خوب و بد زندگی (۲)
…قسمت قبل
باعرض
سلامی دوباره دوستان سرگذشت زندگی من و خانومم هست قسمت دوم…هیچ چیزش کم و زیاد نشده خاطره ای هست که تلخیش وشیرینیش همه چشیده شد…فقط هر کی مجرده بخونه درس بگیره…من بیغیرت یا بی تعصب نیستم عمدا باجزییاتش تعریف میکنم.که بدونید چی شد چی گذشت.ازدواجهای سنتی خیلی هم بد نیستن بعضی وقتا خوب هم هستن چون پدر و مادر میدونن برای بچه هاشون چیکار کنند.اونا بقول معروف چند تا پیرهن بیشتر پاره کردن و سرد و گرم روزگار رو چشیدن…داستان من تازه ازین قسمت اصلش شروع میشه…تا اینجا نحوه آشنایی من و مریم بود تا عقد و اولین رابطه توی خونه خودم……آره دوستان ازش خواستم که دمر کنه و کرد بعد از یککم لوس بازی و عشق بازی واقعا دیگه به اوج رسیده بودم دلم میخواست طعم سکس واقعی رو بچشم.بالش گذاشتم زیر شکمش تا کونش قنبلتر بشه.خیلی تپلی و ناز بود بقول خودش فقط لز کرده بود.سوراخش پر چین و چروک بود معلوم بود خیلی تنگه.حتی وقت لیسیدن که خیلی دوست داشت بقول رفیقش سارا که بهش گفته بود زبون هم بزور توش میرفت.خیلی رو سوراخش کار کردم و کم کم باز شد با انگشتا بزور تا ۱بند میکردم توش و خیلی ناله میکرد.همش میگفت تو رو خدا نکن دردم میاد…گفتم یعنی تو نمیخوای اصلا بهم کون بدی…مردها همه عاشق کون و قمبل خانوما هستن.گفت چرا میدم ولی بعدا …گفتم الان همون بعدا دیگه…آدم عاقل که فرصت و از دست نمیده.گفت پس بکنش تموم شه بره استرس دارم میترسم.گفتم عشقم اگه از اول با اون دوست احمقت لز نمیکردی و اون فشارت نمیداد الان ترسی نداشتی و لذت میبردی…یک آن عین برق گرفته ها برگشت با تشر بهم گفت یکبار دیگه به دوستای من اهانت نکنی که هر چی دهنم بیاد بهت میگم.کشیدم کنار گفتم مریم تو دوستات رو از من بیشتر دوست داری…اصلا منو دوست داری…بخدا اگه عشقی نیست همینجا تمومش کنیم…یک لحظه فهمید چی گفته وچی کرده…گفت وای فرهاد بخدا تابهت عادت کنم طول میکشه.من و سارا وستاره چندین ساله باهمیم از دوران دبیرستان تاالان.خیلی هم رو دوست داریم…بخدا اونا هم تورو دوست دارن حتی ستاره منو بخاطر اون حرف اونشبم که بهت گفتم خیلی دعوا کرد وخیلی از تو خوشش میاد میگه شانس در خونه ات رو زده همچین شوهری نصیبت شده.اونوقت تو بهش بدو بیراه میگی.تازه سارا امشب بهم گفته باید بهت حتما کون بدم تا لذت کون دادنم بچشم.آخه اون کون دادن ودوست داره..گفتم مگه شوهر داره گفت نه ولی با اون پسره احسان محبی رابطه داره…گفتم همون که عینک ته استکانی میزنه ساکته گفت آره گفتم بخدا با خودم میگفتم این بدبخت کی بهش زن میده نگو یکی از ناب ترین دخترای کلاس بهش کون میده…گفت یعنی سارا ازمن ناب تره.گفتم نه اصلا قدوقواره تو اون رو میخره…بعدشم اگه دقت کرده باشی من اصلا بفکر دختربازی نبوده و نیستم. آخه چرا احسان؟؟