در حصار عشق اجباری (۱)

داستان از آنجایی شروع می شود که معصومه زنی ۴۹ ساله است که ۱۷ سالگی یک ازدواج سنتی داشته و در رسوم آن ها باب بوده است با پسر عموی خود ازدواج کنه.
البته مخالفتی هم نداشته چون جوری بزرگ شده بود که از همان کودکی دختر حرف گوش کنی بود. پسر عمویی که تقریبا ۵ سال بزرگ تر است هیکلی درشت و قد بلندی دارد آن زمان در کارگاه چوب بری عموی خود کار می کرد بدش نمی آمد دختری خوبی مثل معصومه که خواستگار های زیادی را دارد به حجله ببرد. تقریبا در فامیل و شهر کوچکی که زندگی میکردند کسی باور نمیشد محسن انتخابش باشد البته که همه میدانستند که ازدواج دختران انتخابی نیست و بیشتر برای پیوند بین هر دو برادر بود. پدران معصومه و محسن سالها بود که غرق در اختلافات بودند. اختلافاتی که بر سر زمین پدری بود کام هر دو خانواده و اقوام را تلخ کرده بود ولی به پیشنهاد بزرگ خاندان اگر معصومه عروس خانواده عموی بزرگ میشد اختلافات پایان می یافت.
محسن آدمی مطمئن نبود چون سابقه پرخاش و عصبانیت بار ها او را به دردسر انداخته و راهی کلانتری شده بود ولی بر عکس معصومه آدم مهربان و آرومی بود مثل آب و آتش میشد گفت که این دو میتوانند کنار هم باشند.
مدتی گذشت و تقریبا مشخص بود که شایعات دارد به واقعیت می پیوندد و سرانجام تو روز مشخصی ازدواج کردند اختلافات تمام شد ولی زندگی سخت معصومه شروع شد.
+تو چرا میخوای منو محدود کنی؟ قرار بود من درسمم بخونم ولی تو نمیزاری ما گفتیم که بعد از عروسی دو سال وقت به هم میدیم بعد بچه دار میشیم.
-یادم نبود انقدر زن رو داری گرفتم که حالا تاریخ تعیین میکنه واسه بچه دار شدنمون.
محسن که دست سنگینی داشت ناگهان سیلی به صورت معصومه زد که به مرز گیجی رفت
-شب که اومدم از سرکار جوری گریه میکنی زیرم که دیگه هیچ وقت جلوی من گنده گوزی نمیکنی. اینجا جایی نیست که زنا تعیین تکلیف کنن . بچه اولت رو به دنیا میاری بعدش میشینی درستم میخونی نمیخوام برام حرف در بیارن که داره به ساز زنش میرقصه.
معصومه که از درد اشک تو چشمانش جمع شده بود سعی کرد خودشو کنترل کند و گریه نکند
میدانست که اگر شب بیاید و چیزی به میل او نباشد شب سختی میشود. دوان دوان کارهای خانه را تمام کرد و راهی حمام شد.
بعد از ازدواج که تقریبا دو ماه میگذرد حس کرد که تغییراتی داشته باسنش کمی بزرگ شده بود سینه هایش از حالت دخترانگی در آمده بودند.
آب را باز کرد و رفت زیر دوش بعد از خوردن آب به تن شروع کرد که دست کشیدن.
او خوش شانس بود بدون کم‌مویی داشت و به کرک شبیه بودند تا مو ژیلت را برداشت تا واژنه تنگی که تازه از حصر آزاد شده بود راه آماده نبرد جاودانه کند
محسن وقتی که معصومه را در زیر خود دارد او دیگر دیده نمیشود با قدی ۱۶۲ سانتی و محسن احتمالا ۱۹۰ سانتی.
در حصار کامل او که قدرت مند است تسلیم می شود که البته خودش هم دوست دارد که تسلیم او باشد چون قدرتش بود که عاشقانه ای بعد از ازدواج ساخت حتی با همین پرخاش گری.
بعد از غسل که عادت همیشه او بود آمد بیرون تا خود را خشک کند.

ادامه دارد…

نوشته: رهگذر

دکمه بازگشت به بالا