خوب و بد زندگی (۴)
…قسمت قبل
خودم:
سلامی دوباره به همه خوبان…ازین جا به بعد دیگه برگی تازه از زندگی ما رقم خورد…مریم خانوم ما بعد زایمان دیگه اون آدم قبل نبود سرکش شده بود بچه رو یا مهد میذاشت یا دائم پرستار داشت…روابط زناشویی ما بد نبود اما ازم خواهش کرده بود که دیگه اصلا ساک در بین نباشه چون چندشش میشه میگفت از زمان حامله شدن به اینور دیگه حالش بد میشه…وکون که اصلا از همون بار اول به اینطرف نمیداد دیگه…من هم چون خیلی خوشگل بود و بدنش حرف نداشت اصراری نداشتم…بعدشم دیگه اینقدر سرم شلوغ بود که توی ۳۵سالگی به بعد حوصله جر و بحث نداشتم مشکل مالی که شکر خدا نداشتیم فقط کار بود وکار…پسرم آروم آروم بزرگ میشد و زرنگ و خوشگل…بهانه گیری مریم خانوم هم زیادتر بود…چندبار سفر خارج رفتیم که هزینه اش رو خودش داد…وضعش خوب بود باشگاه شیفت اون وحشتناک درآمد داشت…اما شیفت من نه…من احتیاجی نداشتم و مهم نبودبرام…بعدزایمان یککم شکم در آورده بود که خیلی سنگین ورزش میکرد…سن وسالش بالا رفته بود اما خوشتیپ تر شده بود.نه که من بی ریخت شده باشم نه اما اون زیاد به خودش میرسید…چند روز بود که از یکی از ارگانها میخواستن یک بار بزرگی رو بیارند ایران یکجور تهویه و فیلتر هوا و مکنده بود که از جای مهمی برای صحبت در این زمینه جلسه گذاشتن و من هم بودم و از نیروهای مسلح بودن توافق انجام شدو پول خوبی دادن وولی من خودم توی قرارداد دست پایین گرفتم گفتم بخاطر کشور مون زیاد مهم نیست چون واقعا اوج تحریمها بود…رفتم ترکیه برای ترانزیت بار از اروپا تا اونجا قرارداد ببندم.…مریم زنگ زد گفت فرهاد لوازم باشگاه قدیمی شده همه رو مزایده فروختم هنوز نبردنشون…گفتم باهات صحبت کنم برو استانبول حالا که ترکیه هستی این فیلم مال یک باشگاهه بزرگه اونجا ببین از کجا خرید کردن برام اینا رو بخر بیار…گفتم عزیزم تو رو خدا اون باشگاه لعنتی رو ولش کن دیگه…گفت فرهاد اگه نمیخری بگو بهانه نگیر خودم بیام…اعصابم از دستت داره خورد میشه…گفتم باشه بفرست…قرارداد خودم۲روز طول کشید ولی خرید اون ۲هفته…شرکت دست مینا بود…خیالم راحت بود…خریدش تموم شد برگشتم ایران ماشین و از پارکینگ فرودگاه برداشتم میرفتم خونه که دیدم دم باشگاه شلوغه ساعت۴بعدازظهر بود…رفتم پایین گفتم چه خبره کسی اونجا منو نشناخت یک پسره تقریبا۲۰سالش بود گفت هیچی داداش پلمپ شده…گفتم آخه چرا؟گفت زنیکه جنده چند سال بوده اینجا شیفت صبح باشگاه مختلط داشته پول سنگین میگرفته مکملهای خارجی میداده…میگن شوهر کوسکشش هم خبر نداره اصلا نیست…ما رو از نون خوردن انداخت…الان میگن تاچندوقتی پلمپه……تازه داشت کاسبی ما راه میفتاد…رفیقش گفت جوش نزن…برای تو که بد نبود خدا تومن در میاوردی چندر غاز میزدی کارت یارو…پسره گفت کوس ننشون پولدارای مادر قحبه سیر نمیشن…ببین چه خلافای کلفتی میکنن…خونم به جوش اومد…قفل فرمون رو برداشتم اومدم بیرون…گفتم بیا اینجا کارت دارم طرف تا اومد تا جایی که جا داشت و میخورد کوبیدمش…رفیقاش اومدن کمک و زد و خورد زیاد شد ماشینم داغون شد با هرچی گیرشون میومد میزدن…ولی اصل کاری