خیانت یهویی ولی شیرین (1)

میخوام اتفاقی که همین هفته قبل برام افتاد براتون تعریف کنم.اسم من شیماس۲۷ سالمه. قدم ۱۷۰ و وزنم ۶۲ کیلو.خیلی سفیدم.همه دوستام از بچگی بهم میگفتن سفید برفی. من درس نخوندم و ترجیح دادم وقتمو توی خونه و آرایشگاه مامانم بگذرونم.۲۴ سالم بود که با علی ازدواج کردم. ازدواج ما سنتی بود.علی هم مرد خوبی بود. بوتیک داشت و صبح تا شب سر کار بود.شاید برای اینکه حوصلم سر نره بچه دار شدیم و شروین الان ۱.۵ سالشه. من اهل شیطونی نبودم.یعنی نهایت تا سکس چت توی مجازی پیش رفته بودم و علی اولین تجربه سکسم بود. حالا از اتفاق عجیبی که برام افتاد براتون میگم. یه روز عصر که حوصلم سر رفته بود گفتم با شروین بریم پارک یه قدمی بزنم .یه دامن بلند مشکی پوشیدم و یه پیراهن دکمه ای سفید و یه کت سفید هم‌روش.کت رو‌ باید می پوشیدم که سینه هام کمتر جلب توجه کنه.کالسکه رو برداشتم و اسنپ گرفتم و رفتیم یه پارکی که شاید ۲۰ دقیقه فاصله داشت. سه ساعتی اونجا بودم که کم کم تصمیم گرفتم قبل تاریکی هوا برگردم.از طرفی خسته هم شده بودم از بس این بچه رو راه بردم. کنار پارک وایسادم و مشغول گرفتن اسنپ شدم.ولی حالا مگه پیدا میشد. یا صدای یه مرد به خودم اومدم دیدم از داخل یه ماشین که عین ماشین شوهرم بود بهم اشاره میکنه.دو تا جوون بودن که میشد حدس زد بچه پولدارن و با پول دادی اومدن دور دور.گفتم بله؟؟ گفت جایی میرید برسونمتون.گفتم نه لازم نیست میاد دنبالم همسرم. اینو عمدا گفتم تا از سر بازش کنم. حالا این وسط هرچی اسنپ میزدم کسی قبول نمی‌کرد و اتفاقی که نباید نیفتاد افتاد.شارژ گوشیم تموم شد و خاموش شد. به حالت گریه داشتم میومدم که دیدم دوباره اون دو تا پسر اومدن. این دفعه یکیشون که قد بلندی هم داشت از ماشین پیاده شد و با یه سیگار توی دستش بهم نزدیک شد.راستش یکم ترسیده بودم ولی پارک اونقدرا هم خلوت نبود که جلوی بقیه بتونه اذیتم کنه.خیلی آروم گفت ولی بهت نمیاد این بچه خودت باشه. من انگار که نشنیده باشم گفتم بله؟؟؟ گفت آخه هیکلت خیلی قشنگه. باورم نمیشه بچه خودت باشه. با این حرفش یکم سرخ شدم.مخصوصا بعد از زایمان یا اینکه شکم نداشتم و سینه های ۸۰ وکون قلمبه خوبی داشتم ولی علی دیگه تعریف نمی‌کرد ازم. پسره انگار فهمید من خوشم اومد از لاسش گفت هوا داره تاریک میشه بیا ببریمت. نمیدونم چجوری ولی گفتم فقط گوشیمو شارژ کنید من خودم اسنپ میگیرم خاموش شده گوشیم. پسره هم با یه لبخند به پهنای صورت گفت شارژر فندکی دارم توی ماشین تا برسونیمت شارژ میشه.راستی من آرشم. دستشو سمتم دراز کرد. من خودمو کشیدم عقب و یا یه حالت بهت گفتم مرسی و رفتم سمت ماشینش.کالسکه شروین رو‌صندوق عقب گذاشت و من نشستم عقب.آرش هم‌ خیلی پرو نشست کنار من.وقتی نشستم راننده هیچی بهم نگفت و راه افتاد. آرش هم گوشیمو گرفت و زد به شارژ.هنوز ۳۰ ثانیه نگذشته بود که آرش شروع کرد به بازی کردن با شروین. گل پسر منم خوش خنده اش شروع کرد به خندیدن. توی همین بازی بازی هی دستشو به سینه های من میزد.اولش یکم جا خوردم ولی یکمم خوشم اومد. اسمشو پرسید.بعدش گفت شروین خوش به حالت وقتی گرسنه میشی غذا خوبی میخوری.من گرسنمه ولی اونی که تو میخوری نمیتونم بخورم.اولش متوجه نشدم.ولی باز بازی بازی دستشو میمالوند به سینه هام.کسم دیگه خیس شده بود.یبار که دستش خورد به سینه هام دیگه برش نداشت. خیلی آروم گفت اینو میگم.خوش خیالت شروین. اینقدر حشری شده بودم که گفتم شیرم خشک شده شروین اونو نمیخوره مال خودت!! انگار فقط منتظر این اشاره بود از طرف من.