داستان یک زندگی (۲)
…قسمت قبل
یه معذرتخواهی بزرگ به دوستان بدهکارم بابت غلط های املایی و نگارشی بابت داستان قبل و البته بدون دلیل تراشی و صرفا برای توضیح عرض میکنم که نگارش من با موبایله و صفحه کلیدش کوچیک و خلاصه به بزرگی خودتون ببخشید.
نکته دیگه که باید خدمتتون عرض کنم اینه که فارغ از اینکه مطالب من رو واقعی فرض کنید یا فانتزی، یکی دو تا از دوستان(تا زمان نوشتن این قسمت) فرموده بودند که من سن عمه میترا رو در نظر نگرفتم و از شناخت آناتومی خانمها گفتند که باید توضیح بدم، همونطور که اول ماجرا گفتم، خاطره قبل مربوط به سال ۸۴ یعنی ۱۹ سال قبل بوده که از ۶۲ ۶۳ سالگی الان ایشون کم کنیم، میشه ۴۳ ۴۴ و در کل زیر ۴۵ سال سن. حال اینکه عموما خانمها حدود ۵۰ سالگی یا بیشتر یائسه و نابارور میشن. البته ممنون که مطالب رو می خونید و نظر میدید حتی اون دوستانی که ناسزا میگن هم نظرشون محترمه حتما به نظر ایشون نویسنده لایق همچنین عباراتیه !!!
در ضمن بعضی دوستان از عبارت های می می و یا ممه خوششون نمیاد. خوب منم از گفتن کلمه پستون خوشم نمیاد. این به اون در
نوروز سال ۷۷ بود و من تازه سال اول دانشگاه رو داشتم تموم میکردم که شوهر خاله م، آقا محمدرضا، عازم سفر معنوی حج شد و خاله شهین رو برای اینکه تنها نمونه، آورد خونه ما.
من و مامان ۱۹ سال اختلاف سنی داریم و خاله شهین که ۳ ۴ سال از مامان بزرگ تره، بدلیل بچه دار نشدن، با محمدرضا یه خانواده دو نفره رو تشکیل میدن.
خانواده مامانم رو، سه تا خواهر و دو تا برادر به همراه پدربزرگ و مادربزرگ تشکیل میدن.
بغیر از مامان بزرگ و بابابزرگ که دیگه تو این دنیا نیستن، بقیه با سلامتی در حال گذران عمر هستن.
ترتیب سنی شون هم خاله شهین، مامان کوکب، خاله شهلا، دایی مسعود و دایی بهنام هستش.
منم که به عنوان نوه بزرگ خانواده مادری همیشه در مرکز توجه اعضای خانواده بودم و هستم.
خونه بابای من اون زمان و البته تا زمان بازنشستگی، یه خونه ویلایی بزرگ تو یه شهرک سازمانی بود که علاوه بر سه اتاق خواب داخل خونه، یه سوئیت داخل باغ داشت که قبلنا به عنوان اتاق سرایداری استفاده می شد (خارجیا بهش میگفتن بویروم ) و از زمانی که من دبیرستانی شدم، برا اینکه خواهر، برادر و بابا، مامان مزاحم درس خوندن من نشن (بچه درس خون بودم)، اون سوئیت رسما شد محل زندگی من.
از اونجایی که از بچگی از جاهای تنگ و تاریک بدم میومده و هنوزم همینطورم، اون موقع تخت خواب عرض ۱۴۰ داشتم و هنوزم که هنوزه شبها تو تاریکی مطلق نمیخوابم و حتما باید یه چراغ کم نوری موقع خوابم روشن باشه.
از اونجایی که خاله شهین بچه دار نمی شد و منم نوه اول فامیل بودم، از همون اول ایشون من رو خیلی دوست داشت. البته با اومدن باقی نوه ها، این محبت تقسیم شد اما من هنوز محبت بیشتری دریافت می کردم.
خونه خاله شهین هفت تپه بود و محمدرضا هم توسعه نیشکر هفت تپه کار میکرد و وضع مالی خوبی هم داشتن.