و نفله کردمش…تو این حین نفهمیدم کی بود با موتور بود از این جدیدا میگفت نامردا چند نفر به یک نفر اونم درگیر شد…وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان بودم تخت کناریم هم کسی دراز بود از پشت گردن تا کمرش میگفتن چندتا چاقو خورده…خودم سرم چوب خورده بود بدنم داغون بود…دکتر اومد گفتم آقا بیزحمت گوشیمو بدین بهم کار دارم…سریع زنگ زدم وکیل شرکت و مینا اومدن…وقتی حالم و دیدن تعجب کردن فک کردن تصادف کردم جریان رو گفتم بهشون…گفتم زنگ بزنید سردار فلانی مسؤول قرارداد بیاد روال کارو بگم بهش پرونده تموم شه باید خودشون بار رو از مرز اسکورت کنند…زنگ زدن سردار و چند نفر دیگه اومدن تا منو دید گفت مهندس چی شده دست وپا شکسته جریان و گفتم روم نمیشد کامل بگم فقط گفتم طرف فحش داد زدمش اونا هم چندنفری زدنم…گفت شما نگران نباش درست میشه…بردنم اتاق خصوصی کارای اداری انجام شد…اونی که خودم اول زدم سر وکله داغون بود اما بقیه رو که کم و بیش زده بودم در رفته بودن اما این یارو که به من کمک کرده بود اسمش رضا کرمانشاهی بود..بنده خدا خودش تازه از زندان آزاد شده بود دیده بود همه جوون و نوجوونن ریختن سر من کمک کرده بود قلدر بود اما چندنفر به۲نفر.اون رو چاقو هم زده بودن.…با مینا تنها بودم گفتم مینا برو از عمه خبر بگیر ببین جریان چیه…گفت فرهادجون این سرهنگه بیرون وایستاده باهاتون کار داره…گفتم بگو بیاد…اومد داخل نیمخیز شدم بدنم خیلی درد داشت…خیلی با شخصیت بود گفت مهندس میدونم چرا درگیر شدی …ولی کاش نمیشدی…گفتم خون جلوی چشمم رو گرفت بدجور فحش میدادن…گفت اون پسره از تو داغون تره چندتا دندون و دنده هاش شکسته…از اونای دیگه هم چندتا
چاقو خوردن اما همینجوری در رفتن اما یکی حالش بده…گفتم من کسی و چاقو نزدم گفت تو نه اما رضا کرده بد زده…گفتم رضا کرده کیه گفت چطور نمیشناسی همون رفیقت که باهات بوده خیلی هم پشتش چاقو خورده…همون که کنار تخت دمرو افتاده…گفتم دیدمش داشت میخندید گفت به هر حال به دادت رسید اما شاکی داره شما هم همینطور وکیلت زرنگه اما این بنده خدا سابقه داره کسی رو نداره میبرنش از اینجا مستقیم بازداشتگاه…گفتم کسی نمیتونه ببرتش اون با من…فقط اونا رو گیر بیار…گفت اینی که چاقو خورده به حال بیاد بازجویی میشه …گفت ولی مشکل اصلی الان خانومته که زندانه گفتم چی زندان چرا…گفت جرمش سنگینه چون سابقه هم داره بدتر شده…گفتم سابقه چی گفت واقعا مث اینکه در جریان نیستی…گفتم من اصلا نبودم که در جریان باشم…گفت خانوم شما با چند تا خانوم دیگه مدام پارتی ها مختلط برگزار میکردن و قرص و مواد توهم زا توی پارتی ها پخش میشده توی یکی از اینا چند تا جوون مسموم میشن و الان بیمارستان هستن خانواده ها شکایت کردن…و اینها رو اومدن صبح دستگیر کنند که رفتن توی باشگاه دیدن مختلطه. جرمش چند تاست و سنگین…میخاستم دیوونه بشم…گفتم حالا چیکار کنم گفت شما نمیخواد کاری کنید وکیلتون خودش بلده…اما اون جناب سردار…بدردتون میخوره بهش بگین خوب میتونه کمک کنه…۳روز بیمارستان بودم وکیلم دنبال کارام بود رفتم بیمارستان رضا رو دیدم یک کارت ویزیتم رو بهش دادم با یک پاکت پول تا فعلا کارش راه بیفته…حالم اصلا خوش نبود دلم میخواست مریم و ببینم.