گفت اولا پولداره دوما کیر کلفتی داره گفتم تو کیرش رو از کجا دیدی…یک لحظه دوباره فهمید سوتی داده…گفت یک عکس توی گوشی سارا بود بهم نشون داد.بعدشم سارا گفت کلفتی کیرش۳برابر دیلدوی سارا ست…حالا بیا بکن که نکرده از دنیا نری هرچی میگم عین بازپرسها ازم بازجویی میکنی…فقط آروم و آهسته.دیگه به دوستام فحش نده حساسم.دمرو شد دوباره تف زدم رفتم روش گفتم عشقم کونت گنده است با دستات بازش کن چون پات تو گچه نمیتونم زیاد زورم رو بندازم روت باید با یک دستم تعادلم رو حفظ کنم…گفت باشه بازش کرد آروم سرش رو گذاشتم توش یک فشار دادم تا نصفه کمتر رفت توش.داد و بیدادش در اومد جیغ زد جلوی دهنش رو گرفتم چندتا تلمبه کوچیک زدم دستم و گاز محکم گرفت.گفت لعنتی بی پدر مادر برو پایین از روم کشتی منو پاره ام کردی خیلی بدی جر خوردم برو کنار احمق گنده…خیلی عصبانی شدم از روش بلند شدم رفتم کنار دستش رو روی سوراخش گذاشته بود ناله میکرد.…نشستم روی صندلی بهش نگاه کردم خیلی عصبی بودم خیلی بد فحش میداد.دهنش چاک و بست نداشت.دختر به این نازی اصلا ادب نداشت.رفتم دوش گرفتم برگشتم لباس پوشیدم دیگه اصلا دلم هیچچی نمیخواد حتی گرسنه هم نبودم فقط به اشتباهی که کردم فک میکردم که کاش اول خیلی تحقیق میکردم بعد ازدواج میکردم.دل دادم بهش ناز و خوشگل بود اما شخصیت نداشت مادر و پدرش داداشش عالی بودن اما چون تفاوت سنی زیاد داشتن وقت نزاشته بودن سر تربیتش.واین اصلا ادب نداشت…بد دهن وبدذات بود رفتم یک آبمیوه آوردم باز کردم یک لیوان خوردم باعصا اومد بیرون اونم لباس تنش بود.گفت تنها تنها میخوری قندم افتاده پایین برام بریز…براش ۱لیوان ریختم دادم بهش گفتم حاضرشو بریم خونه تون…گفت نه اگه برم خیلی برام بد میشه همه میدونن که باز سوتی دادم آبروم میره.فرهادجون بخدا دوستت دارم ولی هنوز بهت عادت نکردم درکم کن من دخترم مث تو مرد نیستم که تو آقایی باید منو ببخشی.بخدا بهت قول میدم کم کم یاد بگیرم خودمو کنترل کنم.چندوقته ورزش نکردم خرید نرفتم دانشگاه نیومدم تنهام دلم گردش و تفریح
میخاد…همه اینا باعث شده بیشتر عصبی بشم تازه پاهام درد داره تو هم ماشالله با اون کیر کلفتت میزاری توش دردم میاد عصبی میشم.…اونوقت میخوای منو امشب بیشتر خرابم کنی به مامانم چی بگم .بهش بگم عروس یک شبه هم نشدم شوهرم دیپورتم کرد…گفتم مریم من توی خانواده ای بزرگ شدم که حتی به هم دیگه تا الان تو نگفتیم مادرم تحصیل کرده نیست اما خیلی مودبه پدرم کارمند بازنشسته شده اما صبوره. خوب مهربونه.مارو مث خودشون تربیت کردن ما طاقت بی ادبی و دروغ و دو دره بازی رو نداریم.منو تو ایده ها و تفکراتمون شاید مث هم باشه اما اخلاقیاتمون فرق داره.فکراتو بکن بزار همینجا تمومش کنیم تو صبر داری مغرور و بددهنی عشق وکیفت که تموم میشه طرفت رو فراموش میکنی یادت میره کجایی ودر چه جایگاهی هستی صبر نداری فردا که بچه دار بشیم بخوای به بچه توهین کنی اون موقع دیگه صبر من هم تموم میشه بعدا روی بد وسگ من و هم میبینی.