رئیس بداخلاق و منشی مهربان

سلام به جمعیت انجمن کیر تو کس
داستان من کاملا واقعیه خواهشا به بزرگواری خودتون ببخشید اگه ایرادی داشت
ماجرا از انجا شروع شد که من طی چند سال زندگی با همسرم بدلیل تفاهم نداشتن با هم با هم دعوامون شدو به خونه باباش رفت و الان حدود 2ساله که درگیر دادگاه وکارهای طلاق هستیم من مدیرعامل یک شرکت ساختمانی هستم و شدیدا مشغول به کارم , تو دفتر شرکت دوتا خانم کار میکنند که یک نفر حسابدار و دیگری که اسمش لادن هست امور اداری را انجام میده , من هم بخاطر شغلی که دارم همیشه عصبی و پرخاشگر هستم چون واقعا سروکله زدن با کارگر جماعت سخته همیشه باید همه جوره مراقبشون باشم تا زیر کار در نروند اکثرا روزها تا ساعت 2بعدازظهر تو محیط کارگاهی هستم و بعدش میروم دفتر , چند وقتی بود که احساس میکردم اخلاق لادن نسبت به من تغییر کرده و رفتارهای مهربانانه ای را انجام میده ولی من بخاطر اینکه اون نخواهد ازموقعیت من سوء استفاده کنه زیاد بهش محل نمیدادم , یک روز که خیلی حالم بد بود و سرمای شدید خورده بودم از صبح رفتم دفتر و پشت میزم با سیستم بازی میکردم و گوشیم هم خاموش کردم تا ی کم آرامش داشته باشم اما سرفه زدن امانمو بریده بود به حدی سرفه میزدم که ریه هام میسوخت که درب اتاقم زده شد گفتم بفرمایید دیدم لادن اومد داخل ی چای داغ با نبات برام آورده بودو درخواست مرخصی چند ساعته کرد منم بهش اجازه دادمو گفتم سریع بیا که باید چندتا قرارداد تایپ کنی اونم با گفتن چشم اتاقمو ترک کرد.

بعداز حدودا یک ساعت که تنها تو اتاقم داشتم بازی میکردم از شدت تب و داغی بدنم تصمیم گرفتم برم دکتر که دیدم لادن اومد بهش گفتم که میرم دکتر اگه کسی با من کار داشت یادداشت کن که بعدا با او تماس بگیرم بهم گفت آقای مهندس سر راه ی شربت براتون خریدم تا ی کم سرفه شما خوب بشه گفتم مرسی شربت را گرفتم و برگشتم تو اتاقم و قید دکتر رفتن را زدم بعداز چند دقه صداش کردم که موصوع قراردادها را بهش بگم که تایپ کنه اومد پشت میز و کنار صندلی من ایستاده گوش میداد لادن گفت میشه فردا تایپ کنم آخه شرکت تعطیل شده که منم گفتم نه ساعت 8صبح قرار جلسه دارم با ی کم بی میلی گفت چشم وقتی میخاست از کنار دور بشه سرمو بالا گرفتم که بهش بگم تو تایپ دقت کن که ایراد نداشته باشه ی دفعه گفت مهندس چرا انقده شما تب دارید و دستشو گذاشت رو پیشانیم ی دفع جا خوردم و دوست نداشتم دست لطیف و خنکشو ار رو پیشانیم بر نداره منم ی دفعه مچه دستشو گرفتم گفتم چقده خنکی بزار باشه یواش یواش شروع کردم به مالیدن دستش نگاهمون به هم خیره شده بود که پا شدم سرمو آروم به صورتش رسوندم و شروع کردم ازش لب بگیرم همینجور که لبامون تو هم بود عقب عقب بردم تا به دیوار چسبید چند دقیقه لب تو لب بودیم که بهش گفتم بیا بریم آبدارخانه تو آبدارخانه ی موکت بود که آبدارچی روش نماز میخوند موکت را پهن کردم و بهش گفتم که بخواب مقنعه اش و در آورد و دراز کشید منم اومدم روش دوباره شروع کردم به لب گرفتن و آروم دگمه های مانتشو باز کردم شروع کردم سینه هاشو بمالم وای چه بدن سفیدی داشت دیدم چشماش از شهوت خمار شده بود و شروع کردم به لخت شدن و اونم لختش کردم حدود 10دقه حسابی بهش ور رفتم با دستم کسشو میمالیدم چون لادن دختر بود برگردوندمش و رو سوراخ کونش تف انداختم اول ی کم لاپایی گذاشتمو سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش آروم فشار دادم تا سرش رفت تو دیدم داره درد میکشه که اصلا تکون ندادم بعداز چند دقه که براش عادی شد شروع به تلمبه زدن کردم تقریبا 10دقیقه میکردم که احساس کزدم داره آبم میاد سرعت کردنمو زیاد کردم تا آبم اومدو ریختم توش دیگه واقعا توان بلند شدن نداشتم ولی به زحمتی بود بلند شدمو لباسامون را پوشیدیم , از اینکه طولانی شد عذرخواهی میکنم و از اینکه وقت گذاشتید برا خواندن خاطره من سپاسگذارم.

نوشته: ؟

دکمه بازگشت به بالا