داستان زندگی نیلو

من تو یه خانواده سنتی مذهبی به دنیا آمدم تو دوتا برادر کوچکتر از خودم برادر کوچکتر فرزند آخر خانواده میشه موقع تولد اکسیژن کافی به مغز نرسید و باعث شد فلج مغزی بشه و روی زندگی من هم تاثیر بزاره من همیشه مجبور بودم در بزرگ کردن برادرم کمک کنم مشارکت داشته باشم و هیچ چیز از زندگیم نفهمیدم خواستگارها هم به خاطر برادرم و خانواده ام جواب منفی میدادن و پشیمون می شدن می رفتن یه دوبار هم نامزدی ناموفق داشتم که به خاطر دخالت های پدر و مادرم و داشتن برادر معلول بهم خورد بزرگترین مشکل من این هست که هیچ اختیاری از خودم ندارم و به خانواده ام زیاد وابسته هستم و اون ها تصمیم میگیرن برام آخر هم آرزوی یه دخول ساده به دلم موند ولی همچنان امید دارم یه روز به توانم ازدواج کنم واقعا این ها رو می نویسم چون هیچ جا نتوانستم حرف بزنم از طریق خاله با یه پسری آشنا شدم ساده و صمیمی و مهربون بود انگار هیچ وقت عصبانی نمیشه صورت شیرینی داشت قد بلند یه چند ماهی رفت و آمد کردیم و بعد به موافقت خانواده ها بالاخره مراسم بله برون و بعد یک ماه تازه صیغه محرمیت خواندیم بعد از اون دیگه یکم راحت تر رفت و آمد می کردیم و میتوانستم دست و شو بگیرم و لمسش کنم اون بدبخت تا حالا با هیچ دختری در ارتباط نبودش و من اولین نفر بودم تو زندگیش خیلی پسر خوبی بود و من و خانواده مو همون جور که بودیم قبول داشت ولی من وخانواده ام درست باهاش برخورد نکردیم و الان پشیمونم ازش جدا شدم خیلی رعایت حال مو می کرد مرتب برام گل می خرید و بهم محبت می کرد هم عملا هم کلامی اون نمی‌دونست که من یه نامزدی ناموفق داشتم و تجربه هایی دارم و منم وانمود می کردم این طور هست بالاخره یه روز خونه خالی شد و منم باهاش قرار داشتم بیرون کم کم با مقدمه چینی و… به بهانه نهار بردمش خونه چه کاری این همه پول رستوران بدیم و… تازه بعد ۹ماه قرار بود من بدون روسری ببینه برای اولین بار رسیدم خونه منم از قبل قورمه سبزی آماده کرده بودم گفتم تو برو دست رو روتو بشور تا من میز بچینم دیگه با مانتو و روسری بودم بعد رفت و آمد تازه من روسری مو در آوردم بعد مانتو با بلوز و شلوار آمدم میز چیدم رفتیم نشستیم سر میز اون اولش هنوز خجالت می کشید کم کم منم بهش کمک کردم یخش باز بشه واقعا اولین بارش بود با یه دختر تنها شده بود و اون هیجان و داغی و خجالت تو صورتش میددم امیر قدش ۱۸۵ بود بدن ورزیده داشت کاراته کار می کرد و بدن سازی حتی خود ارضایی هم نکرده بود شکمش سیکس پک بود و بازو های تو پری داشت بدنش کات بود منم قدم ۱۶۷ هست و ۶۰ کیلو هستم باسن بزرگی دارم کمر باریک و سینه های کوچک ولی خوش فرم نهار خوردیم اون بهم کمک کرد تو جمع و جور کردن نشستیم جلو تلویزیون هم من شروع کردم رفت کنارش نشستم و خودمو لوس کردم براش لمسش کردم و نوازش کردم با مو های سر و ریش هاش ور می رفتم با یه صدای ملایم و شهوتناک باهاش صحبت می کردم کم کم داشت شلوارش برجسته می شد و یکم خجالت کشیده بود منم سینه ها مو بیشتر نمایان کردم براش دست شو گرفتم گذاشتم روی سینه هام بهش گفتم دوست شون داری خجالت نکش امیر من مال تو هستم همه اش مال خودته صورتش سرخ شده بود بدبخت کم کم شروع کرد به مالیدن سینه هم قشنگ معلوم بود اولین بارش هست تا حالا این کار نکرده و بلد نیست متوجه شدم یه چیزی اذیتش میکنه من چون سینه های کوچک دارم از سوتین های ابری مخصوص استفاده میکنم که بزرگتر به نظر بیاد بعد تیشترت درآوردم و موقع درآوردن سوتین گفتم میشه کمک کنی تا حالا این کار نکرده بود بعد خودمو در اختیارش قرار دادم تا سینه هامو ماساژ بده بلد نبود این کار و دست ها بزرگی داشت و سینه های من برای دست های بزرگ اون کوچک بود خیلی محکم فشار میداد و من دردم گرفته بود سعی کردم بهش یاد بدم چیکار کنه همین جوری که در حال شیطنت بودیم یهو لب هاشو بوسیدم و شروع کردم خوردن زبونش اونم بلد نبود چیکار کنه چه جوری ببوسه باعث شد لب هام کبود بشه ولی لذت بخش بود برام صورت شو چسبوندم به سینه هام کم کم خودش شروع کرد به خوردن سینه های کوچک من محکم میک میزد با ولع و خیلی درد ناک بود نوک سینه هام سوزش داشت ولی لذت بخش بود چیزی نگفتم گذاشتم کارشو بکنه من با همون لمس ها و سینه سه بار شورتم خیس شد بهش گفتم بزار ببینمش اولش خجالت می کشید گفت نه من خودم کمربند شو باز کردم و شلوارشو در آوردم خیلی برجسته بود وقتی شورت اونم یکم خیس شده بود وقتی شورتشو کشیدم پایین از دیدنش وحشت کردم قطرش به اندازه مچ دستم بود و دستم دورش به صورت کامل حلقه نمی شد و برای من زیادی بزرگ بود شوکه شده بودم این چیه آخه برو پیش دکتر بگو کوچکش کنه برات خنده اش گرفته بود از حرفم می گفت نمیشه عزیزم دیگه هر کی یه مدل هست منم شروع کردم براش جلق زدن و لیس زدن سرش خیلی طول کشید تا آب شو بیارم یه نیم ساعتی شد فکر کنم به خاطر ورزش هایی که می کرد بود بعد دیگه داشت منفجر میشد یه مقدار زیادی اسپرم پاشید تو صورت چشماش از لذت بسته شده بود خیلی خجالت می کشید که اینجوری شده واقعا اولین بارش بود خیلی دوستش داشتم ولی نشد مجبورمون کردن جدا بشیم سر مسائل مسخره منم تا یه مدت کاور می کردم که کبودی ها معلوم نشه و دیگه هیچ وقت نتوانستم معاشقه داشته باشم و انگار نمی توانم ازدواج کنم زندگی واقعا بی رحم هست

نوشته: nilow

دکمه بازگشت به بالا