دوچرخه دیلدو دار
یکی از قوانین مدرسه bdsm این بود که همه دخترا باید با دوچرخه میرفتم مدرسه. هر روز صبح باید ساعت شیش تو مدرسه حاضر می شدیم و از طرف دیگه حق نداشتیم توی راه ارضا بشیم.
دوچرخه های مدرسه طراحی خاصی داشتن، مدلشون دیلدو دار بود و وقتی که روش می نشستی دیلدو واژنت رو حسابی قلقلک می داد. امان از وقتی که شروع می کردی به پدال زدن و به عبارت دیگه خودت رو می گاییدی…
ما دخترا متوجه شده بودیم که هر چقدر آروم تر راه بریم و سرعت کمتر باشه، راحت تر میتونم جلوی ارگاسم رو بگیریم.
ولی خب مشکل این بود که مدرسه خارج از شهر بود و در حالت عادی نیم ساعت توی راه بودیم، اگه سرعتمون رو کم می کردیم یک ساعت طول می کشید تا به مدرسه برسیم.
بعضی از دخترا هر طوری بود ساعت چهار و نیم بیدار می شدن و خودشون رو بدون ارگاسم به مدرسه می رسوندن، ولی زود بیدار شدن برای من خیلی سخت بود. برای همین اون روز ترجیح دادم تنبیه ارگاسم رو به جون بخرم و دیر به مدرسه نرسم، چون هر کسی دیر می رسید تا یک هفته باید chastity می بست و همزمان یه ویبراتور با سرعت ملایم هم تو واژنش قرار می دادن.
اون روز وقتی چشمام رو باز کردم و ساعت رو دیدم، مثل برق گرفته ها از جا پریدم. مدرسه ساعت 6 باز می شد و من ساعت 5 و 35 دقیقه از خواب بیدار شده بودم. به سرعت یونیفرمم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. دوچرخه رو از توی حیاط بیرون بردم و بعد از قرار دادن دیلدو توی واژنم، به راه افتادم. با سرعت زیاد پدال می زدم و از طرفی چشمم به ساعت هم بود. حضور دیلدو رو توی واژنم احساس می کردم و کم کم داشت آه و نالم در میومد.
مشکل این جا بود که دیلدو به دوربین مجهز بود و گزارش کسمون رو به مدیر مدرسه می داد. برای همین نمی تونستیم بدون گاییده شدن خودمون رو به مدرسه برسونیم. از طرف دیگه اگه ارگاسم می شدیم مدیر در جریان قرار می گرفت.
کم کم اونقدری تحریک شدم که حس کردم به اوج نزدیکم. یکم سرعتم رو کم کردم و لبام رو با لذت بهم فشار دادم. ولی نگاهم که به ساعت افتاد به ناچار سرعتم رو زیاد کردم. پدال زدن امونم رو بریده بود و حسابی به نفس نفس افتاده بودم. از طرف دیگه کسم حسابی غوغا به راه انداخته بود و نفهمیدم چی شد که ارضا شدم… نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن این که هنوز پنج دقیقه وقت دارم نفس راحتی کشیدم. دیگه به مدرسه نزدیک شده بودم و حداقل تاخیر نمی خوردم…
بقیه راه رو هم با سرعت رفتم و بالاخره به مدرسه رسیدم. مثل همیشه بچه ها صف صبحگاهی رو تشکیل داده بودن و چند نفری هم توی صف ارگاسم شده ها بودن. ماهایی که توی مسیر ارگاسم می شدیم باید توی یه صف جداگانه وامیستادیم. رفتم کنار بقیه دخترا و طبق قانون خم شدم و با دستام مچ پاهام رو گرفتم. دامن یونیفرم قرمز مشکی مون کوتاه بود و این تنبیه به خوبی کس خیسمون رو به نمایش می ذاشت. مدیر مدرسه همیشه ساعت شیش و پنج دقیقه می اومد کس هامونو چک می کرد و بعد تنبیه رو شروع می کرد. تنبیه ها متفاوت بودن، یه روز با ترکه اسپنک می شدیم و یه روز مجبور بودیم با زبون کس همدیگه رو تمیز کنیم. ولی اون روز اتفاق عجیبی افتاد.
مدیر مثل همیشه ساعت 6 و 5 دقیقه توی حیاط اومد و مشغول بازرسی کس ها شد. یکی یکی به کس دخترها دست کشید تا رسید به من. انگشت اشارش رو از روی چوچولم تا واژنم کشید و بعد با یه فشار واردم شد.
-اینجارو. خیلی خیس شدی! چخبر بوده!
بعد انگشتش رو بیرون کشید و محکم زد روی کسم. ادامه داد: تنبیه ساده فایده نداره. این کس خوب باید ادب بشه.
