دوست دخترم سیما

از روی اجبار وارد رشته تحصیلی شدم که اصلا نمیدونستم چی هست.دعوا با معلم و این صحبتا باعث شد ریاضی رو تجدید بشم و زورکی فرستادنم رشته کار و دانش.توی این رشته طلا سازی خوندم و خوب،زود رفتم سراغ مغازه داری.
اوایل که شاگرد بودم ،تا مغازه داری رو یاد بگیرم.شاگر بقیه مغازه ها رو میدیدم و با خودم میگفتم چقدر عجیبن فقط فکر و ذهنشون دختر و دختر بازی هستش.بعدها دیدم کلا فکرشون سکس هست و چقدر سکس دارن.نمیدونم چرا اصلا توی ذهن من این موضوعات نبود.
بالاخره مغازه زدم.ساخت و تعمیر طلا و فروش نقره،خب سرمایه زیادی نداشتم .منه افشینِ ۱۹ساله مغازه دار شدم.با کلی تلاش بالاخره مشتری جمع کردم.
یه روز تلفن مغازه زنگ خورد.کسی صحبت نمی کرد.قطع کردم؛چند بار تکرار شد،حوالی ۳بعد از ظهر بود و من مشغول آماده کردن سفارش مشتری بودم.دوباره زنگ تلفن و یه صدای خیلی نازک و اروم که خیلی سخت به گوشم میرسید.(میشه شماره موبایلتون رو بدین پیام بدم)
شماره موبایل رو دادم و شروع شد.طبق روال دهه ۸۰اسم ها اشتباه و همه چی الکی.کم کم باهم آشنا شدیم و فهمیدم از مشتری های مغازست و شماره منو از روی کارت مغازه برداشته و اینطوری با من ارتباط گرفت.
سیما پشت کنکوری بود.منم که دانشجو شده بودم چون تغییر رشته دادم و درس رو هم ادامه دادم.(وقتی بهش فکر میکنم چقدر ساده و گوگولی بودم.شاگردای الانم رو میبینم.دانش آموز ۱۶ساله میخواد میلف ۴۰ساله رو درسته قورت بده.الان من معلمم).من وایسادم به سیما کمک کردم که درس بخونه.فکر و ذکرم موفقیتش بود.اردیبهشت ماه بود و هر بار یه جای شهر میدیدمش و بهش کمکِ درسی میکردم.امتحاناتش که تموم شد فکر کردم رسالت منم تموم شده،باهاش کات کردم.دوستام میپرسید چرا کات کردین.دلیلی نداشتم.حتی نوک ناخنمم بهش نخورده بود!چه برسه دستشو بگیرم و کار دیگه ای بکنم.
دوستام میگفتن یعنی دست نزدی بهش؟جواب میدادم مگه حتما باید اینطور باشه
کم کم این فکر توی ذهن من موند که چرا کاری نکردم واقعا. و خیلی اتفاقی همون تابستان ۸۸یعنی ۲ماه بعد از کنکور سیما،روز جمعه ساعت ۷صبح سیما رو با دوستش توی کوه دیدم.سیمای چادری، با مانتو بود و عجب تیکه ای بود.دوباره همو نگاه کردیم و به عنوان دوتا دوست و نه رل،با هم صحبت کردیم.اون با دختر داییش بود و من تنها.تا پایین کوه با هم بودیم و اخرش تا یه جایی رسوندمشون و توی راه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد.شماره بود و جواب دادم دیدم سیما هستش.تشکر کرد بابت کوه و … من خیلی بی اراده گفتم خواهش میکنم خانمه خوشتیپ.اون لحظه جرقه شهوت توی من خورد و این اتیش لعنتی جذاب روشن شد.
سیما با مدل نوک زبانی حرف زدنش می خندید و دوست داشت ازش تعریف کنم.بهش گفتم بهت پیام میدم.تا سر ظهر باهم پیامک بازی کردیم و ازش تعریف کردم.
یهو دیدم باهاش چقدر راحت شدم و گفتم شیطون برجستگی بند سوتینتم که از زیر لباس مشخص بود.چی زیرش قایم کردی که اونطور بود.اون خندید و منم دیدم پایست و ادامه دادم.
منی که عاشق ممه بودم.به خودم اومدم دیدم دارم براش مینویسم سایز ممه هات چنده.یهو رفتم بالا دیدم دارم خیلی اتفاقی و بدون مقدمه میپرسم.حواسم نبود و پیام رو ارسال کردم.سیما دیگه پیام نداد.گفتم لابد قهر کرد.روز شنبه ساعت ۱:۳۰ظهر همه داشتن میرفتن خونه من و اوستای سابقم توی پاساژ محل کار بودیم که دیدم مشتری رفت توی مغازم.رفتم داخل مغازه شوکه شدم.سیما بود.اما با چشمایی که حسابی برق خاصی توش بود.نشست و تعریف کردیم.اصلا شرمندگیی از سوال دیروزم نداشتم و بابت رفتن سیما هم نمیخواستم چیزی بگم.
تعریفا تموم شد سیما خواست بره و منم ناهار نمی رفتم خونه و اوستامم که رفته بود.من بودم و سیما.سیما که خواست بره گفتم نمیخوای بدی ببینمشون.جواب داد چیو؟گفتم ممه.
خندید.رفت و منو گذاشت توی کف.عصر دوباره اومد و من چشمام شد ۴تا.خب سیما چادری بود و فقط توی کوه چادر نداشت.زیر چادر ۱مانتو تنگ و خاکستری تنش بود.خلوتی ساعت ۴بعد از ظهر و مغازه هایی که هنوز باز نشدن و وجود سیما یه فضای قشنگی درست کرده بود.بدون هیچ حرفی چادر رو ازاد کرد و دکمه مانتو رو باز کرد و ممه رو از توی سوتین اورد بیرون.کیرم مثل فنر از جاش پرید.در کسری از ثانیه سیخ شد.بخوام حساب کنم چهارمین ممه غریبه ای بود که میدیدم،اما اولیش بود که برای دیدن من از توی سوتین در آمده بود.خیلی لذت بخش بود.سیما یه دختر گندمگون با مو ها و چشم و ابروی مشکی.(هه یکی از چشماش قهوه ای بود و یکی مشکی).یه ممه سرحال و گرد با نوک قهوه ای پررنگ.عجب چیزی بود.اون موقع هم جا خوردم و هم ترسیدم که کسی نبینه.گفتم الان نه.برو بعدا قشنگ بده.سریع ممه رو داد توی لباس و گفت مثلا کی.گفتم آخر هفته خانوادم میرن باغ.میای خونمون؟چشماش دوباره برق سر ظهر افتاد توش و گفت باشه.گفتم سر ظهر میام دنبالت.
۵شنبه شد.خانواده از صبح رفته بودن باغ.من بودم و خونه خالی و سیما.خیلی سریع رفتم دنبالش و رفتیم خونه.یه استرس و خجالت خاصی داشتم.(بار اولم بود دختر میبردم خونه.)خیلی با حوصله ازش پذیرایی کردم و با هم تعریف میکردیم.یواش یواش بحث رفت سمت این که سیما پرسید توی خونه میخوای باهام چیکار کنی.گفتم هیچی میخوایم دوباره ریاضی و عربی کار کنیم و خندیدم.
سیما خندید و گفتم اموزش ممه خوردن داریم.باز کنید.
تا اون موقع با مانتو و شال بود.شال رو گذاشت کنار و خیلی اروم و بدون عجله دکمه های مانتوی استخوانیش که یه عطر خیلی خوشبویی هم داشت رو باز کرد.ایستاد سرپا و من دیدم واو.عجب استایلی داره.بهش گفتم انتظار نداری که این استایل رو ببینم و سکس نکنیم.خندید و گفت جدی میخوای منو بکنی.منم بدون تعارف گفتم اره.
