خوشبختی و شادی مادرم مهمترین چیزه
از زمانی که خودمو شناختم پدرم یا زن میاورد خونه و یا مست میکرد و مامانم رو زیر مشت و لگد می گرفت با اینکه مادرم زن زیبا و خوش هیکلی بود اما پدرم حتی حاضر نبود باهاش توی یه رختخواب بخوابه و هر وقت هم سکس میخواست یه زنهایی رو با خودش میاورد خونه و مامانمو مجبور میکرد از اون زنها پذیرایی کنه و اگر نمی کرد کتکش میزد و توی انبار زندانیش میکرد…
مادرم این اوضاع رو خیلی تحمل کرد یه روز به بابام گفت که طلاق میخواد اون روز بابام خیلی زدش میگفت طلاقت بدم که بری با یکی دیگه ازدواج کنی؟ توی خواب ببینی و انداختش توی انباری…
منم تا چیزی میگفتم منم با کمربند کتک میزد و می انداختم کنار مامان توی انباری و خودش با اون زنه تا صبح عشق و حال میکردن وقتی دیگه بزرگتر شدم فکر کنم 16 یا 17 سالم بود که اجازه داد با مامانم بریم توی یکی از ویلاهاش توی شمال زندگی کنیم چون دیگه با یه زن قانع و نبود و دو سه تا زن با هم میاورد خونه و من و مامانم بعد از هر سکسی دعوا راه می انداختیم و کار به کتک کاری مامان بابام می کشید و بابام دیگه خسته شده بود
و مادرمم طلاق نمی داد، مادرمم یه دختر از روستاهای یکی از شهرهای مشهد بود و از سر فقر و نداری خانوادش به پدرم که وضع مالی خوبی داشت داده بودن و فقط یه مادر بزرگ پیر داشت که توی یکی از روستاهای دور افتاده مشهد بود مامانم بهم گفت میلاد بیا بریم خونه مادر بزرگم رفتیم و مادرم کل این ماجراها رو براش تعریف کرد و گفت می خواد طلاق بگیره مادر بزرگش بهش گفت هر مردی یه عیبی داره تو باید کاری میکردی که جذبت بشه مامانم بهش گفت از اولشم زیاد با من نبود به زور باهام میخوابید اما تا وقتی پدرش زنده بود جرات این کارا رو نداشت اما از وقتی پدرش مرد شروع مرد زن آوردن خونه، هرچی مامانم گفت مادر بزرگش قبول نکرد و گفت تقصیر توئه برگرد سر خونه زندگیت و…
با هم به ویلامون توی شمال برگشتیم…
مادرم دیگه از همه جا ناامید شده بود و هیچ کس نبود ازش حمایت کنه… اسم مامانم سیما بود زن خوش قیافه و زیبا و خوش هیکلی که هیچ وقت نفهمیدم چه نقصی داشت که پدرم می رفت با زنهای دیگه؟ یه زن قد بلند و سفید که موهاشم بور بود و سینه و باسن قشنگ و برجسته ای داشت کلا یه زن همه چیز تمام بود نمیدونم چرا پدرم این رفتارها رو میکرد!..