آبروم رفته بود..دولت تمام حسابام رو چک میکرد.فک میکرد من هم درجریانم…اما کم کم فهمیده بودن کلا حساب من حتی شیفت باشگاه من از مریم جداست…بچه ام پیش مینا بود اما دائم بهونه مادرش رو میگرفت…خودم هم دلم براش تنگ بود تقریبا یک ماه بود کلا ممنوع الملاقات بود وکیل دنبال کاراش بود خودم دلم میخواست ببینمش گفتم بزار تنبیه بشه…ولی دلم نیومد رفتم پیش سردار حتی بدون وقت قبلی خیلی تحویلم گرفت جریان رو گفتم …بنده خدا گفت من در جریانم و بخاطر لطفی که داشتین مشکلتون تقریبا چند روزه حل میشه اما فک کنم جریمه سنگینی داره و همچنین زندانی هم داره که مسئله موادش و قرصاش دوستاش گردن گرفتن چون مال اونا بوده ولی ویلا مال خانوم شماست…گفتم ما تهران ویلا نداریم که…گفت چرا دارین ۳تاهم دارین اما شما خبر ندارین خانومتون بما گفته که شما در جریان هیچچی نیستین…گفتم خدایا الان باید چکار کنم…گفت ماه رمضونه فقط دعا…همون لحظه از سازمان حمایت از زندانیان برای دیه محکومانی که فقط بدهی دارند و جرمی ندارن اومدن دفتر تا برای گلریزان جشن بگیرند روز تولد امام حسن…منو دعوت کردن گفتم سردار نمتونم بیام مشکل دارم اما این چک خدمت شما تاریخش رو خودتون بزنید گفت لطف دارین.من بخدا نه برای خودنمایی نه برای باج سبیل دادن بلکه برای رضای خدا کمک کردم..چون اسمها رو که میخوندن..طرف برای۱۵میلیون چک زندان بود.…خیلی بودن زن ومرد.…من نمدونستم چقدره فقط ۵میلیارد اون موقع چک کشیدم.…هزینه جشن رو هم که خانواده های زندانیان دعوت بودن گردن گرفتم…خیلی سردار و مسوولین خوشحال شدن…مبلغ چک رو که دیدن اصلا براشون تعجب بود…گفتند مهندس شرمنده کردین…گفتم خدا کنه مشکلشون حل بشه مشکل من هم حل شه…ازشون خداحافظی کردم و رفتم…هنوز تازه استارت زده بودم که گوشیم زنگ خورد دیدم سرداره گفت مهندس برگرد کارت دارم گفتم بروی چشم خلاصه که با پول و پارتی و هر چیزی ما مریم خانوم رو کشیدیم بیرون…تازه فهمیدم که رفیقاش همون سارا و ستاره هستن و عامل بدبختیش و بدبختیم از اول اونا هستن…بدجور گرفتار بودن و اعتراف هم کردن…من به لطف پول و لطف خدا کشیدمش بیرون…دوماه بود زندان بود بخاطر لطفی که برای ترخیص کالا شون کردم و به خاطر جشن واون چک حمایت از زندانیان فقط ۱ویلا به نفع سازمان ضبط شد و جریمه دادیم پلمپ باشگاه باز شد…رفتم دم زندان تازه سانتافه اومده بود تازه خریده بودم…وکیلم بود ساعت۱۱ظهر بود اومد بیرون چادر سرش بود درست دو ماه ونیم بود ندیده بودمش…اصلا ملاقاتش نرفتم.…دلم براش یه ذره شده بود…دنبال ماشینم میگشت نمیدونست ماشین جدید دارم چون قبلی داغون شده بود وکیلم رفت پایین صداش زد…اومد بالا سلام داد جواب ندادم عقب نشسته بود وکیلم و بردم شرکت…بردمش دم مزون و آرایشگاه همیشگی خودش کارت و دادم بهش گفتم تر و تمیز میکنی کارت تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت.وسایلاش گوشیش و همه با کیفش دستش بود قیافه اش ژولیده بود…گفت حوصله ندارم باشه بعدا.
