توش بیرون میای صفره صفر میسازیش میدی آقا رضا کرمانشاهی هزینه فاکتور شرکت…تماما صفره صفر همه چی…‌خیلی سریع میخوامش.رضا نمیتونست بهم نگاه کنه اشکاشو نتونست نگه داره گفتم برو به خانومت زنگ بزن بیاد بشورین بسابین زندگی کنید…دستم و گرفت ببوسه.‌گفتم پهلوون مرد دست کسی رو بغیر پدرش نمیبوسه…گفت کاری که برام کردی پدرمم نکرده…تو بهم اطمینان کردی پدرم نکرد…‌گفتم برو به زندگیت برس قرارمون فردا صبح کارت ملیتو بده بهم…‌کلیدها و آدرس‌ها رو گرفت و رفت.فرداش به چندتا دکوراتور زنگ زدم اومدن شرکتی بود رضا رو معرفی کردم دستگاها رو نشون دادم گفتم بقیه کارا با این آقاست براشون بیعانه زدم …‌گفتم رضا چی شد گفتی به خانومت گفت آره مهندس باورش نمیشه باباشم میخاد بیاد ببینه راست میگم یانه تا آخر هفته میاد گفتم ماشینت دو روز دیگه حاضره برو این آدرس بگیرش…‌با این مهندسا قرار بزار این کارت ملیت این هم کارت بانکیت برات فعلا ۲تومن زدم که هر کی هرچی خواست پول دستت باشه کم وکسر نداشته باشی.‌برو ببینم…‌گفت دو ملیون گفتم پهلوون دو ملیون پول ناهارشون نیست‌…دومیلیارد گفت،،دومیلیارد خب اگه رفتم نیومدم چی گفتم نوش جونت از شیر مادر حلالترت‌…نشست رو صندلی دستمالش و در آورد گفت خرابتم به مولا فقط جون بخواه بعد تازه رضا رو میشناسی.‌گفتم رضا تا یکماه دیگه تولد خانوممه باشگاه رو میخامش ها…‌گفت رو چشممام…نون نمی‌خورم اما می‌سازمش…گفتم بقیه کارا با منشیم هماهنگ کن…رضا رفت دیدم وکیلم نامه ای آورد برام گفت مهندس از زندانه…گفتم چیه گفت از خانومی بنام سارا…‌گفتم ولش کن گفت چندتا نوشته بخون ببین چیه گناه داره…بعد سلام نوشته بود فرهاد جون تو رو خدا به داد من هم برس شوهرم طلاقم داد بابام ولم کرده هیچکی بهم سر نمیزنه از الان تا۱۵سال باید حبس بکشم بخدا نصف مواد مال مریم بود که من بخاطر اینکه میخواست خودکشی کنه گردن گرفتم الان۱۵سال حبس خوردم تو هم کمکم نکنی بهت قول میدم تا آخر ماه خودمو راحت میکنم…گفتم شانس و ببین حالا.رفتیم زندان با پارتی ملاقات گرفتم وکیلم رفت دنبال کاراش منو دید گریه کرد یک چادر رنگ و رو رفته سرش بود لاغر و سیاه شده بود تا دیدمش اصلا نشناختمش گفت همینجوری خواهر زنتو ول کردی رفتی…گفتم کاری که شما با زندگی منو مریم کردین من باید هنوز میومدم بهت جایزه هم میدادم.گفت فرهاد بخدا تمام بدبختی های ما زیر سر مریمه اون پولدار بود اون مواد و بهمون یاد داد اون ماشین داشت ویلا داشت ما که چیزی نداشتیم مادرش با پول من و همینجور تورو وسیله و اسباب بازی دخترش کرد که مواظبش باشیم و سپر بلاش بشیم.چون بچه اولش دختره خود کشی کرده بود…اگه دروغه بگو اونا اولش فک میکردن تو میدونی ثروتمندن اما تو پاک تر ازین چیزا بودی که به ذهنشون برسه تو عاشق بودی و مریم و هم عاشق خودت کردی ولی اگه منو بیاری بیرون دستش و برات رو میکنم تا بفهمی راسته یا دروغ …مریم خیلی کلکه…ازت سواستفاده میکنه اون فک میکنه تو با مینا دختر برادرشی. چون بدون مشورت باهاش به مینا جا دادی پناهم دادی یک چیز دیگه اینکه اون منشی اولویت خانوم پیره جاسوس مریم است برو گوشیش رو ببین آمار لحظه به لحظه میده مریم تا باور کنی حالا منو آزاد کن تا بقیه اش رو بهت بگم.‌‌…‌گفتم باشه تا ببینیم چی میشه…‌‌ذهنم مشغول شد براش یک‌کم تنقلات و پول فرستادم داخل گفتم عجله نکن تا کارت درست شه.خنده و گریه اش قاطی شده بود…‌

فرداش وکیلم اومد گفت میشه آوردش بیرون چون این سابقه نداره گفتم چی سابقه نداره ؟؟ گفت بله حرفهاش درسته طبق تمام پرونده های قبلی خانوم شما مقصر بوده این دفعه هم واقعا این بی تقصیره…گفتم بیارش بیرون گفت ۴۰۰میلیون جریمه اش میشه گفتم بزار با سازمان حمایت از زندانیان صحبت کنم تا بگم بهت…چند روزی طول کشید تا اینکه خبر دادن با۲۵۰تومن آزاده بدهی پرداخت شد کشیدمش بیرون فرستادمش پیش مینا گفتم اگه بفهمم کسی از اومدنت خبر داره برگشتی سر جات…خیلی تشکر کرد با مینا رفت و به حساب منشی رسیدم و انداختمش بیرون…شب رفتم خونه نزدیک تولد مریم بود سر به راه شده بود گفت فرهاد جون میتونم بیام شرکت سر کار قبلیم گفتم نه فقط بشین بچه ات و بزرگ کن گفت باز قبلا باشگاه بود اما الان دیگه هیچ هیجانی نیست گفتم خانوم گل دلت برای پلیس و دادگاه زندان تنگ شده …‌گفت نه خدا نکنه دیگه بس برام. گفتم خب پس بشین سر جات دیگه…گفتم چی خبر از دوستات گفت بخدا بی خبرم ولشون کن عامل بدبختیم بودن…چیزی نگفتم فقط فهمیدم که اون منشی اخراجی بهش گفته که اخراج شده اینم ترسیده میخواد خودش بیاد شرکت سر از کارای من در بیاره…گفت بزار بیام دیگه…گفتم که یک نفر دیگه استخدام کنی جاسوسیم رو بکنه…بلند شد فرار کرد توی اتاق گفتم کجا رفتی روباه مکار …رفتم پیشش در رو بسته بود گفتم بازش نکنی دلگیر میشم باز کرد گفت چی خیال کردی با اون همه دختر و زن میزارم تنها و بی‌خبر بمونی نه آقا من عشقم و دوست دارم حالا چی میگی گفتم هیچی تو که مامور داشتی چرا بهم تهمت زدی که من با مینا یا کس دیگه ام …گفت اونو که گفتم برات خواستم خودمو لوس کنم گفتم دیگه حالا چی میگی گفتم نامردی هنوزم بمن شک داری اشکال نداره شدم آش نخورده دهن سوخته برات تلافی میکنم…گفت غلط میکنی مگه میذارم تو فقط مال منی توی تمام دنیا فقط تورو میخوام حتی از نریمان بیشتر…گفتم پس چرا همیشه خرابم میکنی اون زنه زپرتی چیه که مواظب من باشه.گفت اون که از اول مراقبت بود دیگه چیکار کنم من اینم…گفتم یکی دیگه طلبت…خندید اومد توی بغلم خودشو لوس کرد ولی کم کم داشت حناش برام بی رنگ میشد…