بزار تمومش کنیم.تو همه چی در مورد من میدونی و من بخاطر عشقی که بهت داشتم و دارم و پیدا کردم خاطر خواهت شدم ازت تحقیق نکردم…ازت بخاطر این چند وقته معذرت میخوام این رابطه و زندگی از نظر من همینجا تمومه…گفت راست میگی یعنی دیگه منو نمیخوای …گفتم میخوامت خیلی هم زیاد اما چون زیاد میخوامت میدونم که نباید از دستت عصبانی بشم که ناخودآگاه کار زشتی ازم سر نزنه یا اینکه بهت اهانت نکنم.میگم تمومش کنیم.۲بار ۲شب باهم بودیم بعد از اینکه عشق وحالت تموم شده کیف کردی منو مث دستمال کاغذیت دور انداختی و چندین تا فحش بهم دادی که حتی توی دعوای بچگی هم تو مدرسه کسی بهم نگفته ازین چیزا…گفت یعنی الان این حرفها رو برای چی بهم میگی خب تو مرد منی دیگه باید منو تحمل کنی الان شرایطم خوب نیست افسرده ام تو باید دوستم داشته باشی.باید منو تحمل کنی تا بهت عادت کنم تازشم اگه منو ول کنی آبروم میره نمیگن دختره چش بود که پسره۱هفته بعد عقدطلاقش داد.تو که گفتی توی چشام دنیا رو میبینی پس چی شد با چندتا حرف ازم بریدی.گفتم لعنتی تو دوستات رو ازمن بیشتر دوست داری بخاطر اونا منو تهدید میکنی بهم بی احترامی میکنی چند ساله با رفیقات باهم سکس داشتین مال همو لیسیدین هزار تا کثافت کاری کردی اونوقت بمن رسیدی.به منی که عاشقتم و بی ریا بوسیدم و لیسیدمت میگی کثیف نباشه چندشم میشه.این درسته کارت.کوس طرف رو لیسیدی چندشت نشده کیر گنده و خوشگل منو حتی بوسش نمیکنی.تو اصلا تمایلات جنسی به مردها نداری هنوزم میلت به لز کردنه.تو نمتونی مادربشی و مادری کنی…گفت فرهاد تو با منی این حرفها رو میگی ؟؟گفتم پس کس دیگه ای مگه اینجا هست…گفت باشه اشکالی نداره ازت معذرت میخام بزار لباس بپوشم بریم گفتم منتظرم …برگشت توی اتاق یک آن دیدم صدای تق تق عصا هاش اومد نرفتم تو اتاق گفتم برم نظرم عوض میشه فایده ای نداره.اما دیدم دیر کرد تا رفتم دیدم افتاده زمین …دلم هوری ریخت بیهوش بود نفس میکشید اما چشاش بسته و خواب بود.خیلی ترسیدم لباس تنش کردم و سریع لباس پوشیدم.بلندش کردم بردمش توی آسانسور شکر خدا تو ساختمون خلوت بود سریع بردمش اورژانس فشارش پایین پایین بود بزور نبض میزد.دکتره گفت چی شده گفتم خانوممه یککم با هم جروبحث کردیم عصبی شد غش کرد.گفت نه آقا شوک عصبی شدید بهش وارد شده که فشارش افتاده رفته کما.گفتم چی گفت رفته کما خدا کنه تا صبح به هوش بیاد تا ببریمش تو بخش اگه نه باید بره آی سی یو…گفتم ای وای خدا الان چیکار کنم گفت زنگ بزن کس و کارش بیان.گفتم نمیتونم خجالت میکشم.دکتر مرد جا افتاده ای بود گفت پسرم تا صبح صبر کن اگه نشد زنگ بزن الان چندتا سرم و آمپول بهش میدم برو تهیه کن بیار تا انشالله خوب شه سرم رو داریم اما آمپولاش کمیابن.