دانشگاه بی‌دی‌اس‌ام (۲)

…قسمت قبل

سلام دوستان
این هم پارت دوم داستان که خودم قبلا خوندمش

سوال ها سخت نبودن… ینی‌کامل راجع به خودم بودن…مثل اینکه دست و پام بسته باشه رو
…دوست دارم یا نه
یا اینکه به سکس‌ گروپ علاقه دارم؟
جواب‌میدادم…سریع ولی با فکر… علقه مندی هامو تیک میزدم … اوه نه لیتل بودن و دوست ندارم! ددی ها اصل جذبه ندارن …ولی عوضش بله…عاشقه سکس‌ و تحقیر پابلیک و عمومی !ام…از اینکه بدنمو ببینن و تحریک بشن لذت میبرم
حدود دویست یا سیصد تا سوال… تموم که شد طبق گفته همون اقا تبلت و گذاشتم روی میز‌و زنگ و زدم
چند دقیقه انتظارم طول کشید…ولی بالاخره در اتاق باز شد و همون مرد اومد تو…دوباره نشست پشت میز‌تبلت و برداشت…بعد از دو دیقه لبخند زد…نمیدونم لبخندش تمسخر امیز‌بود !یا نیشخند…یا لبخند معمولی
مطمعنید که تمام سوال هارو با دقت و درست جواب دادین؟؟-
بله مطمعنم+
خوبه…حال لباساتون و در بیارید کامل-
یه کم اکراه داشتم ولی اروم در اوردم لباسام و…کسم یه ذره مو داشت…فکر نمیکردم کار به اینجاها برسه شیو نکرده بودم
خانم امیلی جانسون … قوانین اینجا برای هر فرد متفاوته… قوانین مربوط به شمارو میخونم-اگه قبول داشتین میگین بله و اگر نه جواب‌منفی میدین… توجه داشته باشین که این قوانین فقط مخصوص شماست و دیگران ملزم به پیروی از همه ی موارد اون نیستن …فقط تعدادیشون مشترکه…پس‌اگر افراد متفاوتی‌دیدین تعجب‌ نکنین … آماده اید؟
هیجان داشتم… خیلی زیاد بله+
در ضمن رابطه برقرار کردن توی دانشکده از ترم دوم آزاده… یعنی شما تا ترم دوم نمیتونید-مستر مشخصی داشته باشید…مسترتون حتما باید یا یکی از اساتید باشن یا حداقل یک‌ ترم بالاتر از‌خودتون …و تا وقتی که قلاده ای با نام شخص به گردنتون بسته بشه قلاده ی دانشکده توی‌ گردن شماست…که به این معناست که شما اسلیو تمام اساتید هستین…تا وقتی قلاده ی دانشکده رو دارید ملزم به پیروی‌از این قوانین هستین
متوجه شدید؟
نفس نفس میزدم از شدت هیجان… و ترس
بله متوجهم+
خوبه…قانون اول… حق پوشیدن لباس ندارید مگر در حالتی که یکی‌از اساتید دستور بدن-لباس خاصی رو بپوشید
حتی جلوی افراد دیگر دانشکده؟+مثل اینکه دقت نکردین… هیچوقت…به هیچ وجه…در هیچ شرایطی…هیچ لباسی‌نمیپوشید مگر-
به دستور شخص خاص و یک لباس از پیش تعیین شده در یک تایم مشخص بله…قبول میکنم+
قانون دوم… قلادتون هیچوقت از‌ گردنتون باز‌نمیشه دقت داشته باشین تنها استثنای همه ی-قوانین دستور‌ یکی از اساتیده… در غیر این صورت هییییچ عذری پذیرفته نیست و رعایت نکردن قوانین تنبیه های سختی در پی داره
قبول میکنم+قانون سوم سکس و ارضای جنسی بدون اجازه ی اساتید ممنوعه-نفس عمیق کشیدم…کنترل ارگاسم سخته قبول میکنم+خود ارضایی بدون اجازه ی اساتید اکیدا ممنوعه و سخت ترین تنبیه و داره-قبول میکنم+
اجازه ی استفاده از دستشویی و حمام مستر ها رو ندارید…اسلیو ها سرویس مخصوص دارن-داشتم شدیدا تحقیر میشدم… و این خیلی تحریک آمیز بود قبول+تمامی اساتید رو ارباب… و دانشجوهای مستر رو آقا صدا میزنید -قبول میکنم+
و در آخر…شما میتونید روی دوتا پاتون راه برید مگر اینکه زنجیر قلادتون دست کسی باشه و-یا به قلادتون وصل باشه…در اون صورت راه رفتن روی دوپا تخلف‌محصوب‌میشه و تنبیه میشید…قابل‌توجهه که خودتون به هیچ وجه اجازه ی باز کردن یا بستن زنجیر‌ به قلادتون رو ندارید
قبول میکنم+
یه بار دیگه قوانین رو بخونید و امضا کنید-
!یه خودکار کاغذ داد دستم…یه رو خونی سطحی‌کردم…امضا کردم
برگه پشتی‌رو هم مطالعه و امضا کنید-
برگه رو نگاه کردم…تعهد نامه بود که اگر آسیبی وارد شد گردن خودمه و تقصیر هیچکس … نیست و از‌کسی شاکی‌ نیستم
!ولی…لیمیت؟+خانم جانسون…شما گرایشتون رو فول اسلیو مطرح کردین… فول اسلیو ها لیمیتی-
… ندارن …مگر اینکه فول نباشید که وضع به کلی تغییر‌ میکنه بله…حق با شماست+چیز دیگه ای نگفتم و امضا کردم ورقه رو دادم بهش …یه نگاه کلی کرد و گذاشتش لی یه پرونده و پرونده رو گذاشت توی قفسه
امیلی…از این لحظه تو به صورت رسمی یکی‌ از اعضای این دانشکده هستی و برده محسوب-میشی…من و اساتید دیگه که به تدریج باهاشون آشنا میشی رو باید ارباب صدا کنی…تست های بعدیت توی اتاق دیگه و توسط شخص دیگه ای انجام میشه که بعد از اون ها با توجه به تمامی احساسات تو واحد های عمومی و تخصصی‌که میتونی برداری رو بهت میگیم
بله…متوجه شدم+
بلند شد اومد سمتم…دستش و گذاشت رو شونم هولم داد عقب تا کامل دراز‌بکشم روی صندلی…دستشو اروم کشید روی سینه هام و تا کسم رفت…چند تا ضربه ی‌خیلیییی اروم روی‌کسم زد…پاهامو کامل باز کرد جوری که لبه های کسم از هم باز شد…ضربه های ارومشو …ادامه داد…خیلی اروم آه میکشیدم…تحریک شده بودم…خیس بودم…خیلی
تا من نگفتم پاهاتو نمیبندی -چشم ارباب+
وسط ضربه های ارومش یدفعه یه ضربه خیلیی محکم رو کسم زد …جیغ زدم و ناخوداگاه !پاهامو بستم
دیگه هیچ وقت نباید مو روی بدنت ببینم امیلی-…بلافاصله بعدش باز کردم پاهامو با یادآوری دستورش…درمونده نگاش کردم چشم…ببخشید من نمیدونستم قراره اینجوری شه+
به خاطر همینکه نمیدونستی تنبیه نمیشی…وگرنه که تنبیه سختی داشتی-
تشکر کردم…خیلی جدی بود…از اولش هم ازش حساب‌میبردم…یکی از انگشتاش و فرو کرد توی کسم و جلو عقب‌کرد…انگار میخواست مطمئن شه راست گفتم و باکره نیستم… انگشتش و دراورد گرفت جلوم
تمیزش کن-یکم مکث کردم…تا خواستم بلند شم دستشو مالید به سینه هام انگار که میخواد پاک کنه
!انگشتشو با سینه های من وقت ندارم سه ساعت علافه تو بمونم … دنبالم بیا-
بی حرف بلند شدم پشت سرش رفتم…در مخفی انگار با اثر‌انگشت خودش باز میشد‌…در و باز کرد و رو کرد به من
دستتو بده من-دست چپمو گرفتم سمتش مچمو معمولی گرفت و رد شدیم… بعد از خروج از اون اتاق دستمو
!ول کرد…دلیل این دست گرفتن و نمیدونستم
سرمو که بلند کردم…اوه خدای من…اینجا چقدر قشنگه… یه حیاط خیلیییی بزرگ… مثل محوطه دانشگاه بود کامل…راه های سنگی راه رفت و آمد و از وسط باغچه ها جدا میکردن…گل های قشنگی توی باغچه ها گذاشته بودن و سقف نداشت این قسمت…ولی‌…نه…یکم که دقت کردم فهمیدم سقفش از شیشس…شیشه کامل تمیز و شفاف… خیلی قشنگ بود…دمای حیاط طبیعی بود…اون مرد که اسمشم نمیدونستم هنوز جلو میرفت و من دنبالش…جلوی در یه ساختمون رسیدیم
اینجا ساختمون اصلی دانشکدس‌… کلس ها اینجا برگزار میشه-نگاه کردم به ساختمون…یه جای خیلی بزرگ و…هنوزم معتقدم ساختمان های اینجا شبیه کاخ
های انگلیسیه…کامل شیک
اون ساختمون و رد کرد…دوست داشتم داخلش و ببینم ولی انگار اون اهمیتی به دوست داشتنه من نمیداد …از بیرون که نگاه میکردی اصل نمیتونستی‌بفهمی چه بنای بزرگیه این دانشکده … یه مسیر و رفتیم تا رسیدیم به یه ساختمون کمی‌کوچیکتر از قبلی…رفت داخل و منم پشت سرش…یه سالن اصلی بود که چند تا در داشت اطرافش…رفت سمت یکی‌از درها …و بازش کرد
بیا تو-!!رفتم…اینجا دیگه واقعا مطب دکتر بود
اتفاق خاصی‌توی اون اتاق نیفتاد…فقط ازمایشایی‌مثل ازمایش خون ادرار و امثال این ازم گرفتن و دکتره گفت فردا جوابشون اماده میشه…همونجا فهمیدم مردی که با منه اسمش لوگانه…ولی خب‌صد در صد من نمیتونستم لوگان صداش کنم …باید میگفتم ارباب از اتاق دکتر که اومدیم بیرون یه مرد توی سالن اصلی وایساده بود … صدای لوگان و شنیدم
خیلی که معطل نشدی تِیلِر؟-نه…به موقع رسیدم=
این امیلیه…پروندش و فرستادم که بخونی…فقط تست های آخر و انتخاب واحدش-مونده…جواب‌ازمایشش فردا اماده میشه…ببرش اتاقش تا جواب‌ ازمایش بیاد و تست های مرحله اخر و انجام بدیم
باشه…اتاقش و آماده کردن؟؟= اره…امشب اتاق شخصیه ولی فردا بعد از تموم شدن کاراش میره پیش بقیه-
تیلر یه باشه گفت و رو به من گفت بریم…لوگان پشتش‌و کرد به من که بره سمت یکی‌از …درها
آقای لوگان+
مکث کرد…وایساد ولی برنگشت…منتظر جوابش شدم که خیلی یکدفعه ای برگشت سمتم و بلافاصله سیلیش باعث شد پرت شم رو زمین …نمیدونستم چه اشتباهی‌ کردم …دستم و گذاشتم رو گونم و خواستم به خودم بیام که موهام کشیده شد و مجبور شدم وایسم …انگار !اصل ناله هامو نمیشنید
این باعث میشه یادت بمونه که باید چی صدا کنی استادت و-تازه یادم اومد…وای …باید میگفتم ارباب ببخشید ارباب+حال زرتو بزن-ارباب…دستشویی دارم+تیلر دستشویی و نشونش بده که سره همچین چیز‌مسخره ای دیگه منو معطل نکنه-