هر وقت خاله شهین میومد اهواز دیدن ما، معمولا شوهرش شبها موقع خواب می رفت خونه خانواده ش و خاله هم می موند پیش ما و چون تخت خواب من بزرگ بود پیش من می خوابید. این موضوع اصلا غیر عادی نبود تا نوروز ۷۷.
خیلی مقدمه چینی کردم☺️☺️☺️☺️ ولی فکر کنم دونستن یه سری جزئیات لازم بود.
خلاصه اینکه محمدرضا بعنوان کفیل (بجای پدر مرحومش) به همراه مادرش رفت مکه و خاله شهین برای حدود یه ماه موند خونه ما و همونطور که گفتم، شبا موقع خواب میومد تو سوئیت من و رو تخت من می خوابید.
شب اولی که پیش هم خوابیدیم اتفاق خاصی نیوفتاد اما صبح که بیدار شدم، صدای آب میومد. یه خرده که ویندوزم بالا اومد متوجه شدم خاله حمامه. جیشم میومد شدید.(مشکل ما پسرا تو اون سن و سال اینه که همیشه آرزو داریم خودمون زودتر از کیرمون بلند شیم ) رفتم دم در حموم و از خاله خواستم زودتر بیاد تا خودمو خراب نکنم. بنده خدا هم هول هولکی خودش رو آب کشید و حوله دور خودش پیچید و اومد بیرون و من سریع پریدم داخل مستراح و …
وقتی برگشتم بیرون خاله رو دیدم که با یه حوله که از بالای می می هاش تا بالای زانوش رو پوشونده بود، منتظر بود من بیام بیرون و بره ادامه حمامش رو بده. برای چند لحظه میخ شدم روش ولی خاله بدون توجه به من سریع برگشت تو حموم و …
خلاصه حمومش که تموم شد خودشو خشک کرد و اومد بیرون و رفت پیش مامان. چون روزای نوروز بود و رفت و آمد داشتیم، اومدنش خیلی خوب بود برا مامان. هم همدمش بود و هم کمکش.
خاله شهین از پیشم رفت اما اون سینه بدون مو و صافش و اون پاهای یه خرده پر خوش تراشش همش جلو چشمم بودن. یه جق پر تف مجلسی به یاد اون صحنه زدم و یه دوش گرفتم و رفتم پیش بقیه.
شب موقع خواب زودتر رفتم تو رختخواب و در حالی که طاق باز یه طرف تخت دراز کشیده بودم، دستم رو به سمت اونور تخت دراز کرده بودم که خاله موقع خواب سرش رو روی دستم بذاره و بتونم بغلش کنم.
موقع دراز کشیدن خاله رو تخت همین اتفاق افتاد و برا اینکه خاله راحت تر باشه اجبارا سرش رو روی بازوم و نزدیک سر من گذاشت و منم یه خرده بازوم رو دور گردنش نیم حلقه کردم و لپ هامون نزدیک هم شدن. منم شروع کردم با بازوش ور رفتن. این پوزیشن اصلا برا خاله غیر عادی نبود و قلبا هم اتفاق افتاده بود. قاعدتا باید برا من هم عادی می بود اما با اتفاقی که صبح افتاده بود، دیگه هیچی نرمال نبود و با این حرکات دستم روی بازوی خاله کیرم شروع به شق شدن کرد.
یه خورده که گذشت صدای خر خر خاله بلند شد و متوجه شدم خوابش برده. جرات پیشتر رفتن نداشتم و با کلی فکر و خیال خوابیدم.
روز بعد زیاد دور و بر خاله می پلکیدم و تو سروکله هم میزدیم. به بهانه شوخی سعی میکردم دستمالیش کنم و هر از گاهی (به ظاهر اتفاقی) به کونش دست می زدم. اما تو هیچ حالتی نتونستم می می ش رو لمس کنم. لباس پوشیدنش خیلی معمولی بود نه خیلی گشاد و نه خیلی چسبون(برعکس مامان).
شب دوباره دستم رو تو موقعیت شب قبل قرار دادم و …
وقتی خاله سرش رو رو دستم گذاشت، چرخیدم و رو به خاله شدم و اون یکی دستم رو انداختم روی شکمش.