گفتم دکتر من خودم پرسنل داروخانه هستم میرم میارم.سریع رفتم داروها رو تهیه کردم برگشتم زیر سرم بی حال بود دائم فشارش چک میشد.دیدم دستش تکون میخوره ساعت۳صبح بود تا الان دوتا سرم تموم شده بود طفلکی توی خواب خودشو خیس کرد.خیلی دلم سوخت گوشیش رو برداشتم رمزش رو میدونستم دیده بودم الکو مثلث میکشید فقط گفتم بهترین گزینه سارا دوستشه. زنگ زدم خیلی سریع برداشت.گفت چیه چآقال چی کار کردی با آقاییت کارش و راه انداختی یا که باز هم ناز کردی…گفتم سلام سارا خانوم فرهادم ببخشید این وقت شب باهاتون تماس گرفتم مریم خیلی حالش بده الان توی اورژانسیم بیهوشه گریه ام گرفت گفتم تو رو خدا براش لباس بیارین طفلی خودشو خیس کرده پاش تو گچه.گفت چی شده آقا فرهاد …گفتم بهم بی ادبی کرد با هم جرو بحثمون شد بهش گفتم دیگه از فردا رابطه مون تمومه نمیدونم چی شد چرا اینقدر حساسه غش کرد آوردمش اینجا میگن اگه تا صبح به هوش نیاد میره کما باید بره آی سی یو.نمیخوام به مامانش بگم فقط شما به ذهنم رسیدین.تو رو خدا زود بیاین لباس هم بیارین خیسه گناه داره …دارم دیوونه میشم.گفت تو رو خدا گریه نکنید الان میام…بنده خدا ۲۰دقیقه نشد دیدم با
ستاره باهم رسیدن سریع رفتن توی اتاق یعنی اتاق که نبود با پرده از هم جدا بودن تختها… ستاره گفت آقا فرهاد خیلی بدی و اصلا بدرد نمیخوری که توی چند روز چند بار بهش استرس دادی.هیچچی نگفتم.نگفتم که مقصر کیه و چرا اینجور شده…فقط اشک میریختم.وقتی رفتم دیدم ملحفه و لباساش عوض شده هنوز بی هوش بوددکتر اومد گفت چی شده بهش گفتم خودشو تو خواب خیس کرد گفت نشانه خوبیه یعنی که فشارش بالا اومده خوبه.انشالله تا نیمساعت دیگه به هوش میاد.چی بهش گفتی که از حال رفت.گفتم دکتر ما ده روز نیست که عقد کردیم اما توی این ده روز ده بار بیشتر بهم فحش داده من هم دیگه بریدم گفتم رابطه امون تمومه.گفت ای وای پسر جون چرا یکباره بهش گفتی اون شوکه شده.پس خیلی دوستت داره که ازت انتظار نداشته.پسرم اون ناز میکنه …مگه نشنیدی که زن مظهر نازه و مرد نیاز.اون ناز میکنه تو باید نازش و بکشی و بخری…کجایی هستی گفتم خراسانی…گفت خب شما ها زنها تون هم زمخت و سرسختن ولی تهرانیهاملوسن.گفت دکتر این شمالیه گفت اتفاقا سفیدی صورتش به رشتیها میخوره گفتم میگه از اهلی قدیم فومن هستن که پدرش۵۰ساله تهران معلمه که بازنشست شده.گفت بدتر گیلانی هاچون یککم زن سالاری دارن ..زنهاشون احساس قلدری دارن ولی بدجور مهربونن.ولی بددهن ..گفتم وای دکتر دمتگرم انگار توی خونه ما بودی.گفت پسرم من در این زمینه تحقیقات شخصیتی ایرانی انجام دادم و کتاب دارم….یککم باهم صحبت کرد گفت مرد باید همیشه سنگ زیرین آسیاب باشه و سختی وفشار تحمل کنه صبور باش.چون معلومه خیلی دوستت داره…گفتم نمدونم بخدا الان اینقدر نگرانم که میخاد سرم بترکه…گفت بیا بریم ببینیمش.تا رفتیم پیشش دیدم چشاش بازه هیچچی نمیگه…وقتی دیدمش بهم نگاه کرد دست خودم نبود واقعا دوستش داشتم…اشکام از خوشحالی خودبخود میومد…کمکم داشت آفتاب بیرون میزد.دکتر گفت تا دوساعت دیگه دوبار دیگه فشارت رو میگیرم اگه بهتر بودی مرخصی اگه نه باید بری توی بخش بستری شی…آروم گفت نه دکتر میخام برم خونه امون.گفت باشه دخترم عجله نکن سلامتیت مهمتره…دکتر رفت بیرون …من موندم وعشقم ودوستاش. اونا رفتن بیرون…دستشو گرفتم بوسیدم گفتم عزیزم چت شد چرا افتادی گفت فرهاد منو ببخش چرا میخوای ولم کنی.…گفتم گوه خوردم گفتم فراموشش کن هرچی دوست داری بهم بگو اشکالی نداره…فقط خوب شو.دستش تو دستم بود سرم گذاشتم روی تختش .مو هام رو دست میکشید نفهمیدم کی خوابم برد.فقط متوجه شدم که یکی میگه آقا فرهاد ساعت۹شده بلندشین باید بریم مریم خوب شده مرخصه.پاشدم دیدم ۳نفرشون دارن بهم میخندن.گفتم چی شده مریم گفت برو صورتت رو بشور آب دهنت ریخته خنده دار شدی.گفتم ببخشید اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد…کارای ترخیص رو کردم و رفتیم طرف خونه گفتم بچه ها من خیلی گرسنه ام بریم کله پزی همه گفتن آخ جون.گفتم مگه خانوما هم کله میخورن.میخواستم اذیتتون کنم.سارا گفت مریم مگه بهش نگفتی که عاشق کله پاچه و حلیمی…گفتم نه خیلی چیزها رو که باید بهم میگفت نگفته…ولی خیلی چیزا رو که نباید میگفته خوب گفته…ستاره گفت پس گربه رو اینبار عروس خانوم دم حجله کشته…گفتم گربه رو له کرده نکشته…مریم هیچچی نگفت سارا گفت مریم چی به آقا فرهاد گفتی که دلش اینقدر پره…هیچچی نگفت و آروم گریه کرد…گفتم قرار نبود جو رو بهم بریزی قرارمون شادی بود.پخش و روشن کردم و اولین طباخی وایستادم جاتون خالی کله رو زدیم بر بدن ماشالله دختر بودن اما عجب کله خرایی بودن…بعدش چون لباس هم نداشت گفتم بریم خرید گفتن آره خوبه مریم گفت فرهاد جون از دیشب خیلی تو خرج افتادی پول شارژ ساختمون هم هست کم میاری گفتم.نترس من حقوقم و هم از دکتر گرفتم هم شکر خدا بابام حسابم رو پر کرده.تازه با این ماشین هم کار میکنم…بعدشم پول مال خرج کردنه…تازه من هنوز هیچچی برات نگرفتم همه خریدها کار خانواده ام بوده…رفتیم مرکز خرید پاساژ بزرگی بود دوستای باسلیقه ای داشت خرید کردن و من حساب کردم.گفتم خانومای گل دوستان عزیز بیزحمت نفری ۱شال و ادکلن مهمون من هستین.گفتن نه آقا فرهاد نمیخاد لازم نیست گفتم باید بخرین ما خراسانیها رسممونه که همراهان عروس تو خیابون از مون کادو میگیرن.خریدارو گذاشتیم توی ماشین رفتیم کافی شاپ نفری یک شیرموز خوردیم توی ماشین سارا سیگار روشن کرد ستاره گفت پس من چی…مریم ساکت بود گفتن شما هم میخای آقا فرهاد…گفتم نه من اهل دود ودم نیستم کلا بقول شما تهرانی ها مثبتم. گفتن مریم برات روشن کنم گفت نه من نمیکشم…بچه ها گفتن اوه اوه آقایی تون اجازه نمیده یا تو ترکین..انگار آب یخ ریختن روی سرم مریم خودش فهمید که چیزی که نباید میفهمیدم و فهمیدم…گفت نه من از روزی که از صخره افتادم بیمارستان بودم تا الان نکشیدم دیگه نمیکشم…ربطی به فرهاد نداره…رفتیم رستوران ساکت بودم اونا خودشون فهمیدن بدجور سوتی