سریع بغلش کردم و نشستیم روی کاناپه و لب گرفتن.فقط توی فیلم سوپرا این چیزا رو دیده بودم و یاد گرفته بودم.یواش یواش ممه هاش رو از روی تی شرت سبز خوش رنگی که تنش بود میمالیدم و لبای همو میخوردیم.بعد از چند دقیقه از شونه هاش گرفتم و از خودم جداش کردم و توی چشمای درشتش نگاه کردم و بدون هیچ حرفی از پایین تیشتر تش گرفتم و از سرش بیرون آوردمش.همانطور که چشماش رو نگاه میکردم دستام رو بردم پشتش و روی کمرش و بالای باسنش رو گرفتم و دوباره لب.حین لب گرفتن دوباره ممه هاش رو گرفتم و از روی سوتین خیلی اروم فشارشون میدادم.سیما خودش رو عقب کشید و خودش سوتینش رو باز کرد و روی کاناپه دراز کشید.هیچ کدوم نسبت به موقعیتمون اعتراضی نداشتیم.روی کاناپه بهترین لوکیشن بود برای ما.سیما که خوابید روی کاناپه دستاش رو باز کرد و منو به سمت خودش خواست منم دیگه نه نگفتم و یک راست رفتم سراغ ممه هاش.بدنش چقدر تمیز بود و چقدر بوی خوبی میداد.در واقع بوی تمیزی می داد.نه بوی عطر و ادکلن.ممه هاش سفت و گرد که دوست داشتم فقط بچلونمشون.کم کم توجهم به شکم و نافش جلب شد.ران پای خوش تراشش زیر شلوار مشکیی که پاش بود جلوه قشنگی به بالا تنه لختش داده بود.ران هایی به هم چسبیده و خوش فرم.
دکمه شلوار پارچه ایش رو باز کردم و شلوارش رو درآوردم همون موقع تیشرت و زیرپوش خودمم بیرون آوردم.با لذت زیاد پاهای سیما رو نگاه میکردم.پوست رانش سفید تر بود و با شورت بادمجانیی که ست سوتینش بود هارمونی قشنگی ایجاد کرده بود.نفسای سیما تند شده بود و بالا و پایین شدن شکمش هر لحظه به درد کیر راست شده من اضافه میکرد.کیرم در کل این لحظات در حال نبض زدن بود.از ران سیما بوسه گرفتم و اروم شورتش رو پایین اوردم.روی کاناپه از پشت کنارش دراز کشیدم و دوباره ممه خوردن رو شروع کردم و با انگشت دست راستم شروع کردم کوسش رو مالیدن.اه و ناله سیما بلند شده بود و قربون صدقه رفتن من هم کنارش بود.خودم تعجب کرده بودم که منی که بار اولمه چطور دارم این کارا رو میکنم و این که ابمم نمیاد برام عجیب تر بود.توی اون حالت ممه های سیما رو با دست گرفتم و نوکشون رو مالیدم و ازش لب گرفتم که یهو جیغ زد و حسابی لرزید.من اولش ترسیدم اما وقتی دیدم داره شکم میزنه فهمید ارضا شد.بهش لبخند زدم و بوسش کردم.گفتم حالا نوبت منه.گفت پایینی رو نمیخوری.گفتم ازت نمیخوام مال منو بخوری چون من نمیتونم کوست رو بخورم.از گفتن کوس خندش گرفت و سریع داگی شد.منم گفتم چه با عجله!هنوز مال منو ندیدی!زد زیر خنده برگشت و شلوار و شورتمو باهم کشید پایین و کیرمو دید.یه کیر ۱۵سانتی نسبتا کلفت.تعجب کرد از کیرم.با ترس خاصی برگشت و داگی شد.لرزشش و قشنگ میدیدم لرزشی از روی شهوت و ترس منم نه نگفتم و وازلین رو که روی عسلی کنار مبل آماده بود رو با انگشت زدم روی سوراخ کونش و شروع کردم با انگشت باز کردن کونش.بالاخره از تجربیا دوستام استفاده کردم و حوصله کردم.به سیما گفتم بار اولمه شاید زود بیاد که گفت تا کی وقت داریم.گفتم فردا عصر. یه ایول گفت و قشنگتر قمبل کرد.قمبلش رو که دیدم تنم سست شد.چه باسن خوش فرمی داشت.سیما ورزشکار نبود که بگم بدنش تراشیده بود.اما حقیقتا خوش استایل بود.اون باسن با اون موهای مجعدش که تا روی کمر امده بود کنارش ریخته بود شهوتم رو چند برابر کرد و کیرم رو گذاشتم روی کوسش و با اب کوسش خیسش کردم بردم روی سوراخش،تا کیرم رفت روی سوراخ کونش خودش رو سفت کرد و رفت رو به جلو.گفت افشین تو رو خدا یواش.انگشتت درد داشت چه برسه به این گرز رستم.خندیدم و گفتم باشه.اروم شروع کردم سر کیرم رو توی کونش فشار دادم.شاید ۵دیقه طول کشید تا همش رو کردم داخل.اما به محض تلمبه زدن حس کردم داره ابم میاد و کشیدم بیرون و ریختم توی دستمال کاغذی.بله،بار اول شکست خوردم.نشستم روی مبل و سیما رو بغل کردم و نازش میکردم.سیما هم با دستمال کیرم رو پاک کرد و رفت پایین.فکر کردم میخواد سرش رو بذاره روی پام که یهو دیدم کیرم رو کرد توی دهنش.گرمای دهنش انقدر برام لذت داشت که دوبار کیرم مثل جک مینی بوس بلند شد.سیما گفت دوباره میخوام.دوباره قمبل و شروع کار.چون آبم یکبار آمده بود،مطمئن بودم حالا حالاها ارضا نمیشم.این بار کون سیما هم لذتش بیشتر بود؛چون دیگه نه استرس ارضا شدن رو داشتم و نه تمرکز بخاطر تنگی سیما.شروع کردم تلمبه زدن.یه کون داغ و تنگ که حسابی کیرم رو فشار میداد.سیما هم که از روی لذت جیغ میزد و خودش رو محکمتر به کیرم میکوبید.خسته شدم کشیدم بیرون و نشستم روی مبل و این بار نوبت سیما شد که نشست روی کیرم و ممه هاش اومد جلوی صورتم ممه هاش رو میخوردم و سیما بالا و پایین میکرد که دوباره جیغ کشید و لرزید.بی حرکت موند و منم محکم بغلش کردم.بعد از چند دیقه گفت افشین دوست دارم بدونم ابت میریزه توی کونم چطوره.ابت رو بریز توش.منم دوباره سرحال شدم و سیما رو داگی کردم و خیلی ریلکس تلمبه میزدم.حس عجیبی بود.تماما لذت.لرزش باسن سیما لذتم رو چند برابر کرد و دیدن این صحنه منو به مرز انفجار برد و توی کون سیما خالی شدم و این سیما بود که داد میزد اتیش گرفتم چقدر داغه.تا چند ثانیه همونطور موندم و بعد بلند شدم و سیما با یه دستمال که به پشتش گرفته بود رفت سمت دستشویی.وقتی امد بیرون نمیتونست خوب راه بره.حسابی کونش گشاد شده بود.
بعدش حسابی از کیرم و سکسمون تعریف کرد و بهم اعتماد به نفس داد.
بعد از اون روز ۳بار دیگه با سیما سکس کردیم.اما طی این مدت فقط از هم سکس می خواستیم و رابطه دیگه ای نداشتیم.هم من هم سیما برای بار اول بود که با جنس مخالف رابطه برقرار کرده بودیم.و این لذت رو دوتایی برای همدیگه ساختیم.

خاطرات سکسی که دارم رو بازم براتون بازم ارسال میکنم.
ببخشید اگر طولانی بود.سعی کردم جزئیات هم توی خاطره ام جا بدم که لذتش بیشتر بشه.اگر روان نبود یا مشکلی داشت ببخشید.سعی میکنم در آینده پیشرفت کنم و بهتر بنویسم

نوشته: Emerald88

دکمه بازگشت به بالا