دول فندقی خاله
سلام من رضا هستم یه پسر ۱۸ ساله با قد ۱۸۰ ، وزن ۹۰
داستان از اونجا شروع شد که بنده با دودول ۲ سانتیم خدافظی کردم راه سیسی گاسم یاد گرفتم و دیگه دودولم بی خاصیت شد با هزار بدبختی اجازه لیزر گرفتم اونم چون خالم لیزر میکنه اسمس زینت و ۳۵ سالشه یه زن ۱۷۰ قد ۶۸ وزن سینه۷۰ ترکه ای که همیشه تیپ های باحال میزد همیشه یه کم خشن بود. خلاصه رفتم پیش خالم منتظر
بودم تا نوبت شد اول بدنم لیز کرد شرت پام بود به شوخی گفت بدن ببین جون بابا سینه هات دوروز دیگه از منم بزرگتره با هزار خواهش صورتمم لیزر کرد گفت اونجات که نمیخوای گفتم چرا زد رو سرم زشته من خالتم التماسش کردم که قبول کرد شرت کهدر آوردم زد زیر خنده گفت تو واقعا پسری آخه و موقع لیزر بهش دست میزد دید سیخ نمیشه چیزی نگفت تا رسید سوراخم تا دید گفت خره چقدر جرش دادی به بکنت بگو کمتر انتظار این حرفو نداشتم که گفت البته حق داری با اون سینه اون چیز لا پات پسر نیستی خاله جون زد رو تخمام انتظار نداشتم واقعا بعد لیزر نشست همه چی ازم پرسید گفت فردا میام دنبالت ، فردا اومد اجازه از مامانم گرفت بریم دور دور ، که دیدم دم مطب یه دکتر وایستاد که دوستش بود دکتر مشاور بود اسمش سحر یه زن با قد ۱۶۰ و ۵۵ وزن بعد صحبت به خالم گفت ایشون ترنس ، و فم بوی هستن خالم به جای ناراحتی خوشحال شد که برام عجیب بود و یه چی به سحر گفت و رفتیم خالم گفت برده ام دوس داری خانوم کلمه خانوم برام عجیب بود سرم انداختم پایین گفتم آره گفت فعلا هفته ای سه بار بیا لیزر دو جلسه ام بیا جای سحر تا یه فکری برات بکنم مامانت بفهمه میکشتت گفتم چشم و در خونه پیاده شدم راست میگفت خاله تنها پسر خونواده فم بویه هر هفته میرفتم پیش خالم و از اونور سحر دیگه سحر از کل زندگیم حسم میدونست هفته سوم بود که سحر گفت یه هفته نیستم و نیا کلی ناراحت شدم بعد یه هفته خالم پیام داد گفت ببین کاری که میگم بکن گفتم جانم خاله چی گفت فردا صبح میری حمام داخلت تمیز مکنی بعد روغن بچه میریزی داخل بزار باشه به مامانت میگم میایم دنبالت گفتم با کی خاله آخه چرا این کارو کنم که با صدای بلند گفت خفه توله و قطع کرد توله کلی ذوق کردم فرداش آماده شدم خالمم با مامانم حرف زده بود میخوام برم شمال رضا ام بیاد حالش عوض بشه موقع رفتن مامانم گفت مراقب خاله باش خوب باهات صمیمی شده رفتم صندلی عقب ماشین دیدم خالم با سحره ، خالم بدون حرف راه افتاد گفت توله کاری که گفتم کردی گفتم آره خاله ولی چرا گفت خاله نه از این به بعد من و سحر وقتی با همیم اربابتیم فهمیدی تعجب کردم با صدا بلند تر گفت فهمیدی توله گفت بله ارباب گفت آفرین ظهر رسیدیم رشت یه ویلا گرفتیم داخل ویلا منو لخت کردن سحر یه پلاستیک آورد گفت اینم جایزه هات یه چستیتی کوچک ترین سایزش خالم انداختم رو تخت چستیتی بست دودولم داشت جر میخورد بعد شروع کرد انگشت کردنم یه چستیتی برای مقعد در آورد کرد داخلم و بازش کرد قفل کرد و یه زنجیر از چستیتی کونم به چستیتی دودولم کشید گفت این دو روز پاره میشی توله و گفت چهار دت پا شم پاهاش گذاشتم جلوم گفت بخور توله و نشست رو مبل سحرم کنارش یه نیم ساعتی پاهای جفتشون خوردم که زنگ خورد سحر با همون شرت رفت در باز کرد یه مرد ۳۰ ساله ۱۹۰ قد و ۱۰۰ وزن چهار شونه بدن ساز که بعد فهمیدم بکن خالم ، سحره ، داشتم نگاش میکردم که خالم زد تو سرم گفت هوی مگه من گفتم نگاه کن ها پسره که اسمش سعید بود گفت این کیه که خالم گفت سگ منو سحر خالم کلید جفت چستیتی ها داد دستش گفت من سحر میریم چیزی بخریم خواستی ازش استفاده کن و رفتن خالم قبل رفتن گفت جیکم در بیاد با اعتراض کنم میکشتم سعید بلندم کرد انداخت رو تخت گفت اسمت چیه چیزی نگفتم گفت پس گفتن حرف نزنی باشه یه صدایی ازت در بیارم قفل چستیتی کونم باز کرد درش آورد و هی میکرد داخل هی در میورد کیرش اود جلوم ۱۸ سانت و کلفت کلی ساک زدم و بعد اومد پشت سرم کرد داخل داشتم پاره میشدم و اون تلمبه میزد یه ده دقیقه که زد پوزیشن عوض کرد باز ده دیقه پیش آبم از سر چستیتی زده بود بیرون که خالم سحر اومدن تا مارو دیدن اومدن خالم سریع یه کم عسل آورد داد به سعید گفت خودت که میدونی سعید عسل ریخت داخل من باز شروع کرد تلمبه زدن تا آبش اومد و چستیتی مقعد بست دوباره .
ادامه دارد
نوشته: رضا