دادن…بردم شون رسوندمشون…برگشتنی مریم گفت فرهاد منو ببر خونه.گفتم چشم رفتم سمت خونه خودشون گفت نه خونه خودمون…گفتم باشه بریم لباساتو کیفت رو برداریم بریم خونه شما.گفت نه خونه تو میخوام چند شب باهم تنها باشیم و فقط درس بخونیم تازه پسفردا باید گچ پام رو باز کنم…گفتم قدمت رو چشم.گفت بخدا من از روز سقوطم دیگه نکشیدم…گفتم گذشته ات دیگه بهم ربطی نداره هر چی بوده تموم شده…آینده امون مهمه.از سر نوکاری بوده و انجام شده حالا ما مال همدیگه هستیم.…نمیخوام چیزی از گذشته ات بشنوم…چون هر روز برگی از تاریخ تاریکت برام روشن میشه…باخودم عهد کردم کاری به گذشته ات نداشته باشم ولی الان میگم اگه چیز مهمی از گذشته هست که باید بدونم رو بهم بگو تا که از دیگران نشنوم…گفت مثلا چی گفتم هرچی هرچی…که نقطه و خط قرمزه رابطه هات شیطونیات رفت وآمدت. همه چی بهم بگو بخدا ترکت نمیکنم باهاش کنار میام و زیر پام میزارم…ساکت شد گفت شاید بعدا بهت بگم ولی الان نه…نمیتونم…برو خونه منو ببر دوش بگیرم از بیمارستان بدم میاد…رفتیم خونه سریع رفت دستشویی بعدش لخت شد رفت توی حموم گفت فرهاد کف حموم لیزه بیا کمکم کن مواظبم باش زمین نخورم.پام تازه خوب شده…گفتم باشه رفتم تو لخته لخت بود گفت برام نایلون بیار بکش دور گچ پام تا خیس نشه رفتم آوردم کشیدم دور گچش…گفت بیا دیگه آبو باز کن بیا پیشم گفتم مواظبتم خودتو بشور بیا…گفت یک خانوم خوشگل پیشت لخته بی ذوق میخوای بشوریش…لخت شو بیا.گفتم مریم نمیتونم بیام گفت چرا چی شده گفتم خانوم گل دو شب باهم بودیم رابطه داشتیم تو ارضا شدی اما من دوبار هم ناکام موندم.الان خیلی دپرسم میخوام بیام پیشت دوباره مشکلی برامون پیش بیاد…گفت جون مریم بیا دیگه ازت معذرت میخوام. اشتباه کردم.فدای دلت بشم…لعنتی بدنش زیر دوش مث الماس میدرخشید.لخت شدم کیرم به حداعلای خودش رسیده بود. از پشت بغلش کردم گفت آخ چقدر گرمی و داغی از پشت سینه اش رو گرفتم دست گذاشت رو کاشی ها سرپا قنبل کرد ازپشت گذاشتم لای کوس تپل و بی موی اصلاح شدش…گفت بمال بهش خیلی خوبه دوست داری بکن توش هرجام دوست داری بکن.مرد من…قربون قد و بالای مردونه ات بغلم کن فشارم بده خیلی هیجانی شدم خیلی تند تند لای پاش میزاشتم.کون تپل و بزرگش و داده بود عقب از بالا شامپو ریختم روش آب که میومد کف میکرد میرفت لای پاهاش لیز میشد خیلی خوب بود عین ماهی تو دستم لیز میخورد داشتم ارضا میشدم گذاشتم لای پاهاش محکم بغلش کردم کیرم از جلو زده بود بیرون با دستش میمیمالیدش. …خودش آروم آروم عقب جلو میکرد بخدا لحظه ای که ارضا شد ول شد توی بغلم اگه نگرفته بودمش میخورد زمین…برگشت روبروم گفت وای چقدر خوب بود بهترین حس دنیا بود چقدر سبک شدم.