دوران دانشجويي

سلام دوستان اسم من وحيد تو يه شهره ديگه دانشجو هستم اين داستان واقعي هست
راستش من وقتي دانشجو شدم بابام برام يه آپارتمان كوچيك اجاره كرد آپارتمان 3طبقه داشت يه طبقه خالي بود يه طبقه من بودم يه طبقه هم صاحب خونه بود خانمي تو سن 37 سال! يه روز داشتم از دانشگاه ميومدم ديدم از خريد داره مياد منم كه ميخواستم شيرين كاري در بيارم رفتم كمكش بعد از سلام احوال پرسي گفت وحيد جان چي ميخوني منم گفتم كامپيوتر گفت چه خوب اگه اشكال داشتم ازت كمك ميخوام منم گفتم حتما كمكتون ميكنم يه روز اومد در خونمون گفت وحيد جان اين كامپيوتر اينترنت نمي ره بيا يه نگاه بكن منم رفتم خونشون وقتي كه داشتم با كامپيوتر كار ميكردم پرسيدم شوهرتون كجا هستن آخه من 2 هفته بود اونجا بودم گفت فوت كردم منم
سرخ شدم و گفتم ببخشيد نميدونستم گفت اشكالي نداره گفتم اين بايد ويندوزش عوض بشه برم سيدي بيارم بيام برگشتني با خودم گفتم الان من اينو اينجا بكنم كسي نميفهمه اي كاش ميداد مينا خانوم قيافش معمولي بود قدش 170 وزنش 85 اينا بود رفتم خونشون مشغول به عوض كردن شدم مينا هم اومد نشست پيشه من من حسابي حشري شده بودم اول دستم نزديكش دستش كردم بعد با دستش بازي كردم چپ چپ نگام كرد ديدم پا شد گفت كارت تموم شد بگو گفتم كجا ميريد گفت كار دارم پاهاشو بغل كردم گفتم ميخوام ليست بزنم با سيلي زد محكم در گوشم گمشو كثافت يه شلوار لي پوشيده بودبزور زيپشو باز كردم گفتم ببين كارت ندارم فقط ليست ميزنم گفت گم شو آشغال بزور شرتشو كشيدم پايين ديدم يه كس تپل داشت محكم گرفتمش حدود 15 دقيقه ليسش
زدم گفت بسه ديگه گفتم سينهت مونده گفت باشه ليس بزن اما فشار نده حالم بد ميشه سوتينشو در آووردم يه سينهاي بزرگي داشت تا ميتونستم ليس زدم ديدم ديگه داشت از حال ميرفت زود لخت شدم كيرمو گذاشتم لب كسش گفتم با اجازه چيزي نگفت منم دادم توش وقتي رفت توش آهش بلند شد يواش5 بار عقب جلو كردم ديدم داره آبم داره در مياد ريختم تو شكمشو از اون به بعد صميمي شديم هر هفته حداقل 4بار سكس داشتيم نظر يادتون نره

نوشته: وحید

دکمه بازگشت به بالا