خاله هیچوقت چاق نبود و نیست اما هیکل پُری داره.
(عصرش دختر خاله مامانم اومده بودن خونه و چون خاله شهین ازش خوشش نمیومد، تو همون حالت داشت از رفتار و گفتار دخترخاله ش برام میگفت و یادش به قدیم ندیما افتاده بود و مشغول حرف زدن.) اما من که اصلا نمی شنیدم چی میگه و تو رویای خودم بودم.
ناخودآگاه، پام رو انداختم روی پاهاش و یه خورده بهش نزدیکتر شدم و لُپش رو بوسیدم. به خودم که اومدم فهمیدم گند زدم ولی برا اینکه زود جمعش کنم، گفتم: فلانی(دختر خاله ش) قربون خاله خوشگلم بشه و حواس خاله از حرکت من پرت شد و چیزی نگفت.
بعد از چند دقیقه خاله خودش رو از دست من خارج کرد و خوابیدیم.
فردا و پس فردا شبش هم همینطور بود.
۱۳ بدر تموم شد و کلاس و درسا شروع شدن.
اولین شب بعد از بازگشایی دانشگاه، شب موقع خواب تو همون حالتی که خاله تو بغلم بود کلی از اون روزم تو دانشگاه براش تعریف کردم. خاله وسط حرفای من چرت میزد و این به من جرات داد دستی رو که رو شکمش بود رو تکون بدم و شکمش رو بمالم و تا زیر می می هاش بیام. وقتی متوجه شدم خاله کاملا خوابید، دستم رو بالاتر آوردم و دقیقا پایین سوتینش رو لمس کردم. عکس العملی ندیدم و چند بار دیگه تکرار کردم.
دقت کردید یه جاهایی عقل از سرویس خارج میشه و کیر جاشو میگیره!؟!؟!؟
تو اون لحظه من همونطوری شدم. چشمام رو بستم (یعنی خوابم) و دستم رو گذاشتم رو می می خاله. ضربان قلبم رفت رو هزار و لرزش عجیبی تمام بدنم رو گرفت. من از ۱۵ ۱۶ سالگی سکس داشتم اما نه با نزدیکان اونم چه نزدیکی!!!؟؟؟ خاله!!! (البته این که سکس نبود و فقط یه دستمالی کوچولو بود که احتمالا همینجا تموم میشد) خاله شهین زود بیدار شد و دستم رو برداشت و خودش رو کنار کشید و از تو بغلم خودش رو در آورد و خوابید.
تو همون دلهره بودم و با خودم فکر کردم که اه خراب کردم!!! خاله از فردا شب نمیاد پیشم.
فرداش من صبح زود رفتم دانشگاه و تا عصر برنگشتم. عصر که اومدم خونه، بابا مامان رفته بودن بیرون و خاله با خواهر برادرم داشتن تو باغ بازی می کردن. با دودلی سلام کردم اما جواب خاله، مثل همیشه، گرم و صمیمی بود.
بعد از انجام کارهای معمول، رفتم تو کلبه تنهاییم و مشغول درس خوندن بودم که خاله حدودای ۱۱ ۱۱:۳۰ اومد پیشم. فهمیدم که به دل نگرفته و خیالم راحت شد از نیت شومم خبردار نشده اما خبر بد این بود که متوجه نظرم نسبت به خودش نشده.
موقع خواب دوباره همون حالت اما بعد از چند دقیقه که دستم رو شکمش بود، چرخید و رو به من شد. خیلی صورتهامون نزدیک هم بودن. نفسهاش روی صورتم آتیشم میزد. دوباره ضربانم رفت رو هزار. یه تصمیم گیری میتونست تکلیف همه چیزو روشن کنه… یا رومیِ روم؛ یا زنگیِ زنگ
اما مگه میشد تصمیم به این سختی گرفت و لبش رو بوسید. خاله انگار متوجه حالت من شده باشه دوباره چرخید و پشت به من به پهلو خوابید. همچنان یه دستم زیر سرش بود و اون یکی از بالا دور بدنش. فاصله کونش با کیر شق شده من کمتر از ده سانت بود. طوری به بدنم قوس داده بودم که کیرم نخوره بهش و ضایع نشم.