لباش رو گذاشت روی لبام گفت مرسی خب حالا منو بشور بریم بیرون خسته شدم…توی چشماش نگاه کردم گفت چی شده عزیزم گفتم پس من چی این بار سومه تو چرا منو نمیبینی و زود فراموش میکنی…گفت ای وای بخدا اینقدر که حال داد فک کردم تو هم آبت اومده گفتم نه عزیزم نگاه کنش ببینش چی التماسی توی اون تک چشم خوشگلشه…خندید بلندم خندید گفت چی از خود راضی تک چشم خوشگل…باشه عزیزم معذرت میخوام…برگشت گفت بکن توی پشتم گفتم نه نمیخوام این دفعه خواهر مادرم و بیاری جلوی چشمم.خندید گفت نترس دیگه اصلا اگه هرچی گفتم تو گوش نده فک کن با خودمم…قنبل کرد دوباره از بالا شامپو ریختم قشنگ همه جاش لیز شد نشونه گرفتم با یک فشار محکم دادمش تو گفت وای خدا مردم.درش بیار محکم گرفتمش گفتم اصلا تکون نخور بزار بهش عادت کنی…گفت فرهاد جون گوه خوردم بخدا پاره شدم این دفعه خیلی رفته توش…دیگه تحمل ندارم…گفتم راهی نیست باید آب منم بیاد…گفت دربیار بخورمش گفتم نه الان دیگه کثیفه چندشت میشه…گفت عشقم بخدا مردم درش بیار لعنتی چقدر زور داری ولم کن…گردنش و گاز کوچیک گرفتم گوشش رو مکیدم دیدم آرومتر شد تقریبا نقطه ضعف هاش داشت دستم میومد.شروع کردم تلمبه زدن دیگه هرچی دادو بیداد کرد ولش نکردم جالب این بود که آبم هم نمیومد…ولی خوب گاییدمش آبم اومد تاته فشار دادم ریختم داخلش…برش گردوندم…چشاش قرمز قرمز بود معلوم بود خیلی دردش اومده زیر دوش گریه کرده …از جلو لباش رو بوسیدم دستش رو برد عقبش گرفت زیر کونش پر آب شد یککم عن با خون هم اومده بود بیرون گفت دیدی چکارم کردی بی رحم…پاره شدم داره خون میاد اصلا دیگه نمیبخشمت…گفتم خوب میشه زخم بدن خوب میشه زخم دل سوخته خوب نمیشه…گفت لعنتی یعنی ازم انتقام گرفتی…گفتم نه خوشگله تو خانوممی عشقمی بهت نیاز دارم باتو ارضا نشم باکی بشم…همینجور که برای تو حال داره خب برای من هم این حال داره…گفت بشور بریم بیرون دیگه نمیتونم وایسم…کیرمو دیدم یک ذره روش کثیف بود و خونی اونم دید گفت حقته تا دیگه تو باشی بکنی جای ممنوعه…گفتم جان چی جایی
بود عالی بود.حسابی شستمش. بردمش اتاق موهاش رو سشوار کشیدم یککم درس خوندیم مادرش زنگ زد بهش گفت ما چند شب پیش هم هستیم بعدا میایم…شام املت ساختم خوردیم هر دو توی تخت جا نمیشدیم روی زمین خوابیدیم بغلم بود سرش روی دستم بودگفت فرهاد خوب بود امشب گفتم عالی بود.…گفت دیگه ول نمیکنی گفتم نه اصلا خیالت راحت…گفت قول میدی.گفتم آره گفت اگه یک چیزی بهت بگم ناراحت نمیشی.ولم نمیکنی…گفتم تا چی باشه گفت خیلی مهمه.