آرش کسکش یجوری دکمه هامو باز کرد که انگار از قحطی اومده.سوتینمو زد بالا و افتاد به جون سینه هام.ناله هام رفت هوا و نمی‌فهمیدم چیکار میکنم.آرش وقتی یکم سینه هامو خورد دستشو از زیر دامنم برد روی شرتم و شروع کرد کسمو مالیدن و‌ به دوستش که مهران بود گفت برو جاده … . میدونستم قراره گاییده شم ولی مشخص شده بودم.هر لحظه ممکن بود شوهرم زنگ بزنه ولی برام مهم نبود. همینطور که کسمو می‌مالید و ناله هام بلند شد گفتم آرش من بچم هست جلوی بچم نمیتونم.گفت بسپارش به من.بعد از چند دقیقه همینطور که دست آرش روی کسم‌ بود رسیدیم توی یه فرعی و کنار دیوار یه باغ وایسادم که مشخص بود کسی توش نیست.گفت بیا پایین. آبی که از کسم راه افتاده بود از روی پاهام میلغزید.تنها چیزی که میخواستم کیر بود.آرش کالسکه رو آورد پایین و شروین رو گذاشت توش و به مهران گفت ببرش جلوی ماشین که نور چراغ هم هست بگردونش گریه نکنه.از خوش فکریش کیف کردم. در صندوق عقب باز بود. گفت برام میخوری؟ گفتم نه دیر میشه زود باش.منو‌ هم کرد جوری که فقط توی صندوق عقب ‌رو می‌دیدم.خودم دامنکوه دادم بالا. دیدم خبری نشد.برگشتم دیدم داره کاندوم می‌زاره.خودم از خودم خجالت کشیدم که فقط فکر دادن بودم و از این چیزای مهم فراموش کرده بودم.ولی کیر خوبی داشت.دراز نبود ولی خیلی کلفت بود. وقتی شرتمو داد کنار کیرشو گذاشت دم کسم با اولین تلاش تا ته رفت توش. یک آن نفسم بالا نیومد و بعدش توی ابرا بودم. با سرعت دیوونه پاری تلمبه میزد و صدای برخورد بدنش به کون تپلم پیچیده بود اونجا. جالب این بود هیچ حرفی نمیزد و فقط تمرکز کرده بود روی پاره کردن کس من. توی همون چند دقیقه دوبار آبم اومد. وقتی اونم آبش اومد بدون هیچ عکس‌العمل خاصی کیرشو درآورد و فقط گفت عالی بود. یکم بهم برخورد.از خودم متنفر شده بودم.با اینکه بهترین سکس عمرم بود ولی انگار خودم فهمیدم زندگی چه شکلیه. مشغول این فکرا بودم که مهران اومد و گفت آشکار ندارن منم یه حالی بکنم باهات؟ راستش برام مهم نبود. گفتم بکن ولی زود باش. برخلاف آرش که هیچی نمیگفت مهران همش قربون صدقم می‌رفت.شرتمو درآورد و باهاش جلق میزد تا کیرش راست شه.کیرش بلند بود و کلفت.دقیقا یه کیر رویایی.توی دلم گفتم کاش فقط تو می‌کردی.دوباره با همون پوزیشن قبلی شروع کرد به کردن ولی همه چیزی جدید بود.کیرش تموم کسمو پر کرده بود.داشتم دیوونه میشدم.از خود بیخود شده بودم و داد میزدم پای جرم‌ بده مهران. تموم بدنم و ناز میکرد.مخصوصا موهای خرمایی بلندمو که تا روی کمرم میومد.شرتمو که درآورده بود توی دهنم کرد و محکم توی کسم تلمبه میزد.داشتم تقریبا پرواز می‌کردم.اصلا دیگه حالیم نبود چقدر داره میگه دوسم داره و چقدر سکسیم. وقتی شرتمو از توی دهنم درآورد فقط ناله میکردم.ناله های قاطی با گریه. هنوز توی همون حال بودم که موهامو محکم کشید و محکم تر توی کسم تلمبه زدن.انگار دوباره یه جون جدید گرفتم و داد میزدم از لذت. با یه فریاد آبشو توی کسم ریخت. من تجربشو داشتم ولی پایان همچین سکسی یادم اینجوری می‌بود. وقتی تموم شد نمی‌تونستم روی پلک بند شم.مهران منو‌بغل کرد گذاشت توی ماشین.تا ۱۰ دقیقه گریه میکردم. یکم که آروم تر شدم مهران بهم آب داد و بعدش شروینو داد بغلم. نفهمیدم چجوری در خونه پیاده شدم. حتی یادم نیست کی شمارمو به مهران دادم که باعث شد بعداً پلمپ کونم هم باز بشه که اگه این داستان رو دوش داشتین اونم براتون می‌نویسم.

نوشته: شیما

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا