دلهره (۲)
…قسمت قبل
داداش نمیخوای ساندویچ اتو ببری؟!! یهو به خودم اومدم و دیدم چند دقیقهای حواسم از همه جا پرت شده؛ غذا رو گرفتم و راه افتادم سمت خونه. اواخر مهر بود و هوا خنکی نسبتا خوبی داشت. فکرم پیش نرگس بود و اتفاقی که تو ماشین بینمون افتاد. حتی تصورشم میتونست برام عجیب باشه! انگار آدما گاهی تو یه شرایط خاصی تبدیل به تاریکترین بخش ذهنیات شون میشن؛ چیزهایی رو ممکنه تجربه کنن که فقط میتونن منحصر به یه زمان و مکان خاص باشن؛ مثل اتفاقی که بین من و نرگس تو اسنپ افتاد، مثل تمام دلهرهای که تجربش کردیم و ازش لذت بردیم یا حداقل من ازش لذت بردم… . هوا تاریک بود. رسیدم خونه و کلید در حیاط رو از جیبم در آوردم، مکث کردم، شاید برای بار آخر به خودم نهیب زدم که این مسیر میتونه اشتباه باشه! کلید رو چرخوندم و وارد حیاط شدم. چراغهای داخل خونه خاموش بود و میدونستم پدر و مادرم این ساعت شب رفتن که بخوابن. وارد خونه که شدم متوجه چراغ روشن اتاق خودم و نرگس شدم، اما انگار نرگس تو آشپزخونه بود. خونه تاریک بود اما میتونستم ساپورت و تاپی که تنش بود رو تشخیص بدم. داشت با نور گوشیش داخل کابینت دنبال چیزی میگشت. ناخودآگاه رفتم آشپزخونه و پشت سرش وایستادم. نرگس که خم شده بود و متوجه حضور و سکوت من شده بود، با صدای آهسته گفت حامد غذا رو ببر اتاق میام اونجا بخوریم. صداش میلرزید. عطر زده بود. اضطراب داشت. تکرار کرد برو؛ بدون هیچ حرفی برگشتم و رفتم اتاق. لباسامو عوض کردم و روی تخت نرگس منتظر اومدنش شدم. چند دقیقهای طول کشید و تو این مدت به این فکر میکردم وقتی اومد چطور باهاش صحبت کنم؛ چطور نگاهش کنم؛ یا حتی چطور این غذا رو کنارش بخورم و متوجه دستپاچگی و دلهرم نشه…! نرگس اومد و اولین کاری که کرد بدون نگاه کردن به من اول درو بست، بعد آباژور داخل اتاق رو روشن کرد و آخرین کارشم خاموش کردن چراغ اتاق بود. توضیحی برای این کارش نداد، اومد کنارم نشست و با یه حالت هیستریک گفت حامد نمیخوای ساندویچمو بدی؟ نگاش کردم، یه تاپ سبز یشمی و یه ساپورت مشکی، موهای نسبتا کوتاه و رژ لبی که هنوز پاکش نکرده بود؛ شده بودم مثل یه احمق تمام عیار! با حالت عصبی ساندویچش رو از کنارم برداشت و شروع کرد به خوردن. شاید ۱ دقیقهای منگ بودم و کم کم به خودم اومدم. با صدای آهسته که به سختی از ته حلقم خارج میشد بهش گفتم همبرگر نداشت؛ اما انگار براش مهم نبود، چون واقعا حرفم مضحک و مسخره به نظر میومد! نرگس بدون توجه به من ساندویچش رو میخورد و منم شروع کردم به خوردن. تموم که شدن زبالههاشو بردم و وقتی برگشتم اتاق، رو تختش پشت به من دراز کشیده بود. تختهای من و نرگس دوسر اتاق بود و چند متری فاصله داشتن با هم. آباژور رو خاموش کردم و دراز کشیدم رو تختم. به سمت نرگس بودم و نگاهم قفل شده بود روی بدنش. به پوست کمرش و حالت کونش توی ساپورت که برای از پا درآوردن هر مردی کافی بود. بوی عطرش اتاق رو گرفته بود و همین شهوت درونم رو چند برابر میکرد. درسته که همین چند ساعت پیش یه اتفاق عجیب بینمون افتاده بود و نرگس تو ماشین با دستهاش آب کیرم و آورده بود و حتی تصور سفیدی آب کیرم لای ناخنهاش حالم رو خراب میکرد، اما این باعث نمیشد الان بتونم برم روی تختش و بکنمش! یا حتی به بدنش دست بزنم، نمیشد چون عجیب بود! با این وجود انقدر شهوت بهم غلبه کرده بود که بیاراده دستم رو بردم تو شورتم و کیرم رو که شق شده بود شروع کردم به مالیدن. چشمام به کون نرگس بود و با حرارت زیاد داشتم کیرمو میمالیدم؛ دلم میخواست برم و کیرمو بذارم لای کونش تا سفتی و کلفتی و شق بودنش رو حس کنه و انقدر لای کونش بمالم تا التماسم کنه بکنمش! آنقدر غرق افکار و تصوراتم بودم که متوجه صدای مالیدن کیرم که کلی پیشاب ازش خارج شده بود نشدم و انگار نرگس متوجه شده بود. کمی سرش رو بلند کرد اما نه اینکه به سمت من نگاه کنه؛ دوباره سرش رو گذاشت رو بالش و یه دستش رو برای اینکه منو به مرز جنون برسونه کشید لای کونش. همین کافی بود؛ آبم خالی شد توی دستم و برای چند لحظه خیلی کوتاه انگار آرومترین آدم روی زمین شدم… .