خاله بهم گفت اگه اذیتی، دستت رو از زیر سرم بردار.
منم گفتم نه راحتم و اینجوری رو بیشتر دوست دارم. و برا اینکه بهش ثابت کنم که این حالت رو دوست دارم با دستم که زیر سرش بود کشیدمش سمت خودم و سینه م رو چسبوندم به بالای کمرش و دستم رو گذاشتم بین گردن و می می هاش. اون یکی دستم رو هم رو پهلو و شکمش گذاشته بودم.
چند دقیقه ای تو همون حالت بودیم که باز خودش رو از چنگ من خلاص کرد و خوابیدیم.
این بزرگترین پیشرفت من تو رابطه با خاله بود و بهترین پوزیشن رو پیدا کرده بودم.
فردا شبش موقع خواب دوباره موقعیت رو به همون پوزیشن کشوندم و قبل از اینکه خاله بخواد خودش رو خلاص کنه، ازش خواستم تو بغلم بمونه. اون بنده خدا هم قبول کرد.
نصف شب که خاله خواب عمیق بود، با هر دو دست مشغول شدم. یکی شکم رو می مالیدم و اون یکی بازو و کتفش که بالا قرار گرفته بود .
دستم رو تا پایین سوتینش رسوندم و شروع به مالیدن زیر می می ش کردم.
خاله شهین یه نفس عمیق کشید و گفت:رضا جان بذار بخوابم. اذیت نکن
منم بدون جواب دادن کارم رو ادامه دادم و بعد از دو سه دقیقه کیر شق و رقم رو تو شورتم جا سازش کردم و از پشت کامل چسبیدم بهش طوری که زیر کیرم کامل به کون خاله مماس شد.
خاله یه تکون خورد که مشخص بود کامل کیرم رو حس کرده اما با بی تفاوتی گفت:بگیر بخواب بچه. اذیت نکن
اما من ول کن داستان نبودم و دستام هنوز مشغول بودن. یکی دو دقیقه بعد که خاله ساکت شده بود و من فکر کردم خوابه یواش شروع کردم مالیدن کیرم به کونش(از رو لباس) که خیلی زود خاله دستام رو گرفت و خودش رو از بغلم در آورد و هلم داد اونور و با یه تشر کوچولو بهم گفت بگیرم بخوابم و خودش هم خوابید.
این بدترین اتفاق ممکن بود چون نمیدونستم واکنش بعدیش چیه!!! من خیلی جلو رفته بودم و بی نتیجه برگشته بودم و حالا استرس اینکه فردا خاله موضوع رو به مامان میگه یا نه فکرم رو مشغول کرده بود. مطمئن بودم به بابام نمیگه چون، هم اصلا با بابام صمیمی و راحت نبود و هم میدونستم اونقد مهربون هست که نذاره بابا دهنم رو سرویس کنه. اما احتمال گفتنش به مامان زیاد بود. از مامان هم مطمئن بودم که به بابا چیزی نمیگه اما اگه میگفت، پیش مامان ضایع میشدم و باز مثه یه اتفاق قبلی که یکی به مامانم درباره م گفته بود(اگه وقت بشه براتون تعریف میکنم)، مامان تا یه مدت بهم بی محلی می کنه.
خلاصه فرداش که دانشگاه نداشتم و خوابیدم تا لنگ ظهر. بیدار شدم و با شک و تردید رفتم پیش مامان و خاله که مامان بهم گفت:رضا چرا دیشب خاله رو اذیت کردی؟
رنگم قرمز شد و تا خواستم رفع و رجوع کنم، خاله شهین گفت:تا صبح تو جات غَلت خوردی و لنگ و لگد پرت کردی.
یه نفس از روی خیال راحت کشیدم و اول رفتم سمت مامان و صورتش رو بوسیدم و بعدش رفتم سمت خاله و اونم بوسیدم و گفتم:ترسیدم. گفتم چی شده!!!
خاله به شوخی هلم داد اونور و گفت:دیشب نذاشتی بخوابم، حالا بوس مفتی هم میگیری؟؟؟
اون روز خاله نذاشت زیاد دور و برش بچرخم و بدون اینکه بقیه بفهمن بهم رو نمیداد. شب بعد از خوندن درسام زود خوابیدم. نصف شب متوجه شدم خاله هم پیشم رو تخت خوابه. چرخیدم سمتش و دستم رو انداختم رو بدنش و خودم رو از پشت رسوندم بهش و اون دستم رو با یه خرده فشار بردم زیر سرش که با تکون سر کمک کرد که دستم رو رد کنم. تو همون حالت نیمه خواب بهم گفت:نذاری بخوابیم!!! یواش در گوشش گفتم:خیلی گلی خاله شهین
جواب داد:خر خودتی بچه جغله (جغله یه اصطلاح بختیاریه به معنی بچه) و وانمود کرد خوابیده.
منم وانمود کردم خوابیدم اما بعد از چند دقیقه دوباره شروع کردم به مالیدن شکمش و اون دستم رو هم بردم روی بازوش. یهویی کیرم شد سنگ و کامل فشارش دادم به کونش. بعد از اینکه یه خرده بازوش رو مالیدم، یواش یواش ساعدم رو به می می ش می مالیدم. باز ازم خواست بخوابم اما من یواش در گوشش گفتم: خاله جان! ممکنه یه چیزی ازت بخوام؟ گفت: چی میخوای؟ گفتم: قول میدی ناراحت نشی؟ گفت: قول میدی رودار نشی؟؟؟؟ گفتم: مگه می دونی چی می خوام؟ دستش رو گذاشت رو دستم و دستم رو از روی لباس گذاشت رو می می ش و گفت:از اینجا فقط. بیشتر ممنوعه و دستش رو برداشت.
منم قربونش رفتم و بدون هیچ حرف اضافه ای شروع کردم به مالیدن می می ش و کم کم کیرم رو می مالیدم به کونش.
خیلی موقعیت خوبی بود اما کافی نبود.
یکی دو یار سعی کردم تیشرتش رو بدم بالا و شکمش رو لمس کنم که اجازه ش رو نداد. همینطور خواستم با تغییر وضعیت، دستم رو داخل یقه ش ببرم که باز هم با تهدید اینکه دیگه نمیزاره بغلش کنم، منصرفم کرد.
چند دقیقه ای تو همین وضعیت بودیم و من به بهانه جیش کردن رفتن توالت و یه کف دستی حسابی زدم.
وقتی برگشتم خاله خواب بود و خواستم بغلش کنم که اجازه نداد و گرفتیم خوابیدیم.
دو سه شب همون فرمون رو رفتم جلو و با یه جلق گذروندم.
روزای اولش رفتار خاله مثل قبل بود اما بعد از سه چهار روز، روزا باهام مهربونتر شده بود و وقتایی که رو کاناپه کنار هم بودیم(پیش مامان اینا) منو تو بغلش میکشید و میچسبوندم به خودش. منم تو هر موقعیتی که پیش میومد از پشت بغلش میکردم و می می هاش رو می مالیدم. چند باری نزدیک بود مامان ببینه که شانس آوردم متوجه نشد.
یه شب، قبل از اینکه برم سوئیت خودم، بعد از شام، خاله زودتر از من رفت و گفت میخواد زودتر بخوابه. نیم ساعت بعدش که رفتم، ظاهرا همه چی عادی بود اما وقتی کنار خاله دراز کشیدم و خواستم موقعیت ایده آل رو فراهم کنم،(پوزیشن شبای قبل) همین که دستم رو از رو لباس گذاشتم رو می می ش، نرمی می می هاش متوجه م کرد که بله!!! خاله سوتین تنش نیست. به شدت حال کردم. یه خرده مالیدمشون.بعد از چند دقیقه خاله برگشت سمتم و رو در رو شدیم.
خاله شهین با خنده و لحنی مهربون گفت:تف تو روت بچه پررو. فقط خودت؟؟؟؟
من که متوجه شده بودم خاله این چند شب حشریتش زده بالا اما ملاحظات نمیذاشته بروز بده، بهش گفتم:عاشقتم خاله شهین و لبش رو بوسیدم.