روز بعد رفتم سراغ سارا توی خونه مینا تنها بود خونه ای که یادگار پدر مادر مریم بود…زنگ زدم باز کرد کلید داشتم ولی نخواستم بی ادبی کنم…رفتم تو تمیز شده بود مینا بهش رسیده بود اصلاح شده آرایش کرده با لباس شیک خوشگل بود…گفتم الوعده وفا گفت فقط ناراحت نشی قهر نکنی چون متعصبی…گفتم باشه بگو گفت چون دوستت دارم و مریم بهم نارو زد بهت میگم…گفتم بگو دیگه…گفت اون مربی مریم که توی باشگاهش تمرین میده دوجنسه است و با مریم رابطه داره…گفتم چرت نگو احمق گفت فرهاد چرا گوش نمیدی چرا میخوای خودتو به اون راه بزنی…مریم چند ساله فقط به اون کون میده به تو نمیده…اولین بار که بهش داد وقتی بود که تازه باشگاه رو خریدی گفت زیاد تمرین کردم نمیتونم برم باشگاه چند روز خونه بود طرف جوری گذاشته بود کونش که می‌ترسید حتی پیش تو لخت بشه نکنه که گشادی و پارگی کونش رو بفهمی…زدم توی سرم داشتم دیوونه میشدم…گفتم اگه دروغ بگی چی کارت کنم…گفت دوربین بزار باشگاه تا بفهمی…‌گفتم باشگاه فعلا داره تعمیر و بازسازی میشه…گفت ولی چیز مهمتری هست که باید بدونی. گفتم چی گفت به شرطی بهت میگم که امروز بامن باشی گفتم با توام دیگه…گفت نه بیا این اتاق…تا رفتم اونجا بی معطلی لخت شد گفت…میخوام حسابی بهت حال بدم فک نکنم هنوز پیر شده باشم…گفتم نه نمیتونم گفت بدبخت یک عمر پاسوز زنی شدی که دائم بهت دروغ میگه…بجای سیگار گل میکشه برات ساک نمیزنه تورو تشنه عقب و جلوش گذاشته زیر دیگران می‌خوابه. معتاده اما تو ساده باور نمیکنی…گفتم چی داری میگی‌ سلیته…گفت باور نکن.دوستت دارم زیاد اینقدر تورو میدونه…اون روزی که پدر مادرش مردن داداشش میخواست بهت بگه که معتاده تا ترکش بدن…ولی تو سر رسیدی مادرش کپ کرد ترسید مرد…مینا میدونه حالا بغلت و سفت نگه دار و حال نکن…بزار به ریشت بخنده…اون فک میکنه تو به سر باباش خوندی که نصف ارثیه اون رو بتو داده که نره کانادا…اون از اول فقط میخواست تو رو راضی کنه به رفتن چون احتیاج به رضایت همسر داشت و میخواست که وقتی رفت اونجا تورو ولت کنه…با اون شهاب ریقو که این و تحویل نمیگیره ازدواج کنه…اما باباش زرنگی کردو با پول و محبت غیرت و تعصب تو رو خرید…فهمید تو مردی و مریم رو ول نمیکنی…پسر خوب تو از اول بازیچه این خانواده بودی…در ضمن مینا دختر خونده علی بود که با خودش نبردش …اون اصلا مرد نبود که بکنه بچه دار بشه…تو خیلی ساده ای اما مردی…اون میگفت اما من دلم داشت آتیش می‌گرفت… اون میگفت ولی من داشتم می شکستم…تازه فهمیدم چی به چیه…بهم گفت الان شهاب تهرانه منتظره که باشگاه باز بشه مریم و هر روز ببینه میدونم باهم تلفنی در ارتباطن…گوشیش توی ماشین زیر زاپاسشه…نه اون گوشی که تو میبینی نه…اونی که قایم کرده رمزش هم تولد پسرته اما معکوس…همه چی رو میدونست.