الان بریم خونه…گفتم زر زر نکن برو پایین شکل آدم شو برگرد…بچه تو رو این شکلی ببینه رم میکنه…گفت باشه میرم…رفت مزون و راه افتادم برم که دیدم از توی آینه که از آرایشگاه و مزون بیرون اومد فک کرد رفتم.…رفتم دنبالش دیدم تاکسی گرفت رفت باشگاه ریموت زد در باز شد رفت داخل…پشت سرش بعد ده دقیقه رفتم تو دیدم نیست …داشت با آب یخ دوش میگرفت و گریه میکرد بلند بلند…،، بامشت میکوبید توی دیوار …لخت بود هنوزم خوشگل بود موهاش بلند و ژولیده بود.اینقدر از ته دل گریه میکرد که حدنداشت…هنوز متوجه من نشده بود…زیر آب سرد دوش میگرفت شامپو زد سرش پاهاش و بدنش پشمالو خنده دار بود…داشتم نگاهش میکردم هم گریه ام گرفته بود هم میخندیدم…پشتش بهم بود…موهاش خیلی بلند بود نصفش رنگ داشت نصفش نه…موهاش رو آب کشید برگشت یک آن منو دید ترسید جیغ زد…مات مونده بود رفتم طرفش خیس اومد جلو تارسید بهم گذاشتم زیر گوشش…نشست زیر پام سرش و گذاشت زمین هق هق گریه هاش خنجر میکشید به قلبم…برگشتم برم تنهاش بزارم…گفت لعنتی کم شکنجه وتنبیه شدم که توهم بامن اینجوری میکنی…چرا نیومدی ملاقاتم چرا دنبال کارم رو نگرفتی.…چرا جوابم و نمیدی.…اشکام همینجور میومد…برگشتم طرفش بلندشد بهم نگاه کرد.…گفت میدونم دیگه هیچچی بین ما نیست دیگه دوستم نداری اما مگه من بغیر تو ونریمان کسی دارم…الانم اگه بری خودمو راحت میکنم.…نیومدم که خوشتیپ کنم اومدم برای آخرین بار باشگاهمو ببینم…به حرفاش اهمیت ندادم…برگشتم برم دویید سمتم از پشت منو با مشت زد گفت لعنتی میگم میخام خودمو بکشم برات مهم نیست…داری میری…آره حتما بغلت گرمه که منو نمیخای آره خب مینا هست منشی های خوشگل هستن…مریم چیه دیگه…با حرفاش آتیشم زد من ۳ماه بود خواب وخوراک نداشتم.پدر مادرم حالشون خراب بود نتونسته بودم برم ببینمشون فقط تلفنی جویای حالشون بودم…همش دنبال کارای مریم بودم از تو دهن شیر کشیدمش بیرون ازچندتا خانواده بزور پول رضایت گرفتم…کلی خرج و باج دادم کلی پول دیه و دعوا دادم پول جشن و دادم تمام بچه ها و پرسنل زندان رو سیبیلشون و چرب میکردم…تا خانوم بیاد بیرون بهم تهمت بزنه…اشکام میومد دلم ریش ریش شد از حرفهاش…گفتم ممنونتم که زحماتم رو با حرفات جبران کردی…کمه کم حبس ابد بودی با سابقه قبلی دوران دانشجوییت…توی پارتی شمال توی پارتی کویر با اون شهاب توی خونه سارای جنده.…تصادف جاده کرج مست وپاتیل که پسره رو موتوری بدبخت رو کشتی…تمام پرونده زندگیت برام روشد…تا الان هم میخاستمت و بخشیده بودمت برات همه کاری کردم وبه همه رو زدم.کشیدنت بیرون،، با دیه دعوایی که کردم سر حساب تو و چاقو چوب خوردم و هزینه ای که دادم بغیر ویلای خودت تقریبا۲۲میلیارد آب خورد..دو برابر ثروتی که بابات بهم داد.اما تویه آفت رو هم انداخت گردنم…تا الان بخشیده بودمت نگرانت بودم دیدنت نیومدم چون گفتم تنبیه بشی آب تلخ بخوری قدر آب شیرین رو بدونی…اما اومدی بیرون با تمام زحمات من وکیلم مینا که مواظب بچه ات بود و خیلی های دیگه که همه بخاطر من یا پول برات زحمت کشیدن بهم تهمت زدی…تا الان عشقم بودی ولی دیگه نیستی…خداحافظ…بلند شد چسبید به لباسم خیس و سرد بود…گفت فرهاد جان عشقم بخدا غلط کردم به خدا گوه خوردم دلم پر بود…چرا نیومدی دیدنم چرا از ماشین نیومدی پایین بغل کنی چرا جواب سلامم رو ندادی چرا بردیم دم آرایشگاه ولم کردی.…خب من فکر بد میکنم دیگه فک کردم کسی جای منو پر کرده.…هر روز توی زندان با خودم میگفتم الان با کی نشسته باکی میچرخه شب کی توی تخت خواب من پیشش خوابه…دلم آتیش بود نگاه کن موهام چندتاش سفید شدن…عشقم به خاطر من دعوا کردی چرا آخه…میدونم هنوز دوستم داری توی چشات توی اشکات میخونم همه حرفات رو…بخدا اگه بری بجون نریمان خودمو راحت میکنم…این زندگیو بدون تو نمیخوام…اتفاقا صبح که آزاد شدم وکیل بندم گفت برو دور سر شوهرت بچرخ میگن تا الان چند میلیارد هزینه سازمان حمایت از زندانیان کرده…حبس ابدت روتبدیل به ۳ماه کرده…خیلی دم کلفته…فک کردم کمه کم۱۵سال اینجایی …قدرش رو بدون…گفتم آره قدرم رو دونستی با حرفهات…سه ماهه صورتم رو نتراشیدم توی عمرم بغیر فوت پدر مادرت هیچوقت ریشام بلند نشده بود…باخودم گفتم مریم که نیست صورتم وناز کنه دست بکشه گازم بگیره جاش بمونه توی شرکت منشی ها ببینند بخند و حسودیشون بشه…چرا بتراشم…دوماهه پسر نازنینم رو درست درمون بغل نکردمش چون تو نبودی که کنار هم شام وناهار بخوریم…اما الان خوب ازم قدر دانی کردی…ممنونتم عشقم…خداحافظ برای همیشه…نمیخاستم برم فقط میخاستم ادب شه…دیوونه بلند شد رفت بامشت زد توی شیشه رخت کن دستش پر خون شد…یک تیکه شیشه گذاشت زیر گردنش گفت پس خداحافظ…گفتم نه بخدا شوخی کردم ادب شی…بیا بغلم دلم برات یکذره شده…گفت نه
دیگه منو نمیخای …گفتم بجون نریمان میخامت عاشقتم…گفتم بیا خوشگله بیا ولی دیگه ازین کارا نکن…دستش خون میومد خودشو انداخت بغلم…لباش رو گذاشت روی لبام ول نمیکرد..بلندش کردم بردمش زیر دوش دستش خون میومد گرفتم زیر آب سرد تا خونش وایسته…همینجور بوسم میکرد گریه میکرد خیلی دلش گرفته بود.…اشکاش تموم نمیشد…گفتم چته چی شده الان که دیگه پیش منی بسه گریه نکن سکته میکنی الان…گفت بغلم کن ولم نکن چندبار توی زندان میخاستم خودکشی کنم…دیروزم میخاستم کارو تموم کنم که بهم گفتن فردا آزادی سارا گفت دمشگرم چقدر دوستت داره هرکی دیگه بود ولت میکرد میگفت الان که اونجاست جام گشاده هر کارکه میخام میکنم…گفت مریم بخدا فرهاد حرف نداره…برو کیف کن…ببین شوهر من درخواست طلاق داده دادگاه هم حق رو بهش داده…اونوقت این بخاطر تو افطاری بزرگ داده…گفتم آره اون جشن ازدواج من با منشی هام بود دیگه…بهم تبریک گفتی…گفت بخدا شرمندتم میخاستم خودمو برات لوس کنم…میخاستم دست بالا بگیرم…خودم میدونم اشتباه کروم دلتو شکوندم…چرت وپرت گفتم ولی چرا بوسم نکردی چرا نیومدی پایین پیش وکیلت خجالت کشیدم…خب من زنم دیگه شک میکنم…گفتم میدونی ازچی میسوزم ازین که بعداز چندین سال هنوز منو نشناختی…گفت تو عشق منی اگه دوستت نداشتم چرا بهت حسودی کنم…دستش خون میومد رفتم از جعبه کمکهای اولیه باشگاه باند و بتادین آوردم بستمش…لباساش و پوشید لباسام پر خون بود رفتیم بیرون رفتیم خونه کسی نبود بچه پیش مینا بود میدونست امروز مریم آزاد میشه…وقتی رفتیم خونه گفت فرهاد جون یک چایی بزار تا دوش بگیرم گفتم منم میام گفت هر وقت گفتم بیا…گفتم نه الان میام میخای بری بتراشی من میخام