سرش رو برد عقب و گفت:خاله شهین و کوفت. کسی با خاله ش این کار میکنه؟!
دوباره لبش رو بوسیدم. سرش رو باز کشید عقب و گفت:هر وقت گفتم بسه، بسه!!!باشه؟؟؟
با بوسیدن دوباره لبش تایید کردم و اینبار لب گرفتنمون عاشقانه تر و محکم تر و طولانی تر شد. همزمان با لب گرفتن، دستم که زیر سرش بود لای موهاش رفت و با اون یکی دستم محکم چسبوندمش به خودم و کمرش رو می مالیدم. کم کم دستم رو بردن رو کونش و لمبه هاش رو چنگ میزدم.اونم دست بالاییش رو سر و صورتم بودم و نوازشم میکرد و دست پایینی رو رسوند به کیرم و از رو شلوار شروع کرد به مالیدن.
یه خرده که گذشت هلم داد و طاق باز خوابیدم و اومد روم دراز کشید و دوباره لب تو لب شدیم. کم کم رفتم زیر گردنش رو لیسیدن و بوسیدم و اونم همزمان گوش و کنار گردنم رو می خورد. همونطور که روم بود، با دو تا دستم تی شرتش رو آوردم بالا. خاله یه خرده ازم فاصله گرفت و نشست روم و با بالا بردن دستاش، توی شرتش رو درآورد.تو اون نور کم بالا تنه لختش برق می زد. می می هاش بخاطر سن و سالش یه خرده افتاده بودن اما واقعا بی نظیر بودن. دستام رو گذاشتم رو دوتاش و همونطور که خاله رو کیرم نشسته بود و تکون میخورد(از رو لباس)، منم اون دو تا می می رو مثل دو تا انار، آب لمبو می کردم. حس بی نظیری بود.یه خرده گذشت و خاله طوری روم دراز کشید که بتونم می می خوری رو شروع کنم.
واییییییییییی
یکیشو می خوردم و میلیسیدم و می مکیدم و اون یکی رو با دست می مالیدم. نوک این یکی تو دهنم بود و نوک اون یکی رو بین انگشتام فشار می دادم. صدای نفسای خاله بلندتر شده بود. باز نشست و به زور و البته با کمک من تی شرت منم در آورد.بعد طوری روم دراز کشید که شکم و سینه هامون به هم چسبیده شده و لب تو لب شدیم. تو این فاصله هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
دستام رو از پهلوهاش رسونم کنار شلوارش و بردم داخل کش شلوار و شورت با هم و سعی کردم بدشون پایین. خودش رو یکم بالا کشید و با همکاری خودش، شلوار و شورتش تا زیر کونش رفت. بعد شروع کردم همزمان با لمبه هاش ور رفتن.
چقدر نرم و نورم بودن.
با چنگ زدن کونش حشرش هم بالاتر رفته بود.
منم که دیوونه.
با حرکت پاهام سعی کردم شلوار و شورتش رو در بیارم اما سخت بود.
خود خاله کمک کرد و با جابجا کردن پاهاش درشون آورد و شورتشو کرد اونور.
دوباره نشست رو کیرم و دستاش رو برد پشت سرش تا موهاش رو مرتب کنه. تو اون حالت، بهترین فرم می می هاش ظاهر شد. دوباره چنگ زدم بهشون. کش موهاش رو که مرتب کرد، یه خرده خودش رو به عقب مایل کرد و رو کیرم بالا پایین میشد. یکی دو دقیقه گذشت و از روم اومد کنار و شروع کرد در آوردن شلوار و شورتم. همین که شورت از روی کیرم رفت کنار، مثل فنر یه دینگ گفت و رها شد ؛ شلوار و شورتم رو پرت کرد اونور و دوباره نشست رو کیرم. طوره نشسته بود که کیرم لای چاک کسش بود و کس خیس و چسبناکش رو روی کیرم می مالید. منم پیش آبم اومده بود و اون منطقه اونقدر لیز شده بود که مفهوم اصطکاک از بین رفته بود. همچنان من به می می هاش چنگ می زدم.
صدای نفساش به ناله تبدیل شده بود و انعکاسش تو اتاق دیوونه کننده بود.