نشستم روی دو زانو عرق از سر و کله ام می‌ریخت داشتم آتیش میگرفتم…میدونی چرا مریم رو به شهاب ندادن چون شهاب معتادش کرد…الان هم هنوز اون نمیزاره که ترک کنه…اشکام می‌ریخت و ساکت بودم خواستم بلند شم سرگیجه گرفتم کمک کرد بهم منو برد روی تخت نشوند…رفت آب قند برام آورد…گفت اینا رو گفتم که دیگه سرت کلاه نره…هیچکس دلش بیخودی برای کسی نسوخته…گربه محض رضای خدا موش نمیگیره…تیز باش ‌مرد خوب ونمونه…بهش گفتم مریم فرهاد از روز اول برات از جونش گذاشت کولت کرد دلش نیومد درد بکشی تا کمپ نذاشت زمین کاش من جای تو پام شکسته بود کولم می‌کرد… میگفت دوسش دارم اما نمیتونم عاشقش باشم…در ضمن تست DNA از پسرت بگیر که اصلا بچه تویه یا اون نامرد…چون وقتی رفته بودین اتریش اون هم توی همون هتل شما بود…خلاصه که گفتم بدونی…وقتی مکه بودی اون دائم پیشش بود…حالا نکن تا بکنندت…گفتم باشه از امروز میفهمه دنیا دست کیه…بلند شدم لباسامو در آوردم درازش کردم رو تخت با تمام قوا گاییدمش.عقده دلم رو روی این خالی کردم هرچی خواهش کرد آروم باش خیلی وقته رابطه نداشتم درد دارم گوش ندادم…کارم تموم شد گفتم سارا اگه بفهمم که چیزی از رابطه امروزمون به کسی گفتی تیکه پاره ات میکنم…همینجور که مهربونم همینطورم دیوانه و خشن هستم…تا دلت هم بخواد پارتی دارم …گفت میدونم که الان دیگه پول و قدرت زیاده…من واقعا دوستت دارم …خیالت راحت اینا حرفایی بود که چند ساله میخوام بهت بگم از روزی که بی ریا منو دعوت کافی شاپ دانشگاه کردی تا امروز روی دلم سنگینی میکرد…بر‌و خیالت راحت…وقتی میخواستم برم محکم بوسم کرد…گفت موفق باشی…راستی فرهاد چیزی بگم ناراحت نمیشی گفتم مگه چیزی هم مونده که نگفتی…گفت یک‌کم پول میخوام لباس بخرم اینا مال میناست برام گشاده…در کیف و باز کردم و بهش یک‌کم پول دادم خوشحال شد گفتم شماره حساب یا کارتت رو بده برات بریزم نقدی کم دارم…گفت ممنونتم…فردا صبح بیا پیشم منتظرتم…رفتم برای انتقام اول باید از حرفاش مطمئن میشدم

برای همین رفتم سراغ ماشین مریم و گشتم دیدم راست می‌گفت گوشی اونجاست و روشنش کردم دیدم فقط با دوتا مخاطب حرف زده یکی شهاب یکی دیگه ساناز نامی بود…با ساناز قرار گذاشته بودن برای تمرین توی باشگاه دیگه اما با شهاب فقط حرف زده بود…گفتم میدونم چکارت کنم کوسکش دزد ناموس…رفتم سراغ رضا ببینم در چه وضعیتیه تعمیر باشگاه…گفت مهندس تا ۳یا۴روز دیگه تکمیله…گفتم زود جمعش کن…رفتم سراغ بچه پیش پرستار بود بردمش آزمایشگاه تشخیص ژنتیک…از هر دومون تست گرفتن گفتند خودمون زنگ میزنیم…تو راه براش خرید کردم تا به مریم چیزی نگه…رفتم دنبال مریم رفته بود آرایشگاه…برداشتمش بهش گفتم مریم بهم وکالت بده میخوام باشگاه رو بفروشم خوب می‌خرن… میخوام یک استخر بزرگ رو برات بخرم…گفت وای راست میگی گفتم کی دروغ گفتم بهت…گفت باشه عزیزم گفتم کاراش رو میکنم تو فقط امضا بزن…به وکیلم گفتم یک وکالت تام الاختیار از خانومم بگیر برای همه چی خودم میبرم امضا و اثر انگشت ازش میگیرم تو فقط کارای اداریش ر‌و بکن…گفت چشم و رفت دنبال کاراش…تقریبا چند