حامد، حامد بیدار شو؛ چشمامو باز کردم و انگار هیچ چیز مثل همیشه نبود؛ نرگس مثل هر روز داشت وسایل کار و کیفشو جمع میکرد، مثل هر روز لباسای محل کارشو میپوشید، مثل هر روز صبحانه رو آماده میکرد، مثل هر روز آرایششو میکرد، حتی مثل هر روز لیست کارهای روزانشو چک میکرد؛ اما، اما هیچ چیز مثل همیشه نبود، نه من، نه نرگس، نه کاراش، نه خونه، نه صبحانه و نه هیچ چیز دیگه مثل همیشه نبود…؛ شکل دیگهای از زندگی داشت اتفاق می افتد، شکلی که تاریک بود، ناشناس بود، شکلی که سراسر دلهره بود و تازگی! از جام پاشدم و قبل هر چیز رفتم توالت و آب سردی به دست و صورتم زدم. خبری از آدمِ همیشه توی آینه نبود؛ انگار مُرده بود و بجاش آدم تاریک و وحشی درونم متولد شده بود. اومدم بیرون و بعد پوشیدن لباس های محل کار و جمع کردن وسایلم رفتم آشپزخونه. نرگس آماده نشسته بود پشت میز و داشت صبحانشو میخورد. برخلاف روزای گذشته روی میز شیر گرم و خاگینه و صبحانه نسبتا مفصلی بود؛ نرگس نگاهم کرد و گفت حامد جان بخور سرحال شی که بریم دیر نشه. جوابی ندادم و شروع به خوردن صبحانه کردم.
متروی کرج طبق معمول شلوغ بود، اما نه اونقدر که نتونیم جایی برای نشستن پیدا کنیم. قطار رسید و طبقه بالاش ردیف اول نشستیم. چند دقیقه که گذشت دست نرگس رو گرفتم دستم و نگاهش کردم، نگاهش به بیرون بود و واکنشی نشون نداد. رسیدیم تهران، اصلا دوست نداشتم نرگس بره بخش زنانه؛ به هر سختی بود تو کابین مردانه جلوی خودم محکم گرفتمش و رفتیم گوشه کابین وایسادیم. جمعیت طبق معمول زیاد بود و من و نرگس چسبیده به هم بودیم. با وجودی که نرگس کنار دیواره کابین بود، اما رو به من نبود و همونجور پشت به من ایستاده بود. بخاطر شلوغی و فشار جمعیت موقع سوار شدن مانتوی نسبتا کوتاهش از پشت تا نزدیک کمرش رفته بود بالا و کیر من که کامل شق شده بود لای شیار کونش که با یه ساپورت به نهایت جذابیت رسیده بود جا گرفته بود. طبیعتاً کسی فکر نمیکرد ما ممکنه خواهر و برادر باشیم. هندزفریم رو درآوردم و یکیشو به گوش نرگس زدم و یکیشو به گوش خودم؛ ترانه «Que je t’aime» از Johnny Halliday رو پلی کردم. فشار کیرم لای کون نرگس رو هر لحظه بیشتر میکردم و لرزش پر از استرس بدنش باعث میشد جِریتر و بیمحاباتر بشم. کیرم از حرارت و نرمی و پُری کونش به نهایت شقی و کلفتی رسیده بود و دائم لای کونش نبض میزد. انگار لپای کونش میخواستن کیرمو ببلعن و هر لذت ممکنی رو بهم تزریق کنن. یه دستم گوشی بود و یه دست دیگم رو از پایین به پهلوی نرگس گرفته بودم. انقدر لذت سایش کیرم لای کونش برام زیاد بود که بیاراده با دستم پهلوش رو فشار میدادم. نفر کناریم کمی با تعجب نگاهم میکرد اما احتمالا فکر دیگهای جز اینکه ما زن و شوهر باشیم به سرش نمیومد! نرگس سرش تو گوشیش بود اما بیدلیل تلگرامش رو بالا پایین میکرد؛ مشخص بود تو حال خودش نیست. یکی دو ایستگاه این وضعیت ادامه داشت تا کابین کمی خلوت شد و ناچار شدم از نرگس بدنمو جدا کنم. نرگسم برگشت و رو به بقیه مسافرا وایستاد. کیفمو جلوم گرفتم و لذت کون نرگس گیج و منگم کرده بود. بخاطر خلوت شدن کابین تقریبا کنار هم وایستاده بودیم؛ رسیدیم ایستگاه مقصد؛ پیاده شدیم و تا رسیدن به شرکت اتفاق دیگهای نیفتاد. تایم ظهر معمولا با بچههای شرکت تو یکی از اتاقها جمع میشدیم و نهار رو میخوردیم. هرکسی غذای خودش رو میاورد و صمیمیت نسبتا خوبی بین هممون برقرار بود. ازاونجایی که من و نرگس مشترکا علاقه زیادی به موهیتو داشتیم، نرگس اکثر روزا یه موهیتوی خونگی درست میکرد و با خودمون میاوردیم شرکت و معمولا هم از ماگ استیلی که داشتیم برای خوردنش استفاده میکردیم، یعنی هر دو از یه ماگ مشترک و این برای بچههای شرکت چون برادر و خواهر بودیم خیلی عجیب نبود؛ اینبار اما برای من عجیب بود، حتی شاید برای نرگس؛ عجیب بود چون معنای دیگهای برای من پیدا کرده بود. اینبار برام خوردن نوشیدنی که نرگس با لبها و دهنش خورده بود، لذت داشت. حتی احساس میکردم نرگس عمدا کمی از نوشیدنی رو هر بار از دهنش برمیگردوند داخل ماگ و همین شهوت زیادی رو به من منتقل میکرد. مثل همیشه بچهها از کار و روزمرههاشون میگفتن اما من هوش و حواسم اصلا اونجا نبود! زهرا که یکی از همکارای بخش فروش بود یهو گفت حامد حواست کجاست؟! با کی رل زدی که انقدر تو خودتی؟! بعد خندید و بچههام با تعجب نگاهم میکردن. از زهرا خوشم میومد، یه زن حدودا ۳۰ ساله و متاهل بود که بدن خوش فرم و تیپهای جذب و بازی که میزد یکی از کراشهای من تو شرکت بود. نگاهش کردم و گفتم اگه کسی با من رل میزد که وضعم این نبود! زهرام در جواب گفت دلشونم بخواد و بعد گفت حالا نظرت چیه؟ گفتم در مورد چی؟ با تعجب بیشتر نگاهم کرد و گفت نه انگار واقعا حالت خوب نیست. صحبت کردن بقیه باعث شد زهرام بیخیال ادامه صحبتاش بشه؛ تو این بین نرگس که کنار من ساکت و آروم نشسته بود خیره شده بود به من؛ تا نگاهش کردم چند ثانیه چشم تو چشم شدیم و بعد نگاهش رو دزدید و مشغول غذاش شد. یه جورایی از اینکه از زهرا خوشم میومد خبر داشت. بعد از تایم نهار همه مشغول کارهای روزمره شدن و من و نرگسم چون تو یه اتاق کنار هم بودیم تا آخر تایم کاری بدون اینکه حرفی خارج از کار بزنیم، کارامونو انجام دادیم و تمام فکر و ذهن من شده بود اینکه بازم ازم بخواد با اسنپ برگردیم. همین احساس هیجان باعث شده بود هرچی به ساعت برگشتن به خونه نزدیکتر میشدیم شهوت و استرسم بیشتر و کیرم به حالت نیمه شق بشه؛ حدود یک ربع به انتهای ساعت کاری باقی مونده بود که تصمیم گرفتم برم دستشویی شرکت و یه آب سردی روی کیرم بگیرم تا کمی آروم بگیره؛ بخشی که دستشویی قرار داشت قبلش یه راهرو میخورد بهش که دستشویی و حمام روبروی هم قرار میگرفتن که حمام شرکت شده بود انباری. وارد راهرو که شدم دیدم زهرا از دستشویی اومد بیرون و منکه بخاطر حشری شدن و هیجان جنسی بالا توی راهروی منتهی به دستشویی داشتم کیر شقمو از روی شلوار میمالیدم، با دیدن زهرا یه لحظه جا خوردم اما بخاطر