مادرم شروع کرد سرشو با گل و گیاه گرم کردن چون حیاط ویلا خیلی بزرگ بود و چون سر رشته ای از گل و گیاه نداشت یه باغبان استخدام کرد بنام الیاس و با الیاس شروع کرد به گل کاری و سر و سامون دادن به حیاط، منم یه چند بار کمکشون کردم و چون علاقه ای به باغبانی نداشتم ادامه ندادم، یه بار که شدید سرما خورده بودم عصرش رفتم آمپول زدم و شبش مسکن خوردم و زود خوابیدم، نمیدونم چه ساعتی بود اما هوا روشن بود بیدار شدم که برم دستشویی شنیدم که از پایین صدای آه و ناله میاد… ویلای ما دوبلکس بود پایین فقط آشپزخونه بود و هال و یه دستشویی و دو تا اتاق و حمام و یه دستشویی هم بالا بود…
از پله ها آروم رفتم پایین دیدم مامانم داگی شده و الیاس داره توی کوصش تلمبه میزنه و میگه چه کوص تنگیه کاشکی آبم نیاد مامانمم فقط آه و ناله میکرد، الیاس بهش می گفت دردت میاد؟
میگفت نه بهم حال میده دوست دارم حسشو الیاس میگفت قربونت برم پرنسس من باورم نمیشد مامانم داره به الیاس میده خواستم برم پایین گفتم مامانم یه عمر لذت سکس رو نچشیده بذار حالا که بابام نیست و دنبال عشق و حال خودشه، اونم لذت هاشو ببره و رفتم حمام…
از حمام که اومدم رفتم پایین دیدم الیاس رفته و مامانم شاد و خندون صبحانه رو آماده کرده بود،گفت میلاد جان بیا صبحانه بخور، داشتم صبحانه میخوردم که نشست کنارم و سرشو انداخت پایین و گفت میدونم که صبح چیا دیدی اما همه چیز یهویی اتفاق افتاد، سرشو بالا آوردم و بهش گفتم تو هم حق زندگی کردن داری و لذت هایی که یه عمر ازش محروم بودی رو تجربه کنی…
اگر تو دوست داری حقته که از زندگیت لذت ببری…
مامانم سرمو بوسید و گفت ممنون میلاد جان…
از اون روز هفته ای دو سه بار الیاس میومد خونمون و شب هم میموند و کلا با مامانم پایین دوتایی لذت میبردن…
منم بدون اینکه متوجه بشن میومدم توی راه پله و نگاهشون میکردم مادرم برای الیاس چه عشق بازیا که نمیکرد…
یه شب از اولی که الیاس اومد، اومدم توی راه پله…
دیدم مامانم یه تاپ و شلوار تنگ کرمی پوشیده و تا الیاس اومد رفت بغلش الیاس بغلش کرد و ازش لب گرفت مامانم بهش گفت الیاس امشب دوست دارم همه وجودمو ببوسی…
الیاس گفت چشم هم میبوسم هم میکنم…
و شروع کرد بوسیدن مامانم گوش هاش، گردنش همه رو می بوسید و بعدش خط سینه اش رو بوسید و تاپشو دراورد و سینه هاشو میبوسید و میخورد و بعدش اومد سراغ نافش و بوسیدش و زبونشو میزد داخلش به اینجا که رسید اومد از مامانم یه لب گرفت و شلوارشو دراورد که مامانم شورت نپوشیده بود و کوص سفیدش نمایان شد الیاس تا کوص مامانمو دید گفت این که خیسه؟
بوسیدنو دوست داری؟ مامانم گفت خیلی، تا می تونی بوسم کن و الیاس رون های مامانمو می بوسید و بعدش زانو هاشو بوسید
و بعدش ساق پاشو و بعدشم کف پاشو بوسید به مامانم گفت خوبه؟ دوست داشتی؟
مامانم گفت خیلی، مرسی الیاس جانم و الیاس و مامانم 69 شدن و الیاس کوص مامانمو میخورد و مامانمم کیر الیاس دهنشو پر کرده بود بعد از چند دقیقه مامانم خوابید و الیاس پاشو باز کرد و کیرشو کرد توی کوصش و شروع کرد تلمبه زدن و الیاس خوابید روی مامانمو هم تلمبه میزد هم ازش لب میگرفت و می بوسیدس الیاس به مامانم میگفت این شوهر تو چطور می تونست تو رو با این کوص تنگ و خوشگل نکنه؟
مامانم میگفت می خواست این کوص رو بدم تو بکنی و الیاس حشری تر میشد و محکمتر و تند تر تلمبه میزد…
الیاس و مامانم همدیگه رو واقعا دوست داشتن و این توی رفتار و سکسشونم مشخص بود و الیاس هر کاری که مادرم دوست داشت رو انجام میداد بی هیچ مخالفتی، الیاس انقدر تلمبه زد تا آبش اومد و کاملا توی بغل مامانم بود و با مامانم از هم لب میگرفتن الیاس در گوشش یه چیزی گفت و مامانمم بهش گفت باشه فقط اونجور که من میگم و الیاس بوسیدش و گفت هر چی تو بگی عشق زیبای من و مامانم داگی شد و سر الیاس توی کون مامانم بود انگار داشت سوراخ کون مامانمو میخورد مامانم میگفت یه لیس دور سوراخ کونم بزن و زبونتو بزن توش، یه لیس یه زبون توش، بعد از چند دقیقه الیاس مثله اینکه دیووونه شده باشه بلند شد و کیرشو کرد توی کون مامانم و مثله وحشیا تلمبه میزد هر چی مامانم جیغ میزد الیاس کار خودشو میکرد و مامانم از حالت داگی کاملا دراز کشید و پاشو باز کرد و اما الیاس ول کن نبود با پاهاش پاهای مامانمو بست و تند تند تلمبه میزد توی کون مامانم و فقط صدای آه آه های کشیده و طولانی الیاس میومد و جیغ زدن و آی آی کردنای مامانم… انقدر تلمبه زد تا دوباره آبش اومد و افتاد روی مامانم و الیاس درگوشش یه چیزهایی میگفت و مامانمم میخندید یه هفته بعد یه دختر خانمی اومد خونمون چادری بنام فرناز من رفتم بالا که مامانم اومد گفت این دختر برای تو اومده تو چرا اومدی اینجا؟
گفتم برای من؟ گفت الیاس که زن نداره فقط دو تا دختر داره بزرگش که ازدواج کرده این فرناز هم دختر کوچیکشه ببین می پسندی؟ تو هم باید ازدواج کنی…
گفتم باشه الان میام پایین این بار به چشم خریداری بهش نگاه کردم دیدم دختر جذاب و خوبی بود فقط خیلی آروم و کم حرف و خجالتی بود…
بعد از دو هفته با فرناز عقد کردم و گفتن عروسی نگیرید به جاش برید ماه عسل مشهد… یه هفته مشهد بودیم و برگشتیم…
از اون روز بالا ماله من و فرناز بود و پایین ماله مامانم و الیاس بود که از الان پدر زنمم بود…
اولین شبی که فرناز سکس مامانم و باباشو دید گفت تو میدونستی؟ گفتم اره حتی بارها رفتم توی راه پله از اول تا اخر سکسشونم دیدم گفت خوش به حال مامانت، پسرش بی غیرته گفتم تو درباره مامانم و گذشته اش هیچی نمیدونی…
الانم باباتو خیلی دوست داره، باباتم مامانمو خیلی دوست داره بذار لذت ببرن، گفت فقط اونا لذت ببرن؟
گفتم همین دیشب که کردمت، گفت میلاد یه چیزی بگم؟
دیدم خجالت می کشه… دستمو گذاشتم روی کوسش و گفتم می خوای جرش بدم؟ گفت اوهوم، گفتم پس هر روز می خواستی و چیزی نمیگفتی؟ لبخند زد و گفتم لعنتی منم همینطور و رفتیم توی اتاق…