روز بعد کارا همه درست شد وکالت گرفته بودم و باشگاه آماده بهره برداری بود…جواب آزمایش اومد شکر خدا بچه خودم بود…برای تولد مریم افتتاحیه جشن گرفتم و همه رو دعوت کردم شلوغ بود…در باشگاه رو بستم مهمونا داخل بودن شب بود ساعت۸رفتم خونه گفتم مریم لباس بپوش بریم بیرون کارت دارم گفت چیکار داری حوصله ندارم گفتم پاشو تنبل خانوم…سوار ماشین شد‌و رفتیم باشگاه…گفت چرا ا‌ومدی اینجا گفتم میخوان فردا خرابش کنند آوردمت برای آخرین بار باهم ببینیمش…گفت نه دلم میگیره چقدر من اینجا خاطره دارم…بردمش داخل لامپا خاموش بود تا کلید و زدم همه دست زدن و هورا کشیدن و تولدت مبارک پخش شد.از خوشحالی گریه میکرد مهمونا پذیرایی شدن و رفتن من موندم و مریم با رضا و خانومش…گفتم خانوم ای آقا رضا زحمت همه اینا رو کشیده داداش منه این هم خانومشه…خیلی اذیت شدن اینجا…گفت تو که گفتی میخوای استخر بخری پس اون وکالت نامه چی بود ازم گرفتی گفتم اون برای فروش اون ویلا ها بود که دیگه هوس چیز دیگه نکنی…خندید گفت مرسی داشتم میمردم از بیکاری…گفتم مربی اگه نداری برات بیارم گفت نه همون قبلی هستش…خلاصه که رفتیم خونه و اونشب حال درست حسابی بهم داد‌…وقتی نگاه کردم دیدم واقعا سایز سوراخ عقبش زیاد شده…من کلا دو سه بار بیشتر از عقب نکرده بودمش…ولی این دیگه معلوم بود خیلی جر خورده…فرداش صبح رفت باشگاه…من هم سریع به یک شرکت پول داده بودم که بیان خونه دوربین میکرو ریز با میکروفون کار بزارند خیلی حرفه ای کار کردن و رفتن…خودم هم ازشون دوربین گرفتم برای باشگاه کار بزارم…ظهر نشده شنگول برگشت خونه…سریع رفتم پارکینگ سراغ گوشیش دیدم که هم با شهاب هم با ساناز صحبت کرده…شهاب براش آدرس جایی فرستاده بود نوشته بود پول یادت نره…داشتم آتیش میگرفتم…دوربینا رو کار گزاشتم توی باشگاه و رفتم خونه دیدم خوابه…بیدارش کردم سرحال بود…بوسم کردو ناهار خوردیم…بعدناهار گفت میخام برم بازار گفتم برو منم باید برم جایی.اون رفت ومن رفتم سراغ دوربینا دیدم بله خانوم با پایپ شیشه میکشه و خیلی شنگوله.زنگ زد به شهاب تشکر کرد که عجب متاع خفنی بود دمتگرم…بعدشم زنگ زد به ساناز مربیش که از فردا دوباره کار رو تمرین رو شروع کنند.صداها و فیلم‌ها رو سیو کردم توی لب تاپم…رفتم بیرون شب دیر وقت برگشتم خونه حال نداشتم مستقیم رفتم اتاق خواب خوابیدم…ساعت ۹بیدار شدم نبود…فهمیدم رفته باشگاه…صبر کردم کارش تموم شه…ساعت ۱رفتم باشگاه شیفت مردان۳شروع میشد…فیلمای دوربین و دیدم تا۱۰خبری نبود نزدیک ده همه رفتن موند مریم و مربیش…باهم شوخی می کرد و خوشحال بودن از بازگشایی باشگاه یکدفعه زنگ خورد در عقبی رو زد باز شد شهاب چلغوز بود…اومد تو روبوسی کردن و از جیبش مواد در آورد شروع کردن کشیدن بعدش خیلی بی ریا سه تایی شروع کردن لخت شدن …خانوم لخت لخت شد…شهاب از جلو و ساناز از عقب بغلش کردن نشست پایین شورت شهاب و کشید پایین یک کیر دراز و نازک داشت …ساناز اومد جلو خودش شورتشو داد پایین واویلا کیر داشت از مال خر بزرگتر می گفت چند وقته دلش کوس و کون تو رو میخواد شر‌وع کن…لعنتی چنان ساکی برای این دوتا میزد که نگو…بعدشم روی یکی از نیمکت‌ها داگی شد شهاب از جلو دهنش گذاشت و ساناز رفت سراغ کونش…ژل ریخت روی سوراخش و با قدرت تا ته کرد کونش.