نمیخوام بعدا از دیگران بشنوی…چون واقعا واقعا خیلی میخوامت دیدم دیشب تا امروز چقدر دلت برام پر پر زد من همه چی میشنیدم اما نمیتونستم و توان تکون خوردن و عکسالعمل نشون دادن نداشتم…وقتی بهوش اومدم منو دیدی از حال رفتی تو فکر کردی خوابیدی اما دکتر اومد تو خواب بهت آمپول زد نفهمیدی بهم گفت چقدر نگرانم بودی…سارا گفت پشت گوشی چقدر گریه کردی…الان میخوام چیزی بهت بگم که فقط مادرم و سارا میدونن…تو الان بهترین کس من هستی حتی اگه ولم هم کنی برام فرقی نداره ولی بهت میگم تا هم خودم راحت بشم هم مادرم… هم دیگه عذاب وجدان نداشته باشم…فقط گوش کن ساکت باش…دلم مث سیرو سرکه میجوشید فقط نیم خیز بودم توی رختخواب بهش نگاه میکردم…منتظر بودم ببینم چی میگه…گفت فرهاد من قبلا دو سال اعتیاد داشتم ولی ترک کردم…وقتی اینو گفت چشام سیاهی رفت حالت تهوع گرفتم بلند شدم سریع رفتم توی دستشویی بدجوری بالا آوردم دست خودم نبود…اومدم صورتم و بشورم خوردم زمین صورتم برخوردکردبه روشویی ابروی سمت راستم شکست نفهمیده بودم دردم گرفت اما نفهمیدم شکسته…رفتم بیرون سرش توی زانوهاش بود داشت گریه میکرد…تا منو دید گفت وای خدا مرگم بده چی شده عزیزم چرا صورتت خونیه…گفتم چی گفتی …گفت میگم چرا صورتت خونیه گفتم خون نیست صورتم و شستم گفت…نه فدات شم ابروت خونیه …خون ریخت روی چشمم. چشممو بستم حوله گذاشتم روش…برداشتم دیدم حوله پر خونه…ترسیده بود گفتم طوری نیست چیزی نیست نترس من توی باشگاه زیاد ابرو و گوشم شکسته.الان خونش بند میاد نترس.روسریش و بستم روی سرم گفتم دراز بکش هیچی نگو…خوابم برد بلند شدم دیدم ۴صبح رد شده…دیدم روش بازه خونه یککم سرده…پتو کشیدم روش…نگاه کردم دیدم بیداره گفتم ببخشید بیدارت کردم…گفت نخوابیدم که بیدار شم گفتم چرا برای چی نخوابیدی…مریض میشی ها…گفت فرهاد میخوای ولم کنی گفتم دیوونه چرا ولت کنم…تو زن منی تازه از امشب فهمیدم چی بدست آوردم.…گذشته ات مال خودت و مامانت.ولی دوباره بهت میگم اگه بری سراغ این چیزا دیگه هیچ وقت روی خوش منو نمیبینی…گفت بهت قول میدم…قول شرف…بخدا دوساله ترک کردم حتی از وقتی که تو رو دیدم روی دوشت بودم با خودم عهد کردم دیگه هیچ کار بدی نکنم…بهت قول میدم.فقط منو تنها نزار من دلم کوچیکه…گفتم بیا زیر پتو سرت و بزار رو دستم بخواب.…آروم گرفت خوابید…این برگی دیگه از زندگی من بود با مریم خانوم…اما بقیه اش رو بعدا میگم…فقط بهتون بگم بچه ها گذشته آدمها مهمه نزارید زیر پاتون دنیا گرده ممکنه برگردین سرجای اولتون…اینا تجربه تلخ و شیرین زندگی منه…شاید اگه دقیق تر مینوشتم و سانسورش میکردم کتاب قشنگی میشد…ولی جزئیاتش مهمتره…چون همیشه پشت پرده زندگی همه ما چیزایی هست که نمیشه حتی به مشاور گفت…اینجا آدم هرچی دلش میخاد میگه.…و مینویسه..بعضیا تخیلاتشون بعضیها فانتزیاتشون بعضیها آرزوهاشون وبعضی ها مث من سرگذشتشون که نمتونن تغییرش بدن…کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت…
نوشته: فرهاد شیرین
ادامه…