دادن تو بچگی به عشق کارت بازی
حدودا ۷ سالم بود تو روستا تابستون بود و ملت همه میخوابیدن ولی بچه ها اون موقع نمیخوابیدن همش بازی اینور اونور
از این کارتهای بازی خیلی جذاب بود برا بچه ها و هر روز بازی میکردن
یه روز پسر همسایه که ۴ سال از من بزرگتر بود باهم کارت بازی میکردیم که من باختم و ناراحت بودم بهم گفت اگه بذاری بکنمت خونمون کلی کارت دارم بهت میدم
منم سریع قبول کردم
رفتیم تو یه خونه درحال ساخت که کسی توش نبود چند تا بلوک گذاشت کنار هم یه کارتن گذاشت روشون گفت بخواب من استرس داشتم تا حالا نداده بودم ولی ذوق کارت هایی که می خواست گیرم بیاد داشتم اولش تف زد هی کیرش میذاشت در سوراخم فشار میداد نمیرفت تو لیز میخورد اینور اونور و زود هم خشک میشد گفت صبر کن برم از خونه یه چی بیارم رفت و بعد از ۵ دقیقه اومد دیدم تو یه بطری آب و تاید قاطی کرده یکم زد به کیرش یکمم زد به سوراخ من و دوباره گفت بخواب
خوابیدم کیرش تنظیم کرد در سوراخم فشار داد باز لیز میخورد نمیرفت تو همینجور که امتحان میکرد که یهو رفت تو وای منو میگی کونم سوخت فکر کارت از یادم رفت سریع گریه کردم که ترسید درآورد دست گذاشته بودم رو سوراخم و از درد چشام بسته بودم یکم گذشت و دردش خوب شد گفت بخواب دوباره گفتم بسه دیگه یه بار کردی گفت نه یه بار کمه و اگه نیای بهت کارت نمیدم مجبوری دوباره خوابیدم باز آب تاید زد رو کیرش خوابید روم کیرش گذاشت در سوراخم فشار داد سر خورد رفت تو وای اصلا دردش کم نشده بود که اینفعه گریه نکردم ولی با حالت بغض گفتم درش بیار گفت نه صبر کن یکم که صدام بردم بالاتر خواستم گریه کنم که بلند شد بهم گفت اگه نذاری که بهت کارت نمیدم منم گفتم نده نمیخوام و شلوارم کشیدم بالا رفتیم
آخرش فهمیدم که نه تنها کونم گذاشت بهم کارت هم نداد لاشی
نوشته: ارسلان