پیشی پشمالورو ببینم…خندید گفت لعنتی آخر به آرزوت رسیدی که منو پشمالو ببینی…بیا بریم …تو وان دراز کشید آب و تنظیم کردم رفتم بیرون آبمیوه آوردم مشغول بود وقتی کارش تموم شد پاشد آب کشید…گفت بیا اینجا بغلم کن…گفتم نمیخام گفت چرا…گفتم فقط میخام تماشات کنم…گفت فرهاد چرا پس بلند نمیشه توکه گفتی اصلا رابطه نداشتی هروقت میومدیم دوش میگرفتیم سریع پا میشد تا آبش نمیومد ولم نمیکردی بیزارم میکردی…گفتم بخدا من اصلا حوصله کسی رو نداشتم چی برسه به رابطه…الان نمدونم چی مرگشه…کف رفته توی اون تک چشم قشنگش…گفت آهان پس کور شده نکنه توی دعوا ضربه خورده سرش رفته کما…گفتم لال شو عنتر خانوم از ته دل ازون خنده های قشنگش سردار…نشست زمین گرفت دستش حرفه ای ساک زد بخدا چندسال بود برام ساک نزده بود…حسابی خوردش دیگه مست بودم بدجور بلند شده بود تخمام پر پر بودن خیلی زود هم ارضا شدم آبم همینجور میپاشید روی صورت و سینه های قشنگش وقتی روی زمین…گفت وای وای بچه چه دل پری داشت…بغلم کرد گفت قربون شوهر وفادارم بشم…ستاره میگفت الان تو نیستی روزی ۴تا کوس میکنه…سارا میگفت نه فرهاد خیلی مرده من میشناسمش…متعهده…ولی راستش من مث ستاره فک میکردم چون همش فک میکردم چون ازم ناراحتی و ملاقاتم نیومدی سرت جایی گرمه…خیلی خوبی گفتم بیا توی وان تو بغلم اومد از پشت نشست توی بغلم کیرم از لای پاش رفت زیر کونش و رد شد رفت لای کوسش گفت فرهاد بیاد اولین دوش دو نفره مون بیا دوباره سرپا لاپایی بده بهم یادش بخیر…گفتم باشه بیاد اون روز میکنمت…بلند شد خیلی باهاش بازی کرد تا جون گرفت گفت بکن تا سیر بشم تا نگفتم توی کوسم نزار…دست گذاشت روی دیوار از جای زخم دستش هنوز یککم خون میومد…قنبل کرد گذاشتم لاش سینه هاش رو چلوندم آه و اوهش در اومد چند دقیقه نگذشته بود گفت بکن توش محکم بزن تنگ شده جررش بده…محکم باقدرت کردم توش جیغ کوچولویی زد گفت دمت گرم عشقم بکنش بهش رحم نکن…خیلی زود ارگاسم شد توی بغلم ولو شد…برگشت روبروم گفتم بچرخ کارم که تموم نشده گفت میمالمت…گفتم مگه خودم دست ندارم…بچرخ میخام خاطرم رو تکمیل کنم به یاد اونروز…گفت کدوم خاطره گفتم تو برگرد …چرخید گفتم قنبل کن یک آن یادش اومد گفت بخدا اگه بزارم کیرت الان دیگه آبش نمیاد لجش هم گرفته پاره ام میکنه…گفتم نمیخای دستمزد زحمتم رو بدی یک کون بجای۲۲میلیارد…گفت میمیرم خب…گفت نترس دیگه چندساله کف کونتم…گفت فدای سرت جر واجرش کن…مردم هم که مردم حقمه…شامپو بچه داشتیم توی حموم آقایون یادتون باشه بهترین گزینه برای کون کردن شامپو بچه است نرم کننده لیز کننده بدون هیچ گونه سوزش…چون چشم بچه که نسوزه وحتی توی دهنش بره هم طوری نمیشه…دیگه کیر و کون جای خود داره…قنبل خوشگلی کرد گذاشتم توی کونش خیلی تنگ بود بزور رفت توش خیلی ناله میکرد اما ولش نکردم و سرعتی جررش دادم…آخرش درش آوردم کردم توی کوسش گفت مرسی چی کیفی داد ازونجا کردی اینجا…یکربع بیشتر کردم تا دیگه آبم پاشید توش…کارمون تموم شد رفتیم بیرون…ناهار خوردیم رفتیم دنبال بچه مادرشو دید اینقدر
گریه کردن دونفری که منو مینا هم گریه امون گرفت با مینا آشتی کرد…و دوباره برگشتیم زندگی…ولی چی بگم من…
نوشته: فرهاد شیرین
ادامه…