از اون روز منو فرناز بالا سکس می کردیم و الیاس و مامانم پایین و گاهی هم با فرناز از توی راه پله سکس مامانم و الیاس رو نگاه می کردیم…
الان یه ماهه بابام فوت کرده و الیاس و مامانمم ازدواج کردن…
و از ویلامون رفتن خونه الیاس و ویلا فقط ماله من و فرنازه…
یک سال از ازدواجمون گذشته بود که یه روز فرناز بهم گفت میلاد جان یه چیزیو می خوام بهت بگم اما میترسم گفتم بگو نترس گفت اگر پاسخت منفی باشه دربارم فکر بد میکنی و من نمی تونم خودمو بهت ثابت کنم و زندگیم با تو نابود میشه و من خیلی دوست دارم و دوست ندارم هیچ جوره از دستت بدم گفتم منم همینطور عزیزم گفت اما دلمم برای خواهرم فرزانه میسوزه زندگیشون و رابطشون با شوهرش اشکان خیلی وقته خوب نیست گفتم من هر دوشون رو دوست دارم و هر کاری که بتونم میکنم تا مشکلشون رفع بشه…
گفت بیا یه ماجراجویی لذت بخش داشته باشیم…
پایه اش هستی؟
گفتم من عاشق ماجراجویی ام،اومد جلوتر بهم گفت پایه ضربدری هستی؟
گفتم سکس ضربدری؟ و بهم یه چشمک زد و یه لبخند
گفتم با فرزانه و اشکان؟ گفت آره…
گفتم نمیدونم حالا اونا چنین کاری رو انجام میدن؟
اشکان راضی میشه؟
گفت این فکر منه اول به تو گفتم اگر موافقی برم سراغ فرزانه و اشکان، گفتم من بدم نمیاد اگه اونا اوکی باشن…
بغلم کرد و گفت دمت گرم خیلی دوست دارم که برای همه چیز پایه امی، گفتم حالا می تونی راضیشون کنی؟
گفت نمیدونم باید شانسمو امتحان کنم…
بعد از دو سه هفته، فرناز گفت این شب جمعه فرزانه و اشکان میان، گفتم راضیشون کردی؟
گفت به سختی اما شد اما میلاد یه خواهشی ازت دارم گفتم جانم گفت موقع سکس با فرزانه جلوی اشکان بلند بلند ازش تعریف کن از همه چیزش باشه؟
فرناز گفت اشکان 3 ماهه باهاش نخوابیده…
می خوام کاری کنی اشکان برای سکس با فرزانه بی تاب بشه
گفتم باشه اون با من…
فرزانه یه دختر سفید با قد متوسط که کون قشنگ و خوش فرمی داشت با سینه های تپلی… و ساق پاهای پر و تولی که بالا گرفتن و بوسیدنشون کیرمو شق میکرد…
شب جمعه شد و اشکان و فرزانه اومدن خونمون…
فرناز یه سارافون یکسره تنگ تا بالای زانو سبز فسفری تنش بود و اشکان رو بغل کرد و بوسید و گفت خوش اومدی عزیزم ممنون که اومدی قول میدم امشب، شب خوبی باشه براتون و فرزانه بهم دست داد و به فرناز گفت لباسو برای منم خریدی؟ گفت اره آبی شو خریدم برات و رفت لباسشو عوض کرد و اومد اونم یه سارافان تنگ و آبی پوشید تا بالای زانو که نه سوتین داشت نه شورت…
وقتی اومد داشت اشکان و فرناز رو نگاه میکرد که کنار هم روی مبل نشسته بودن و پچ پچ میکردن و میخندیدن…
من بلند شدم و رفتم دستشو گرفتم و آوردمش و روی پام نشوندمش و کیرمو توی چاک کونش جا کردم و در گوشش گفتم امشب کاری میکنم که اشکان برای کردنت التماس کنه…
گفت اگر تونستی اینکارو کنی هر چی بخوای بهت میدم گفتم حتی اگر سکس همیشگی با تو باشه؟ توی چشام نگاه کرد گفت تونستی اشکان رو به التماس بندازی، تا همیشه زن دومت میشم تا همیشه گفتم قول؟ گفت قول…