شهوت زیاد و کراشی که روش داشتم عمدا جلوی چشماش کمی به مالیدن کیرم ادامه دادم؛ اونم انگار جا خورده بود، اما میدونستم آدم بستهای نبود. یه لبخند بهم زد و از کنارم که رد شد آهسته گفت «امروز انگار حالش خوب نیست» و با چشم اشاره به کیرم کرد. قلبم به تپش افتاده بود اما تصمیمم دیگه از رفتن به دستشویی عوض شده بود؛ بجای آب سرد زدن به کیرم، با کمی مایع دستشویی کیرمو که به مرز انفجار رسیده بود مالیدم و با تصور زهرا و صدا و جین جذبی که پاش بود و هر کیری رو شق میکرد آب کیرمو ریختم کف دستشویی. یه آب به دست و صورتم زدم و اومدم پیش نرگس که از بچهها خدافظی کنیم برگردیم خونه. موقع خدافظی نگاهها و لبخندهای زهرا ادامه داشت! بیرون شرکت کنار نرگس منتظر بودم تا دوباره بگه اسنپ بگیریم. ساکت بود و این کمی عصبیم میکرد. دستشو گرفتم گفتم بریم که برسیم به مترو؛ خیلی کوتاه فقط گفت باشه. با وجودی که مترو خیلی شلوغ بود اتفاق خاصی بینمون نیفتاد و هر دو تا رسیدن به خونه حرف خاصی با هم نزدیم. طبق روتین همیشه بعد رسیدن به خونه شام رو آماده کردیم و بعد خوردن شام رفتیم اتاق. من معمولا دو سه شب در هفته یکی دو نخ سیگاری بعد شام داخل حیاط میکشیدم و گاهی هم نرگس بهم ملحق میشد، اما اینبار تنها بودم و نرگس بعد شام رفت یه دوش بگیره و بره بخوابه. کمی عصبی بودم. احساس سردرگمی میکردم و از وضعیتی که توش بودم حس خوبی نداشتم. پیش خودم میگفتم شاید اتفاق تو اسنپ فقط یه اتفاق لحظهای بود و نباید فکر دیگهای درموردش میکردم، اما رفتار نرگس موقعی که رو تخت خوابیده بود و من خودارضایی میکردم برام قابل توجیه نبود؛ حتما اونم تمایل داره که اون کارو کرد؛ یا چرا وقتی تو مترو کیر شقم لای چاک کونش بود واکنش منفی نشون نداد؟! من از خودم مطمئن بودم، میخواستم از نرگس لذت ببرم؛ حالا که تا اینجا پیش اومدم، دیگه نباید و نمیتونستم از بیدار شدن بخش تاریک ذهن و تمایلاتم دوری کنم. دو نخ کشیدم و برگشتم داخل خونه. برقهای هال و آشپزخونه و اتاقها خاموش بود. چراغ قوه گوشی رو روشن کردم و یکراست رفتم داخل اتاق. نرگس خوابیده بود. کمتر پیش میومد شلوارک پاش کنه و اکثر اوقات داخل خونه لگ یا ساپورت تنش بود. الانم یه ساپورت کرم روشن با یه تاپ قهوهای تنش بود. چند ثانیهای نگاهش کردم و کیرمو که نیمه شق بود از روی شلوار مالیدم. چراغ قوه گوشی رو خاموش کردم، پیراهن و شلوارم رو درآوردم و با رکابی و شورت رفتم تو تختم. کیرم تقریبا شق بود. دوباره تمام اون اضطراب و دلهره و هیجان جنسی اومده بود سراغم و ولم نمیکرد. دو نخ سیگاری هم کار خودشو کرده بود و نمیتونستم به خودارضایی رضایت بدم. از بسته بودن در اتاق مطمئن شدم و آهسته نزدیک تخت نرگس شدم. تختش یه نفره بود اما اونقدری جا داشت که بتونم کنارش به پهلو دراز بکشم. به سختی نفسم بالا میومد؛ میدونستم حتی اگر ازینکار خوشش هم نیاد اما اعتراض و سر و صدای خاصی نمیکنه و نهایتا با یه واکنش بی سر و صدا بهم میفهمونه که برگردم