بعد خطاب به همه دخترا گفت: برید دوچرخه هاتونو بیارید توی مدرسه.
آب دهنم رو قورت دادم و با نگرانی به دختر بغلیم نگاه کردم. قرار بود چه اتفاقی بیفته؟
پشت سر بقیه دخترها به سمت دوچرخه ام رفتم. سوارش شدم و همراه بقیه داخل مدرسه آمدیم.
مدیر اشاره ای به خط های سفید دور حیاط کرد و گفت: ده دور روی خط پدال می زنید و باید توی دو دقیقه تمومش کنید! نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: شروع شد.
هنوز گیج و منگ بودم. حیاط مدرسه عمدا برای تنبیه های سینه خیز بزرگ بود و گاهی اوقات هم بچه ها مجبور می شدند دور آن بدوند. آماده دور زدن با دوچرخه آن هم در دو دقیقه غیر ممکن بود.
در همین فکرها بودم که باسنم سوخت، عربده کشیدم، صدای مدیر در گوشم پیچید: منتظر چی هستی؟ شروع کن اگه نمی خوای شلاق بخوری!!
آن روز مدیر از همیشه خشن تر شده بود و این هم شانس من بود… ناخودآگاه پاهایم را به حرکت درآوردم و پدال زدم. مدیر در زمین حرکت می کرد و گاه به گاه به باسن هایمان شلاق می زد. شلاق به شدت پوستم را می سوزاند، خیلی با اسپنک فرق داشت. نمی دانم چند دقیقه گذشت و ما چند دور رفتیم که به فرمان مدیر ایستادیم. نفس نفس میزدیم و خسته شده بودیم. مدیر دخترهای دیگر را مرخص کرد و اجازه داد بروند کلاسشان. بعد در حالی که یک ویبراتور را از جیبش در می آورد، به سمت من آمد: خب… خب…
با صورت سرخ نگاهش کردم.
-یه تنبیه ویژه برات در نظر دارم.
بعد ویبراتور را روشن کرد و روی چوچوله ام قرار داد. ناخودآگاه لرزیدم و دسته های دوچرخه را فشردم. دیلدو را داخلم احساس می کردم. مدیر یکی زد پشتم و گفت: حالا بیست دور دیگه دور حیاط برو.
لبم را گاز گرفتم. اضافه کرد: حواست باشه که اگه آروم بری شلاق می خوری. حق نداری سرعتت رو کم بکنی، حتی زمانی که داری ارضا میشی.
فهمیدی؟!
-چشم قربان.
پاهایم را به حرکت درآوردم و در حالی که لذت توی کسم پیچیده بود، جلو رفتم. ویبراتور به شدت تحریکم کرده بود و از طرفی گاییدن ها باعث شد در همان دور اول ارضا شوم. مدیر با خنده نگاهم می کرد و من زیر نگاه های تحقیر آمیزش بیشتر از پیش احساس نیاز می کردم. با سرعت پدال می زدم و موفق شدم دور دوم و سوم را بدون ارضا تمام کنم. کسم تا حدودی نای تحریک شدن نداشت، ولی سرعت شدید ویبراتور و گاییدن ها دست به دست هم داد تا در دور چهارم یک بار دیگر ارضا بشوم. آب دهانم را قورت دادم و در حالی که دسته های دوچرخه را سفت می فشردم، جلو رفتم. همان لحظه صفحه نمایش استیج حیاط روشن شد و فیلم واژنم روی آن قرار گرفت. دهانم باز ماند. واژن من را چرا این طور بی پرده و در ملا عام نشان می دادند؟ با نشستن شلاق بر روی باسنم از جا پریدم.
-بدو دختر خوب زود باش! کل مدرسه الان دارن سر کلاس واژن تو رو نگاه می کنن. چقدر خیس و پر آبه…
حرف های مدیر تحریکم می کرد، جان ارضا شدن نداشتم، احساس می کردم دارم بیهوش میشوم، دور هفتم و هشتم را تمام کردم. دور نهم طاقتم تمام شد و همزمان با ارضا شدن روی زمین افتادم. تصور می کردم مدیر دلش برایم می سوزد و در آغوشم می گیرد، اما اشتباه کرده بودم، دوتا از دخترها به فرمان مدیر سمتم آمدند و سطلی از یخ را آرام رویم خالی کردند. می لرزیدم… دیگر طاقتش را نداشتم. مدیر جلو آمد و با پایش یخ ها را روی کسم مالید. با بی جانی زمزمه کردم: ببخشید…
-بار آخرت باشه توی راه مدرسه ارضا میشی!
-چشم.
بالاخره مدیر راضی شد و اجازه داد بلند شوم بروم دوش بگیرم…
نوشته: M