خوابوندمش رو تخت و رفتم بین پاهاش نشستم و کسش رو ور انداز کردم. تازه موهاش نوک زده بودن. خم شدم و شروع کردم به خوردن و لیسیدن کسش.
نفسش بند اومد. همین که چوچوله ش رو لیس زدم یه آهی کشید و سرم رو چسبوند به کسش.
همزمان با لیسیدن چوچوله ش، انگشتم رو دور و بر سوراخ کسش چرخوندم و کم کم وارد کسش کردم. یه آه کشید و منم مشغول عقب جلو کردن انگشتم تو کسش شدم. بعد از چند ثانیه انگشتم رو در آوردم و دو تا انگشتی کردم تو کسش. یه واییییییییییی گفت و نفس هاش بلندتر شدن. چند باری دو انگشت رو تو کسش عقب جلو کردم و بعدش درشون آوردم.
انگشتام کاملا لزج شده بودن.
با انگشت اشاره م با سوراخ کونش ور رفتم و یواش کردم تو کونش. تنگ بود اما چون انگشتم لیز بدوم بدون مشکل تا ته کردم تو کونش. یه خرده نگه داشتم و بعد شروع به عقب جلو کردن کردم. همچنان لیسیدن و مکیدن چوچوله ش ادامه داشت. بعد از یکی دو دقیقه که کونش به انگشتم عادت کرد، انگشتم رو در آوردم و دو تا انگشتام را مثل دو شاخه همزمان کردم تو کس کونش. نفسش بند اومد. کلی قربون صدقه م رفت. انگشتام رو تو کس و کونش عقب جلو میکردم و چوچوله ش رو می لیسیدم و خاله هم کم کم نفساش تند تر شد و کونش رو از تخت فاصله می داد و بالا پایین می کرد و متوجه شدم داره میاد… منم سرعت لیسیدن و حرکت انگشتام رو بیشتر و بیشتر کردم و خاله تو یه لحظه کسش رو بالا داد و با یه جیغ کوچولو ارضا شد و کسش پر از آب شد. من همچنان می خواستم به لیسیدن کسش ادامه بدم که با زور سرم رو از کسش جدا کرد و با جمع کردن پاهاش منو از ادامه در رفتن با کسش منع کرد.
سریع رفتم دستشویی و دهنم رو شستم و برگشتم کنار خاله دراز کشیدم. شروع کردم ناز کردنش و بوسیدن سر و صورتش. یه خرده که حالش جا اومد شروع کردیم از هم لب گرفتن و دوباره می می مالی و می می خواری و ور رفتن با هم. خاله دوباره آماده شده بود. رفتم بین پاهاش نشستم و پاهاش رو داد بالا و کیرم رو تنظیم کرد در کسش و یواش یواش هل دادم داخل و تا تهش رفتم. دو سه ثانیه موندم و بعدش شروع کردم به تلمبه زدن. یه خرده تو اون حالت تلمبه زدم. بعدش پاهاش رو ول کردم و افتادم تو بغلش و خاله شهین هم پاهاش رو دور کمرم قفل کرد. لب تو لب شدیم و دوباره تلمبه زدن رو از سر گرفتم.
بعدش ازش خواستم من زیر بخوابم و خاله بیاد روم. من طاقباز خوابیدم و خاله به حالتی که رو دو پا نشسته بود، کیرم رو با دست درش گذاشت و نشست رو کیرم و تا ته کیرم رو تو کسش جا داد و شروع به بالا و پایین شدن و کیر سواری کرد.
با هر حرکتش می می هاش هم بالا و پایین میشدن. اونقدر محکم پایین میومد که تخمام درد گرفتن. یه خرده بعد دو تا زانوهاش رو گذاشت رو تشک و ساق پاهاش رو برد عقب و روی کیرم عقب جلو میشد.
مایل شده بود رو به عقب و دستش رو روی رون پام گذاشته بود. روی ابرا بودم. بعد از یکی دو دقیقه خم شد روی من و منم پهلوهاش رو گرفتم و ثابت نگهش داشتم و از پایین شروع کردم به تلمبه زدن محکم توش و اونم آخ و اوخش بالا رفته بود.