سر جام. همین کنی جرأتم رو بیشتر کرده بود و به پهلو کنارش دراز کشیدم. نرگس پشتش به من بود و انقدر هیجان جنسیم بالا بود که هرچند ثانیه آب دهنم رو قورت میدادم و به وضوح صداش رو میشنیدم. بدون اینکه دستی به جاییش بزنم کیرمو که به نهایت شقی رسیده بود و از روی شورتم خودنمایی میکرد گذاشتم لای چاک کونش؛ هیچ واکنشی نشون نداد، اما من انگار در حال انفجار بودم! کیرم شروع کرده بود به نبض زدن و شورتم رو خیس کرده بود. چند ثانیه که گذشت، یه دستمو گذاشتم اون سمت بدنش و کیرمو لای کونش فشار دادم. بخاطر فشار من کمی بدنش به جلو جابجا شد و صدای آهی که ازش شنیدم منو جریتر کرد. دیگه چشمام شده بود خون و شهوت؛ فشار کیرمو بیشتر کردم و لای کونش بالا و پایین کردم. با دستی که اون سمت بدنش گذاشته بودم کیرمو از لای کونش بیرون کشیدم و به حالت عمودی کردم زیر سوراخ کونش، جوری که کیرم رفت لای کون و رونهاش و انقدر حرارتش بالا بود که ناخودآگاه سرمو بردم جلوتر و از پشت گردن و پشتش رو بوسیدم. تمام تن و صورتم شده بود عرق؛ شروع کردم کیرمو جلو عقب کردن انگار که واقعا تو کسش باشه؛ نرگس آهسته آه میکشید و سعی میکرد با محکم نگه داشتن بدنش از شدت فشار کیر من به جلو کشیده نشه. شاید حدود ۳-۴ دقیقه کیرمو لای کون و روناش جلو و عقب کردم که یهو صدای شیر آب آشپزخانه اومد! از شدت استرس یه لحظه خشکم زد و کیرم که داشت نهایت لذت رو از کون نرگس میبرد دائم نبض میزد. با وجودی که میدونستم پدر و مادرم بدون در زدن هیچوقت وارد اتاق ما نمیشن اما انقدر استرس و هیجان داشتم که خشکم زده بود. یکی دو دقیقهای که گذشت یهو دیدم نرگس با صدای آهسته گفت حامد بکن بذار راحت شم! همین حرفش کافی بود تا با فشار به شکم بخوابونمش روی تخت و کیر شقمو فرو کنم لای کونش. دوتا دستهامو گذاشتم دو طرفش و شروع کردم به تلمبه زدن لای کونش. لذتش باورکردنی نبود؛ انگار تمام وجودم رفته بود تو کیرم و داشت از طعم کون و بدن نرگس لذت میبرد. هر دو سه دقیقه که احساس میکردم میخواد آبم بیاد کیرمو نگه میداشتم و شروع میکرد به نبض زدن لای کون نرگس. بعد از ۵-۶ مرتبه تکرار این کار، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و آب کیرمو با فشار خالی کردم لای کونش. وای عالی بود؛ تمام انرژی و جونم رفته بود و سنگینی بدنم رو انداختم روی نرگس؛ یکی دو دقیقه روش بودم و بعد دوباره به پهلو کنارش دراز کشیدم. گیج و منگ بودم از لذتی که بردم؛ نگاه نرگس کردم که دیدم دستش رو کشید لای کونش و آب کیری که لاش ریخته بودم رو به دستش مالید و برد داخل ساپورت و شورتش؛ شروع کرد به مالیدن کسش و داشت با آب کیر من جق میزد؛ با خماری تمام داشتم این صحنه رو نگاه میکردم و ازش لذت میبردم. بعد چند دقیقه یه آه سکسی کشید و یهو تن و بدنش آروم گرفت؛ تمام این مدت نه حرفی زد و نه سرشو به سمت من برگردوند. ارضا که شد احساس کردم بهتره که منم برم رو تختم. تا خود صبح خوابم نبرد…
ادامه دارد…
نوشته: نویسنده
ادامه…