نیم ساعت عقب و جلو کردنش و فقط می‌خندید.‌بعدش دوش گرفتن و رفتن…من چندبار فیلمو دیدم…نمدونم بی هوش شدم چی شد که لب‌تاپ روشن خوابم برده بود یا چی که کلا نفهمیدم…فقط دیدم صدا میاد میگه مهندس مهندس داش فرهاد بلند شو…چشامو باز کردم دیدم رضاست …تا دیدمش خودمو انداختم بغلش یک دل سیر گریه کردم …گفت داش فیلمو دیدم بی هوش بودی حق داری نترس من محرم رازت هستم…بقیه اشو بسپار

به من…گفتم خانومم با خودم اون دوتای دیگه رو میخوام بدی اینقدر بکنند که پاره بشن…میخام بدی تکه تکه اشون کنند…پولش مهم نیست بدترین آدمها رو استخدام کن گفت چشم نگران نباش برو به زندگیت برس اصلا نمیخواد به چیزی فک کنی…فرداش صبح بچه رو با مینا فرستادم خونه مادرم شهرستان…‌مینا گفت فرهاد همه چی رو فهمیدی دیگه گفتم آره…گفتم فقط برو نباش تا بهت بگم به مادرم سپردم مواظب تو و بچه باشه…رفتم سراغ مریم.از باشگاه برگشته بود تا اون موقع به وکیلم گفته بودم تمام اموال و دارایی‌های مریم و حتی پولای حساباش رو انتقال دادیم به نام خودم دیگه صفر صفر بود…رفتم خونه گفتم مریم بیا یک فیلم از یک استخر دارم ببین پسند میکنی… گفت فرهاد نریمان کجاست گفتم با میناست اونو ولش کن بیا اینو ببین…اومد پلی کرد تا فیلمو دید که شهابه با ساناز تو فیلم هستن.میخواست در بره از پشت طناب انداختم گردنش افتاد زمین…دست و پاش رو بستم آخر شب بردمش ویلایی که مال دوستم بود دمرو بستمش روی تخت تا می‌خورد با کابل زدمش و دوتا قاشق داغ کردم چسبوندم روی لپهای کونش تاول زد اندازه گوجه…جیغ و داد میکرد و معذرت میخواست…دیدم گوشیم زنگ میخوره رضا بود گفت مهندس کجایی آدرس دادم اومد رسید با وجودیکه مریم لخت بود نپوشوندمش…گفت فیلم و ببین…اونا رو برده بودن چنان چند نفره گاییده بودنشون که از کونشون خون میومد مخصوصا اون شهاب …گفتم داغشون کن مث این بعدا فیلم بگیر بفرستشون برن…اون شهاب رو براش پرونده بساز مواد بزار خونه اش تا بدم ببرندش اعدامش کنند…گفت چشم مهندس…هر دو رو بدترین نوع شکنجه کردن انداختن بعد دوهفته گاییده شدن بیرون…شهاب که رفت خونه مامور فرستادمش گرفتنش توی خونه۳۰۰گرم شیشه جاساز کرده بود خودش…رفت زندان منتظر حکم اعدام بود…توی حبس هرشب توسط دوستای رضا گاییده میشد…اون یکی دیگه رو کاریش نداشتیم همون شکنجه ها بسش بود…اما مریم خانوم خودش طلاق گرفت و حضانت بچه به خاطر عدم صلاحیت مادر بمن سپرده شد و ولش کردم رفت وقتی که رفت فرداش در شرکت بود دیدمش عمدا سارا و مینا رو باهم سوار کردم و جلوی چشاش هردو رو توی شرکت بوسیدم اونم از لب…مینا شوکه شد…مریم داشت آتیش می‌گرفت…اومد جلو گفت من بهت اطمینان کردم وکالت دادم چرا تمام اموالم و بالا کشیدی بهم نارو زدی…گفتم چیزی عوض داره گله نداره…توهم ۱۵سال منو مسخره کردی و بازی دادی…گفت به همه چی رسیدی…گفتم تنها چیزی که میخواستم تو بودی و آبرو که برام نزاشتی الان هم برو گمشو میخوام برم رستوران ناهار بخورم…گفت پس من چکار کنم…گفتم برو بمیر برو بده…بمن چه مگه من مادرتم با مربیتم یا مسوولتم.گفت تو باید تا آخر عمر مواظبم باشی به مامانم و بابام قول دادی…من مادر پسرتم…بخاطر اون تنهام نزار…گفتم تموم شد اون روزایی که مسخره ام میکردی…مینا و سارا گریه میکردن…هنوز داشت حرف می‌زد گریه میکرد که راه افتادم…نیم ساعت نگذشته بود که بابام زنگ زد…گفت پسرم چنددقیقه بهم گوش کن…گفت عزیزم ما تاحالا نون حروم نخوردیم که الان بار دومش باشه دختره رو طلاق دادی اشکال نداره اما پولاش رو بهش پس بده ولش کن بره مادر بچه اته…دلت رو دریا کن خدا حقش رو میزاره کف دستش…گفتم آخه باباجون…گفت من میگم بگو چشم زنگ زد به من خیلی پشیمون بود آتیش تو صداش و قلبش بود…گفتم چشم بهش بگین فردا بیاد خونه وسایلها و لباساش رو جمع کنه پولش رو بدم بره…شب تا صبح از غصه دلم داشت می‌میترکید از عمد به سارا و مینا گفتم که بیان زود خونه ما…وقتی مریم رسید اومد تو تا اونا رو با لباس سکسی و توی خونه دید غش کرد بچه ها کمک کردن به هوش اومد فقط گفت حقمه…لباساش و مدارکش رو برداشت دوتا کارت پول با چند هزار دلار بهش دادم رفت که رفت بعدا فهمیدم رفته کانادا…اون هم کی فهمیدم وقتی که علی داداشش مرد بیشتر اموالش رو داده بود به مینا.مینا رفته بود اونجا چند ماه بود کارای ارثی رو انجام داد با دست پر برگشت…من توی این ۵سال تا قبل عید امسال هیچ وقت ازدواج نکردم…مینا دلش میخواست اما من نخواستمش. دختر خوبیه اما دلم دیگه زن نمی خواست…چرا برای سکس دم پر من زن زیاد بود از سارا گرفته تا منشی های شرکتم حتی اون دوست دختر دوران دانشجوییم که بیوه شده بود چند بار باهاش رابطه برقرار کردم اما با هیچکس ازدواج نکردم…پاییز ۴۰۲بود که با یک شرکت قرارداد بستم برای ساخت و ساز بردمشون خونه قدیمی رو ببینند بکوبند…شاید دو سال بود توش کسی نرفته بود مینا و سارا مستقل بودن…در و که باز کردم حیاط تمیز بود پرده پنجره ها کنار بود نور می‌رفت توی خونه…مهندس پرتوی گفت مهندس جون خونه که خالی نیست مستاجر داره …کی خالی شه کی بکوبیم کی خاک برداری کنیم…گفتم نمیدونم جریان چیه چندساله اینجا نیومدم کسی نیست اینجا…یکدفعه صدای باز شدن قفل در اومد برگشتم دیدم مریمه شکسته شده بود اما هنوز خوشگل بود…خوشتیپ و ناز…تا