بلافاصله بعد حرفش رفت … تیلرم فقط گفت دنبال من بیا و راه افتاد…جای سیلیش هنوز میسوخت! گونمو یکم ماساژ دادم و دنبال تیلر رفتم…از اون ساختمون خارج شد و راه مستقیم و رفت…یه جایی رو به روی ساختمون کلاس ها یه ساختمون دیگه بود که برعکسه تمامی جاهایی که تا الان رفتیم…کمی سر و صدا میومد از توش تیلر وارد ساختمان شد و من پشت سرش رفتم …یه جا شبیه ورودی داشت…یه نگهبان دم در بود که با تیلر احوالپرسی کوتاهی کرد و گفت همه چی مرتبه… معرفی ای صورت نگرفت و من وارد ساختمون خوابگاه !شدم…وای…خدای من…اینجا دقیقا شبیه تصوراته منه
…یه سالن خیلی بزرگ با اتاق های زیاد…یه سری از اتاق ها درشون بسته بود و بعضی ها باز کم کم با بچه ها آشنا میشی…دوستی با بقیه به صورت معمولی ممنوعیتی نداره ولی=
…حواست باشه قوانین و زیر پا نذاری وگرنه همه چی عوض میشه
چشم گفتم و نگاهم و چرخوندم توی سالن…خجالت میکشیدم…اکثرا لباس تن همه بود…شاید فقط یکی دو نفر از بین دویست نفر لخت بودن…سرم و انداختم پایین یه صدای دخترونه باعث شد نگاهم و بیارم بالا…یه دختر چشم ابرو مشکی…شبیه دخترای شرقی…زیبایی خاصی …داشت… مثل تابلوی الهه های شرق آسیا بود…زیبا بود
ارباب تیلر× بگو رها= میشه برم اتاق دکتر؟× تیلر کمی از بی اعتناییش کم کرد و نگاه کرد به دختره چی شده مگه= ارباب پریودم داره شروع میشه احتیاج به مسکن دارم…لطفا ارباب× … خیلی خب…برو زود هم برگرد…امشب لازم نیست نگهبانی بدی جایگزین میزارم برات=
چشمای رها برق زد سریع خم شد پاهای تیلر و بوسید…و کفشاش و لیس زد…بلند که شد تیلر‌ یکم نوازشش کرد و با دست اشاره کرد بره…رها رفت و من دوباره دنبال تیلر راه افتادم…یه صدا باعث شد سرمو برگردونم سمت یه اتاق
خب…بسه دیگه کوچولوهااا …وقت خوابتونه …بدویید ببینم×
اوه…اتاق لیتل گرل ها …یه سری دختر با لباسای بچگونه که یه مرد با یه پیرهن و شلوار که …استیناش و تا ساعد بال زده بود داشت یکیشونو از توی بغلش میزاشت رو تخت خوابش
ددیییی بغل میخواممم÷
اون مرد برگشت سمت همون دختر
امشب از بغل خبری نیست تاتیانا … خیلی دختر بدی بودی×
!تیلر بالاخره جلوی یه در وایساد در اتاق و باز کرد و رفت تو… یه تخت بود فقط…همین
فقط امشب اینجایی… فردا بعد از گرفتن قلادت میری توی اتاق اصلی دستشویی هم آخر× …سالنه میتونی بری
بعد از چشم گفتن من رفت سمت در ولی وایساد و برگشت سمتم…یاد لوگان افتادم ترسیدم …یه قدم رفت عقب
در ضمن…سیگار اینجا ممنوعه… اجازه کشیدنش و نداری امیلی× ولی ارباب…نمیتونم+اخم کرد الان روی حرف‌اربابت حرف زدی؟؟ نشنیدم درست امیلی× ن…نه نه…ببخشید…چیزی نگفتم+سر تکون داد خوبه×
رفت…نشستم رو تخت…ااه…من سیگار میخواممم …کلافه بلند شدم برم سمت دستشویی …گفت انتهای سالن…کفش پام نبود…دستشویی ولی دمپایی داشت…معمولی بود دسشویی…خب‌خداروشکر من فکر میکردم چیز عجیب غریبیه…از دستشویی که اومدم بیرون رفتم سمت اتاقم…امیدوارم همه چیز خوب‌پیش بره…ذوق داشتم واسه تست های ! فردا…نمیدونستم چه کاری باید انجام بدم
با کلی فکر به اینکه فردا قراره چی بشه…خوابیدم
ادامه دارد…

نوشته: نویسنده اصلی تینا

دکمه بازگشت به بالا