بلند شدم و فرزانه رو خوابوندم روی زمین و رفتم وسط پاش و روش خوابیدم و شروع کردم بوسیدنش از پیشونی اش بوسیدم و بعدش ازش لب گرفتم گفتم وای چه لبهایی داری چه شیرینه و ازش لب میگرفتم و می گفتم آخ جونم چه شیرینه…
وسط سینه اش رو بوسیدم بلند شدم و سارافان رو کامل از تنش دراوردم گفتم و بدنشو لخت نگاه کردم گفتم خیلی محشره این بدن… امشب چه شب توپیه، خیلی خوشحالم امشب تو ماله منی… و شروع کردم بوسیدن و خوردن سینه هاش و میگفتم جونم این سینه هات چه خوش طعم و فرمن و بوس بارونشون میکردم فرزانه میگفت دوست شون داری؟ گفتم عاشقشونم گفت ماله خودته امشب همه وجودم ماله توعه گفتم برای همین این وجود زیبا رو بوس بارون میکنم…
نافشو بوسیدم و زبون میزدم داخلش و رفتم سر وقت کوصش گفتم چه کوص خوشگلی داری فرزانه دوس دارم ببوسمشو بخورمش، من داشتم کوص فرزانه رو می خوردم و اشکان داشت توی کوص فرناز تلمبه میزد و هر بار بهشون نگاه کردم اشکان داشت منو فرزانه رو نگاه میکرد منم آرومتر با فرزانه حال میکردم چون میدونستم آب اولین بار اشکان زود میاد…
رونهای فرزانه رو می بوسیدم، زانوهاشو بوسیدم حتی کف پاشو…
و دوباره اومدم سراغ کوصش و 69 شدیم و کوصشو می خوردم و میگفتم جونم چه کوص نازیه این غنچه گل رز سفید و صورتی منه فرزانه میگفت این اولین باریه که از خوردن کوصم لذت میبرم خیلی خوب و قشنگ و با احساس میخوری…
آب اشکان اومد و خالی کرد توی فرناز… و همون جوری روی مبل توی بغل هم بودن…
منم فرزانه رو خوابوندم سمت اشکان و فرناز و پاشو دادم بالا و کیرمو کردم توی کوصش و شروع کردم آروم آروم تلمبه زدن گفتم جونم چه تنگه… لذت این کوص بی نهایته…
آروم آروم تلمبه میزنم آبم دیرتر بیاد تا بیشتر کیرم توی کوصت باشه و لذتشو ببرم…
به اشکان و فرناز نگاه کردم، دیدم اشکان شق کرده بود که فرناز بهش گفت میرم دستشویی و میام و رفت…
اشکان کیرش رو دستش گرفته بود و میمالیدش میگفت تندتر بکنش تند تند بکن… من اصلا به حرفهاش توجهی نمی کردم و داشتم آروم توی کوص فرزانه تلمبه میزدم، به فرزانه میگفتم
کوصت لذت بخش تر از کوص فرنازه، فرزانه میگفت میلاد میلاد میلاد گفتم جانم گفت محکمتر بکن تند تند بکن و شروع کردم با همه توانم توی کوسش تلمبه زدن و کیرمو تا ته توی کوصش میچپوندم تا آبم اومد و ریختم داخل کوصش…
اشکان داشت کیرشو میمالید و اومد جلو و خواست کیرشو بکنه توی دهن فرزانه که نذاشتم و گفتم برو دنبال ماله خودت امشب فرزانه فقط ماله منه… گفت ماله من نیستش گفتم برو دنبالش…
اما نرفت و با کیر شق ایستاده بود بالای سر من و فرزانه…
فرزانه رو داگی کردم و می خواستم کونشو لیس بزنم دیدم اشکان با نگاهش داره التماسم میکنه دستشو گرفتم و نشوندمش روی زانو هاش و در گوشش گفتم سوراخ کونشو لیس بزن خیلی خوش
میاد و سرشو کردم توی کون فرزانه…
و خودم رفتم تا کیرمو بدم فرزانه بخوره فرزانه تا دیدم یه نگاه به پشت سرش کرد و دید اشکان داره کونشو لیس میزنه یه چشمک بهش زدم و اون لبخند زد…