منو دید میخواست برگرده صداش زدم…مریم وایساد…گفتم کی برگشتی گریه کرد اشکاش مث آبشار روی صورتش می‌ریخت…گفت ۲ساله برگشتم هر روز میومدم دم خونه میدیدمت…هر روز حسرت بوسیدنت رو داشتم هر روز تا مدرسه نریمان میرم و برمیگردم…۲ساله دارم میسوزم…مهندس پرتوی مات مونده بود…مریم بمن نگاه می‌کرد من به اون اینقدر دلم براش تنگ شده بود که نگو…درسته که بهم خیانت کرد ولی به سزای عملش رسید چند سال زجر کشید بزرگ شدن پسرش و ندید…گفتم بیا پیشم لعنتی…دلم برات تنگ شده…خودشو انداخت توی بغلم…لبامو ول نمی‌کرد… مهندس پرتوی هم داشت گریه میکرد…‌به مهندس گفتم داداش فعلا خونه رو نمی‌ کوبمش…گفت اشکال نداره و رفت…باهم رفتیم تو نشستم روی کاناپه اومد رو پام نشست…گفتم چکارا میکنی…گفت استخدام شدم معلم ریاضی هستم…گفتم ماشالله.ازدواج کردی گفت نه من فقط تو رو میخوام…گفت تو چی ازدواج کردی گفتم آره با مینا یک پسر هم داریم…گفت از اول دروغگوی خوبی نبودی صدات می لرزید…من ذره ذره ‌ولحظه لحظه زندگیتو چک کردم. میدونم تنهایی زن نداری هیچ کی رو دوست نداری…کون مینا و سارا زمین خورده بهت نرسیدن…حتی میدونم ریشات رو با شماره چند میتراشی صدبار اومدم خونه امون لباساتو مرتب کردم بو کردم توی رخت خوابت خوابیدم…یکبار خوابم برده بود تو اومدی مجبور شدم تا صبح زیر تخت قایم شم…گفتم مریم بخدا میدونستم اونجایی اما فک میکردم تخیل زدم…بوی ادکلنت میومد…خندید گفت اینقدر جیش داشتم تا ساعت ۹که رفتی داشتم میترکیدم…خندیدم گفت قربون خنده هات شم بریم حموم میخوام ریشتو بزنم ببینم چی شکلی میشی…گفتم نه ما که باهم نامحرمیم. گفت خرافات بازی در نیار تو همیشه شوهر منی تو منو طلاق دادی من که طلاق نگرفتم…رفتیم زیر دوش لخت شد لختم کرد…شروع کرد خوردن گفت بیاد اولین بار باز هم بزار لای پام …خیلی باهاش حال کردم بخشیدمش…ریشامو تراشید…بهش گفتم قرارمون ۳ساعت دیگه محضری که عقد کردیم شناسنامه بردار…گفت باشه…رفتم شرکت تا سارا منو دید گفت مریم برگشته دیدیش گفتم آره باهم بودیم…گفت بخدا برگرد برو پیشش اون قسم خورد که اگه فقط یک بار دیگه ببوسمت بعدش خودشو میکشه…گفتم نه کی بهت گفت…گفت خودش بهم گفته دو ساله برگشته با مینا برگشت از کانادا…برو بدو…گاز ماشین و گرفتم رفتم سریع خونه روی کاغذ نوشته بود فرهاد تو حیفی…نمیخوام حروم من بشی…خداحافظ منو ببخش…مواظب پسرمون باش…دیدم توی حموم افتاده پر خون رگش رو زده بود اما هنوز زنده بود دستش و محکم بستم بردمش تو ماشین…رسوندمش اورژانس…شکر خدا زنده موند…وقتی به هوش اومد…گفتم نامرد باز هم میخواستی قالم بزاری گفت چرا نجاتم دادی من لیاقت بودن ندارم…بدرد نمی‌خورم حیف میشی عمرت و پای من نزار…‌ولی من بخشیدمش…الان تقریبا۶ماه گذشته دوباره باهم ازدواج کردیم حامله است کنارمه…داره میخنده…روز و روزگارتان خوش…

نوشته: فرهاد شیرین

دکمه بازگشت به بالا