تند و تند تلمبه میزدم و می زدم تا دوباره خاله شروع به جیغ های ریز کرد و تو یه آن محکم منو گرفت و کیرم رو تا ته تو کسش نگهداشت و ارضا شد و خودش رو روی من وِلو کرد. بعد از چند ثانیه ازش خواستم دوباره پوزیشن رو عوض کنیم و اون زیر و من رو قرار گرفتم. پاهاش رو باز کرد و دوباره کیرم رو تو کسش فرو کردم و افتاده روش و همزمان با لب گرفتن شروع به تلمبه زدن کردم. یکی دو دقیقه ای که تلمبه زدم و احساس کردم داره آبم میاد، سرعت و شدت ضربه هام رو بیشتر کردم و در آخرین لحظه کیرم رو تا ته کسش چسبوندم و تا آخرین قطره آبم رو تو کسش خالی کردم و افتادم روش و شروع به بوسیدن سر و صورتش کردم.
بعد از چند ثانیه کیرم از کسش سُر خورد بیرون و برای اینکه آبی که از کسش سرازیر شده بود بیرون، روتختی رو کثیف نکنه، خاله شهین با یه غلت چندتا دستمال کاغذی برداشت گذاشت لای پاش و به منم داد تا کیرم رو تمیز کنم.
دوباره کنارش دراز کشیدم و دستم رو بردم زیر سرش و کشیدمش تو بغلم و چند لب از هم گرفتیم و همونطور تو بغل هم خوابیدیم.
صبح که بیدار شدم، خاله تو سوئیت نبود. بلند شدم یه دوش گرفتم و رفتم دانشگاه. بعد از تموم شدن کلاس، برگشتم خونه و بعد از سلام علیک با اهل منزل، رفتم سراغ خاله یه خرده باهاش ور برم. اما بهم گفت حوصله نداره و منو از خودش دور کرد. کلی خورد تو ذوقم و متوجه شدم که پشیمون شده و دیگه اون اتفاق نخواهد افتاد. زودتر از هر شب، شب بخیر گفتم و رفتم تو سوئیتم.
حدودای ده و نیم یازده بود و رو تخت دراز کشیده بودم که در باز شد و خاله شهین اومد داخل.
بدون کلامی رفت سمت دستشویی و بعد از چند دقیقه که مسواک رو زد و صورتش رو شست، اومد روبه روی دراوِر و جلو آینه ایستاد و از تو آینه نگاهم کرد. بعد برگشتم سمتم و گفت:ضد حال خوردی. نه!؟!؟!؟
جواب ندادم.
خنده ش گرفت و اومد رو تخت و بغلم کرد و گفت: دیوونه داشتم باهات شوخی می کردم و همون حالتی که من هنوز تو شوک بودم، لب گذاشت رو لبم و …
.
.
.
تا روز که محمدرضا از حاج برگشت، هر شب با هم سکس داشتیم. وقتی هم که حاج آقا برگشتن، هر وقت میومدن اهواز و خاله شهین خونمون میومد، میکردمش.
.
.
.
سه چهار سال بعدش از طریق IVF بچه دار شدن و زمان بارداریش که کلا سکس ممنوع بود و بعد از زایمانش هم تا چند سالی خبری از سکس نبود و هر وقت موقعیت پیش میومد در حد لاس زدن بود.
کلا بعد از زایمانش تا الان، کمتر از ده بار با هم سکس داشتیم.
توضیح ۱: سال ۷۷ من ۱۹ سالم بودم و خاله ۴۱ ۴۲ سالش بود
توضیح۲: به گفته خاله همون موقع، شبهای اول قبل از سکس، خاله برا سر کار گذاشتن و سربه سر من گذاشتن اجازه داده بود باهاش ور برم اما بعد از چند روز حشرش زده بود بالا و با کلی کلنجار رفتن با خودش در مورد سکس با خواهرزاده، در نهایت اون اتفاق افتاد. خلاصه ش اینکه:بعضی وقتا شوخی شوخی، جدی میشه
ادامه دارد…
نوشته: رضا
ادامه…