فرزانه گفت چرا گذاشتی این توله سگ کونمو بخوره؟
بهم میگفت کوصت بو شاش میده و کونت بوی گوه حالا سرشو کرده همونجا و مثله سگ داره لیس میزنه…
اشکان گفت غلط کردم که گفتم گوه خوردم من گوه ات هم میخورم بهش گفتم اشکان اشتباه کرد برای جبران اشتباهشم الان زبونشو میکنه توی سوراخ کونت… اشکان زبونشو هل میداد توی کون فرزانه و سوراخشو می بوسید…
گفتم فرزانه جان بخشیدیش؟
گفت اگه قول بده همیشه دیگه اینجوری کونمو بخوره میبخشم اشکان گفت چشم همیشه اینطوری می خورم…
فرزانه گفت اشکان خیلی دوست دارم اشکانم کون فرزانه رو بوسید گفت منم همینطور…
و بلند شد کیرشو کرد توی کون فرزانه و شروع کرد تلمبه زدن فرزانه گفت کیرتو بده بخورم و اشکان از کون میکردش و منم کیرم توی دهنش بود…
فرناز اومد گفت چند نفر به یه نفر…
الان اشکان رو میبرم، اشکان گفت میلادو ببر…
منم کیرم شق بود و فرناز رو داگی کردم و شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن دو تا خواهر زیر کیر آه و ناله میکردن من آبم زود اومد و اما اشکان داشت توی کون فرزانه تلمبه میزد تا اینکه آب اشکان هم اومد…
ما دو تا مرد ارضا شده بودیم اما زنها نه…
دراز کشیده بودم که فرزانه اومد سراغم و گفت کارت عالی بود از الان تا همیشه خودم زن دومتم و شروع کرد خوردن کیرم و گفت کوصم کیر میخواد و فرنازم داشت کیر اشکانو میخورد…
به خودم اومدم دیدم فرزانه داگی شده و دارم توی کوصش
تلمبه میزنم و کنارمم اشکان فرناز رو داگی کرده بود و داشت توی کوصش تلمبه میزد… میگفتم این کوص خیلی لذت داره…
جانم چه لذتی، خدا چه حالی میده…
اشکان گفت میای عوض کنیم؟ گفتم نه… گفت بیا دیگه بیا دیگه و عوض کردیم و هر کس داشت توی کوص زن خودش تلمبه میزد و آب جفتمون توی کوص زن هامون اومد و خالی کردیم توشون…
از اون شب فرزانه زن دومم شد…
وهفته ای یه بار میرفتم خونشون و از کوص و کون میکردمش و تا الان هم که 5 سال میگذره ادامه اش دادم و فکر میکردم فرناز نمیدونه که فرزانه فاش کرد شبهایی که منو فرزانه با هم می خوابیدیم فرناز و اشکان هم با هم می خوابن…
از اون روز من و اشکان هر کدوم در دو تا زنمون با هم شریک بودیم…
اما خداوکیلی فرزانه یه چیز دیگه بود…
کردنش صد برابر فرناز حال میداد… نمیدونم چرا زنها هرچی سنشون بالاتر میره سکسی تر میشن و کردنشون لذت بخش تر…
آخرین بار که با فرزانه سکس میکردم گفت کاشکی تو شوهرم بودی و با این سکس های لذت بخش و جذابت حاملم میکردی دوست دارم حاملم کنی دلم به پسر می خواد ازت…
مثله خودت باشه حرفه ای و عالی و بکن خوب و رازدار
گفتم نه دوست ندارم…
فرناز رو واقعا دوست دارم…
بعد از یکی دو ماه از این حرف ها هم فرناز و هم فرزانه باردار شدن و هر دوشونم بچشون پسره…
پسر فرناز دقیقا شبیه… اشکانه
و پسر فرزانه خیلی شبیه… منه
هر کس نگاه میکنه میفهمه پشت پرده چه خبر بوده ♂️ ♂️
نوشته: میلاد