دلسا، اولین کس زندگیم

من فریده هستم 29 سالمه، قبلا کارمند ی کارخونه لباس بودم، اما الان ماساژورم. تو کارخونه هرروز عکاسی لباس داشتیم و کلی مدل دختر و پسر میومدن و میرفتن. همشون واقعا خوشگل بودن چند ماهی گذشت که متوجه شدم دارم دخترا و دید میزدم. واقعا از دیدن خوشگلی و اندامشون لذت میبردم دوست داشتم نگاهشون کنم یا حتی لمسشون کنم. با چند نفرشون دوست شده بودم و تو کار و شوخی یه دستی بهشون زده بودم. اما دلسا اونی بود که دوست داشتم بدنشو ببینم، دست بکشم روی تنش و همه جاشو لمس کنم، بازوهای ماهیچه ای، سینه های تپل و یکم آویزان، شکم صافش، اون کون گاز گرفتنش و پاهاش خوشگلش آخ جااااان. اون لبای برجسته و آبدارشو ببوسم و لیس بزنم. بگیرم لای دندونام و بعدش بخورمش. اما دلسا انگار منو نمی‌دید خیلی سرد برخورد می‌کرد اصلا منو حساب نمی‌کرد. یه روز دستیار لباس نیومد و من جایگزینش شدم. نوبت عکاسی دلسا بود. رفتم لباسا و آوردم و شروع کردم آویزون کردن دلسا وارد پرو شد و یه نگاه بمن کرد و رفت سمت نیمکت که لباساشو عوض کنه، تو آینه ی گوشه اتاق داشتم نگاش میکردم. شالشو از دور گردنش باز کرد و انداخت رو نیمکت، کت رو درآورد و انداخت گوشه صندلی. حالا میتونستم بازوها و پشتشو ببینم. چرخید سمت آینه با هم چشم تو چشم شدیم. من سریع برگشتم. از گوشه چشم میدیدم که داره گوشواره هاش رو در میاره بعدش نوبت گردنبند رسید یکم باهاش کلنجار رفت. برگشتم گفتم کمک میخوای؟ گفت اووم. رفتم پشتش و دستمو بردم سمت گردنش. وای از نزدیک عجب چیزی بود چه گرمایی داشت دلم میخواست همین الان بخورمش. نفسام سنگین شده بود و می‌خورد پشت گردنش، گردنشو تکون داد و گفت نشد؟ گفتم چرا چرا و زنجیرو باز کردم ولی همونجا وایساده بودم همونجوری رفتم رو به جلو و زنجیر رو گذاشتم رو میز. سرم کنار سینه هاش بود دلم میخواست سرمو به سینه هاش فشار بدم. کون خوشگلشم قشنگ تو شکمم بود. احساس کردم خیلی وقته تو اون حالت موندم بلند شدم و چند قدم رفتم عقب. دلسا تو آینه نگام کرد گفتم دیگه کمک نمیخوای؟ داشتم قدم قدم دور میشدم که گفت چرا بیا کمک کن لباسامو در بیارم. چیییی؟ یعنی واقعا میتونستم بدنشو ببینم؟ شاید بتونم یه جوری بهش دست بزنم حتی
تو فکر خودم بودم که دلسا دست برد و کمربند باریکشو باز کرد چشمام روی کمرش قفل شد ه بود. دکمه ی شلوار رو باز کرد و یکم کشیدش پایین. یه شورت بنفش پاش بود. هنوز نگاهم به شورت بود که دیدم تاپش داره میره بالا، داشت درش می‌آورد نگاهم اومد بالا تا بالاخره سینه های درشتش رو دیدم. یه نیم تنه سفید بنفش تنش بود که سینه هاش رو محکم نگه داشته بود. پرسید سوتین دادن؟ دستاشو تو هوا تکون میداد و سینه هاش اینور اونور میرفتن. گفتم چی شده؟ گفتن سوتین لباس زیر چیزی نذاشتن؟
دویدم سمت رگال و یه بسته پیدا کردم. لباسا و کشیدم بیرون و سوتین رو مثل پرچم افتخار گرفتم دستم. ایناهاش اینجاست. چرخیدم سمتش کفش و شلوارشم درآورده بود. نمیتونستم ازش چشم بردارم. دلم می‌خواست تمام تنشو ببوسم. همه جاشو دست بکشم و نازش کنم بی‌نظیر بود هیکلش واقعا رو فرم بود اما لاغر نبود. خوردنی بود پرسید اسمت چیه گفتم فریده محد… اسم و فامیلم باهم گفتم خجالت کشیدم اما دلسا خندید. دلم رفت. کاش یه جوک بلد بودم کاش باز میخندید
سوتینو دادم دستش و فاصله گرفتم. گفت بیا پشتم کمکم کن. یکم نرم شده بود دیگه سرد نگام نمی‌کرد اما لحنش همچنان عادی بود. پشتش وایسادم دستاشو آورد جلوش و نیم تنش رو کشید بالا
سینه هاش افتاد پایین میخواستم بگیرم تو دستمو فشارشون بدم دهنمو باز کنم و همرو بکنم تو دهنم، گاز بزنم میک بزنم لیس بزنم سوتین رو برداشت و گذاشت رو سینه هاش گفت سوتینو نگه دار تا بپوشم. دستامو بردم جلو و سینه هاش رو گرفتم تو دستم وزنشون رو تو دستم حس میکردم چقدر گرد بود چقدر نرم بود. چسبیده بودم بهش و همه ی حواسم رو جمع کرده بودم تا یوقت سینه هاش رو فشار ندم. بندهای سوتین رو پوشید و گفت ببندش. دستمو بردم پشتش تو آینه نگاش کردم داشت منو نگاه می‌کرد. سگک رو بستم اما عقب نرفتم تو آینه چشم تو چشم شدیم. دستشو برد پایین و شروع کرد به درآوردن شورتش اما ازم فاصله نگرفت. میتونستم از تو آینه کسش رو ببینم که مثل یه خورشید داشت طلوع می‌کرد. شورت درآورد و انداخت رو میز کس کوچیکی داشت همونجور که نگاهش به چشام بود دستمو گرفت و گذاشت رو کسش، داغ بود نمیدونستم چیکار کنم بدنم خشک شده بود دستمو به کسش فشار میداد و ناز می‌کرد.یه لبخند روی صورتش اومد. شروع کردم به ناز کردن کسش، کونشو بهم فشار میداد، دلو زدم به دریا و دستمو بردم لای کسش. با مال خودم خیلی فرق میکردم. لبه های کوچیکی داشت. داغ و نرم بود. انگشتامو لای کسش میکشیدمو اونم خودشو آروم تکون می داد. سرشو آورد عقب و گفت میخوای ببینیش. از خدام بود فقط همینو میخواستم. برگشت سمتم و به لبه ی میز تکیه داد. لای پاش رو باز کرد. دروازه ی بهشت بود. دستمو کشیدم روش تا مطمئن بشم بشم واقعیه. اولین بارم بود و این زیباترین چیزی بود که میتونستم ببینم. جلوش زانو زدم. پرسید چطوره؟ گفتم خوشگل ترین چیزیه که تو عمرم دیدم. کسش کوچیک بود با لبه های باریک اما کشیده صورتی و کمی مرطوب. گفتم انقدر خوشگله که میخوام ببوسمش میخوام بخورمش سرمو آروم آروم می‌بردم جلو نزدیک شدم مست شده بودم زبونمو آروم در آوردم میخواستم از پایین تا بالای کسش رو لیس بزنم زبونمو گذاشتم روی کسش یه دفعه در زدن
مسئول لباس گفت دلسا جون آماده شدی؟ من پریدم عقب و دلسا پاهاشو بست. گفت چرا دارم میام
جفتمون بلند شدیم اول اون خندید بعد من. گفت شورت رو بده لطفا دورو برمو گشتن و شرت رو رسوندم به دستش. شورت رو کشید بالا و برگشت کش شورت رو با عشوه از کونش کشید بالا و مرتبش کرد. گفتم میمیرم. خندید و گفت. لباسا و بیار دیر شده. یه پیرهن آوردم دیگه خجالتم ریخته بود. کمکش کردم لباس رو پوشید همزمان بدنش رو ناز میکردم پیرهن رو تو تنش مرتب کرد. یه پیراهن دکلته بلند با دامن چاک دار. گونی هم می‌پوشید بهش میومد تو اين لباس که دیگه…
سینه هاش رو بوسیدم و یکم هم صورتمو بهش فشار دادم.
کاش میتونستم لباشو بخورم. اومد نزدیک و لبامو سریع بوسید گفت شاید بوسه ی بعدی رو از کسم بگیری. شمارتو بنویس و بذار تو کیفم و رفت بیرون
برگشتم دفتر شماره مو نوشتم و گذاشتم تو کیفش از جلوی اتاق آرایش رد شم، تو آینه بهم چشمک زد
شب برام پیام اومد قطعا خودش بود. نوشت سلام و به عکس فرستاد. تو کارخونه جلوی آینه از کونش که از لای چاک پیرهن زده بود بيرون برآم عکس فرستاد. نوشتم سلام ممنون بابت یادگاری از صبح تو فکرتم. گفت دوست دارم بازم ببینمت. خیلی زود مثلا فردا و یه لوکیشن فرستاد
پیام بعدی هم یه عکس بود. بازش کردم همون شرت بنفش رو پوشیده بود و جلوی آینه پاهاشو گرفته بود بالا و از چاک کسش عکس فرستاده بود. بند بنفش بیشتر کسش رو پوشونده بود اما لبه هاش یکم بيرون بود
نوشته بود اینم برای اینکه تا فردا تو فکرم بمونی

نوشته: دختر

دکمه بازگشت به بالا