دوران بلوغ با خواهرم

سلام این داستان که میخوام بگم واقعیه اگه از این مدل داستان ها خوشتون نمیاد لطفا نخونید

از موقعی که ب سن بلوغ رسیده بودم نمیتونستم نگاهمو از خواهرم بردارم
ما تو یه خانواده ۴نفره زندگی می‌کردیم پدر و مادرم هر دو تا عصر سرکار بودن و من و خواهرم هم تنها میموندیم
موقع هایی که تنها بودیم و میرفت حموم یواشکی از زیر در نگاهش میکردم تا مچ پاشو میتونستم ببینم ولی وقتی که روی زمین می‌نشست میتونستم راحت کوص ش هم دید بزنم سفید و تمیز بود یه خورده هم تپل تا یه مدت سوژه جق هم این بود
بعد ی مدت ب سرم زد که باید ی کاری بکنم شب که همه خوابیده بودیم پدر و مادرم تو اتاق میخوابیدن و منو خواهرم تو حال کنار هم شب شد گذاشتم یکم بگذره تا مطمئن بشم که کامل خوابه نزدیک ساعت ۳شب بود دیدم پشتش به من بود و پتو کامل از روش کنار کشیده شده بود دستمو آروم بردم گذاشتم روی کونش چند لحظه نگه داشتم ببینم بیدار میشه یا نه دیدم هیچ عکس العملی نداره دستمو آروم بردم روی کش شلوارش که بکنم تو دستمو که رد کردم رسوندم به چاک کونش ی تکون ریزی خورد بردم پایین تر تا رسوندم به سوراخ کونش خیلی داغ بود تا دستم رسید ب سوراخش یه تکون خورد و من ترسیدم و سریع دستمو کشیدم بیرون از ترس اینکه فهمیده باشه دیگه تکرار نکردم و خوابیدم تا صبح
فردا که از خواب بیدار شدم دیدم تو آشپزخونه مشغوله گفتم صبح بخیر جوابی نشنیدم بلند شدم رفتم تو آشپزخونه صداش کردم با سردی گف چته
گفتم گرسنمه گف ی چیزو درست کن
معلوم بود که خیلی عصابانیه
از این رفتارش فهمیدم که دیشب متوجه همه چیز شده
یکم که گذشت تو اتاق نشسته بودم یهو اومد تو گفت خجالت نمیکشی گفتم چرا گفت دیشب متوجه کار زشتت شدم منم انکار کردم ولی سریع گف من خر نیستم جلوت نشستم دیشب بیدار بودم اولش چیزی نگفتم فکر کردم بیخیال میشی ولی بعدش که ادامه دادی تکون خوردم که بس کنی منم بهش گفتم که غلط کردم و اینا قول میدم که دگ از این کارا نکنم توروخدا ب مامان بابا چیزی نگو
گفتش که اگه میخواستم بگم تا الان گفته بودم بهش گفتم که جدی میگی گف آره بعدش گفت چرا این فکر به سرت زد بهش همه چیزو گفتم که این چند وقت دیدت میزدم و اینا
بعدش گفت یعنی تو واقعا تو فکر سکس با منی منم گفتم اره خیلی سعی کردم که از سرم دور کنم ولی هر سری که میبینمت این حس بیشتر و بیشتر میشه
بعدش گفت چه کاری از دست من بر میاد فهمیدم که خودش یکم خوشش اومده
بهش گفتم میتونی منو ب آرزوم برسونی بعد گف خیلی پررویی منو تو خواهر و برادریم نمیتونیم این کارو با هم بکنیم میتونم برات جق بزنم و فقط همین یبار
منم ک از خوشحالی نمیدونستم چیکار باید بکنم گفتم که قبوله بعدش گفت در اتاقو ببند منم رفتم سریع بستم و گفت شلوارتو در بیار منم سریع شورت و شلوارو باهم درآوردم نشسته بود جلوم بعدش گفت عجب کت و کلفت هم هست بعد گرفت دستش و آروم آروم بالا و پایین کرد چند لحظه گذشت بهش گفتم که اینجوری ارضا نمیشم اگه میشه لباستو در بیار فقط ببینمت کار دیگه ای نمیکنم اولش ممانعت کرد بعد اصرار زیاد قبول کرد بلند شد لباساشو درآورد و فقط شورت و سوتین مونده بود بهش گفتم در بیار دیگه اینارو هم گف دوس ندارم لختمو ببینی گفتم قبلا تو حموم بودی دیدم و بعد قبول کرد و درآورد داشتم قشنگ همه جاشو میدیم و اون برام جق میزد بعد یکم آبم اومد و ریخت شد رو بدنش دراز کشیدم بعد گف راحت شدی دیگ منم تشکر کردم ازش
گفت فقط همین نمیخوای توهم یکاری برا من بکنی گفتم چی گفت که منم باید ارضا بشم یا نه رفتم جلوش نشستم دستشو تف زد گذاشت رو کصش گفتم خب چیکار کنم
گفت ک همون کاری تو فیلما میکنن چشماتو ببند فقط بکن
منم بهش گفتم که تو مگه پرده نداری اونم گفت نگران نباش من حلقوی ام
بعد کیر منم خوابیده بود بهش گفتم یکم اول برام بخور بیدار بشه بعد شروع کنیم
گف که بدم میاد نمی‌خورم بعد با دستش گرفت گذاشت رو کصش بالا پایین کرد و تف زد روش یکم که بالا پایین کرد سریع بلند شد و کردم تو کصش خیلی خیلی تنگ بود با زور کردم تو یه جیغ زد در آوردم گف عب نداره ادامه بده آروم آروم کردم توش بعد چند لحظه سریع شروع کردم ب تلمبه های تند یکم کردم بهش گفتم برگرد بعد که برگشت با سختی از پشت کیرمو کردم تو کصش و شروع کردم به کردن یکم بعد لرزید و کصش تنگ شد فهمیدم که ارضا شده خوشحال بود از اینکه ارضا شده منم تلمبه هامو بیشتر کردم آبم که داشت میومد کشیدم بیرون و ریختم رو کونش بعدش باهم رفتیم حموم و اونجا هم قشنگ همو مالیدم و این کارو تقریبا هر دوهفته یکبار انجام می‌دادیم تا اینکه ازدواج کرد و از پیش ما رفت .

نوشته: آرین

دکمه بازگشت به بالا