دلهره (۱)

نرگس بلند شو دیر میشه، اینبارم دیر برسیم دفتر باید هزار تا حرف بشنویم، پاشو وقت صبحونه خوردنم نداریم… . من حامدم، چند روز پیش تولد ۳۱ سالگیم بود و با پدر و مادر و یه دونه خواهرم زندگی می‌کنم. نه من ازدواج کردم و نه نرگس خواهرم که ۴ سال از من کوچیک‌تره و هر دومون مدرک لیسانس حسابداری داریم. تقریبا دو سالی هست هر دومون به لطف معرفی یکی از آشناها تو یه شرکت خصوصی کار حسابداری انجام می دهیم و خوب خیلی هوای همو داریم. سن پدر و مادرمون جوریه که من و نرگس تقریبا مونسی به جز هم نداریم. زندگیمون سخته، اما تنها شانسی که تو زندگیمون داشتیم اینه که پدرم از همون دوران ابتدای ازدواجش یه خونه ویلایی تو کرج خریده بود و این خونه پناه همه ما بود. هرچند دیگه کلنگی شده بود و هر بار یجاش ایراد پیدا می‌کرد؛ اما همینکه مستأجر نبودیم خودش خوب بود. شرکت محل کار ما تهران بود. من و نرگس هر روز صبح زود باید می‌رفتیم متروی کرج و بعد خط‌های متروی تهران و تا برسیم به محل کار (معذورم از آدرس محل کار)، بعدازظهرم طبق روال همیشه همین مسیر رو برمی‌گشتیم خونه. پدرم حقوق بازنشستگی داشت، اما من و نرگسم کمک‌حال خرج خونه بودیم. مشغله کاری و ازون مهمتر فکری باعث میشد من توجه چندانی به سلامت جسمی و روحیم نداشته باشم و حتی فکر چیزایی مثل ورزش هم به سرم نیاد، درنتیجه یه بدن عادی با کمی شکم و ظاهری ساده داشتم. نرگسم تقریبا همین بود، با این تفاوت که به ظاهرش اهمیت بیشتری میداد و تلاش می‌کرد اکثر اوقات آرایش ملایم و عطر و لباس مورد پسندش رو داشته باشه. گاهی اوقاتم که دیگه خیلی تو خودش می‌رفت آخر شبا تو حیاط خونه با من یه نخ گل می‌کشید و تو این مواقع بود که معمولا حس جنسی بهش پیدا می‌کردم و نرگسم اینو از لرزش صدا و رفتارم حس می‌کرد. خبری از دوست پسر تو زندگیش نبود یا اگرم داشت من نمی‌دونستم؛ منم که خودم تو فکر و حوصله این چیزا نبودم. البته نه اینکه حس جنسی نداشته باشم، نه، تقریبا دو سه روزی یک بار خودارضایی می‌کردم، کاری که شاید نرگسم می‌کرد اما من خبری ازش نداشتم. بگذریم؛ نرگس رو به هر سختی بود بیدار کردم و اونم چون دیر شده بود سریع حاضر شد و رفتیم سمت متروی کرج. به مترو که رسیدیم از دکه‌های بیرون دو تا شیرکاکائو با کیک گرفتیم و رفتیم سوار مترو شیم. مثل همیشه شلوغ بود و ما که اکثر روزا زود راه می افتادیم تا بتونیم رو صندلی‌ها بشینیم، اینبار می‌دونستیم که باید تا آخر خط وایستیم. چاره‌ای نبود، مترو که رسید با فشار سوار شدیم و گوشه کابین جا گرفتیم. نرگس رو به من و پشتش تکیه به دیواره کابین بود و جمعیت زیادی هم داخل کابین شده بودن. من مجبور بودم دو تا دستام رو کناره‌های نرگس بذارم تا بقیه فشار زیادی بهش نیارن. به همین خاطر نرگس دست به کار شد و جفت شیر کاکائوها رو نِی زد و یکی از کیک‌ها رو هم باز کرد. صورت‌هامون چند سانت بیشتر باهم فاصله نداشت و هر دو مشغول خوردن شدیم. نرگس یه گاز از کیک که می‌زد، یه گازم می داد من بزنم و شیرکاکائو رو هم نگه داشته بود تا بخورم. فاصله بدن‌هامون انقدری کم بود که عملا به هم چسبیده بودیم و فقط جلوی چسبیدن کیرم به بدن نرگس رو گرفته بودم. با این همه، حرارت کیرم زیر شلوار پارچه‌ای تنم به اندازه‌ای بالا رفته بود که نرگسم نفس‌هاش نامنظم شده بود و هرازگاهی چشم می‌دوخت به برآمدگی جلوی شلوارم. به هر سختی بود مترو رسید به ایستگاه آخر و منم نرگس رو برای اینکه دیگران اذیتش نکنن بردم جلوی خودم و درحالی که کیر شقم بین لمبرهای کونش جا گرفته بود از کابین مترو خارج شدیم. ناچار بودم کیفی که هر روز وسایل کارمون رو مشترکا داخلش می‌ذاشتیم رو بلافاصله بعد از پیاده شدن جلوی پام بگیرم تا دیگران متوجه شق بودن کیرم نشن. دست نرگس رو گرفتم و رفتیم سمت متروی تهران و اونجا وضعیت شلوغی به مراتب بدتر بود. نرگس ناچارا سوار کابین زنانه شد و منم تا رسیدن به ایستگاه مقصد تونستم از حالت اضطراب جنسی که دچارش شده بودم خودمو خارج کنم و کیر شق شدمو بخوابونم. اون روزم مثل تمام روزای دیگه کارای شرکت تموم شد و موقع برگشتن نرگس بهم گفت حامد بیا امشب با اسنپ برگردیم. شاید بیشتر از دو سه بار پیش نیومده بود که با اسنپ این مسیر طولانی رو برگردیم خونه چون هزینش برای ما زیاد میشد، اما بدون اینکه ازش بپرسم چرا بهش گفتم چشم. موقع برگشتن هوا تاریک بود و بعد از ۱۰ دقیقه معطلی اسنپ رسید و سوار شدیم. چند دقیقه از راه افتادن ماشین که گذشت نرگس به راننده گفت که صدای موزیک رو بیشتر کنه. به خاطر تاریکی هوا، داخل ماشین هم تاریک بود و راننده اسنپ که انگار وضع افسردگیش از ما بدتر بود فقط زل زده بود به ترافیک و ماشین‌ها و جاده و می‌رفت… . نرگس سرشو گذاشت رو شونه منو با دستاش دستمو که روی پاهام بود گرفت. ترانه «ببار ای نم نم باران» ویگن پخش می‌شد و اون اضطراب جنسی صبح دوباره اومده بود سراغم. دست‌های نرگس داغ بود و همین باعث شد کیرم خیلی سریع شق بشه. کمی پاهامو مایل کردمو دست‌های داغ نرگس رو که تو دستام بود گذاشتم روی کیر شقم. انگار برای جفتمون اصلا مهم نبود چه اتفاقی داره میفته؛ انگار فقط می‌خواستیم اضطراب و به شماره افتادن نفس‌هامون رو بسپریم به هم؛ انگار می‌خواستیم تو اون لحظه دو تا غریبه باشیم برای هم… . نرگس آهسته کیرمو فشار می‌داد و من فقط زل زده بودم به جلو، به ترافیک، به خیابون، به راننده که انگار نه صدایی می‌شنید، نه احساسی تو صورتش بود. برای راحتی نرگس کیف رو روی پاهام گذاشته بودم و فشار دست‌های نرگس هر لحظه بیشتر میشد. سخت بود اما تونست زیپ شلوارمو باز کنه و قبل اینکه دستشو داخل ببره بدون توجه به راننده دستشو اول کمی با آب دهنش خیس کرد و برد داخل شلوارم. رعشه به تنم افتاد و کیرم تو برخورد اول دست خیس نرگس بهش چند بار نبض زد. آهسته برام می‌مالید و چشم‌های من خون شده بود از حرارت داخل بدنم و شور و اضطرابی که داشتم. شاید ۵ یا ۶ دقیقه بود که با دست‌های داغ و خیسش کیرمو برام مالید و یه لحظه با چشماش تو چشمام خیره شد، همین کافی بود تا کیرم نبض شدیدی بزنه و آبم با فشار تو دست‌های نرگس خالی شه. وضعیت و حالتمون اصلا عادی نبود؛ جوری که لحظه ارضا شدنم متوجه نگاه راننده تو آیینه ماشین شدم، اما انگار اونم از این اضطراب و آشوب بین من و نرگس با خبر بود. بعد از یه مکث، نرگس دستش رو از شلوارم بیرون آورد و با یه دستمال داخل کیف پاکش کرد. منم زیپمو بستم و تا رسیدن به خونه نرگس همچنان سرش روی شونه‌هام و دستاش توی دستام بود. ساعت حدود ۱۰ شب بود که رسیدیم خونه؛ به نرگس گفتم تو برو داخل تا من برم دو تا ساندویچ بگیرم و بیام. می‌دونستیم بابا و مامان طبق عادت شامشونو خوردن و الان خوابن…
ادامه دارد
قسمت اول رو کوتاه نوشتم تا اگر از قالب و فضای نوشتار خوشتون اومد ادامش بدم و اگر نه، از ادامه این داستان منصرف شم.

نوشته: نویسنده

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا