رابطه با زن دایی مطلقه
سلام ، اسمم حنانه هست موضوعی که میگم عین واقعیت هستش، من از بچگی از زنداییم خوشم میومد و اختلاف سنی من و زنداییم ۵ سال سال بود این خاطره ای که میگم واسه سال ۱۴۰۰ هستش شاید باور نکنید ولی واقعی هستش. زندایی من قد و هیکل وعالی بسیار سکسی خوبی داره من هم سفید هستم و خوب ولی نه به اندازه عشقم، میل به لز و همیشه آرزوم بود زنداییم با من رابطه داشته باشه هر موقع میومدم اونجا دیلدو با خودم میاوردم تو حموم یا جایی اگه میشد خود ارضایی میکردم ولی تا اون موقع رابطه ای نداشتم خیلی با هم راحت بودیم داییم هم ماموریت میرفت جمعه ها میومد منم به خاطر تنهایی میرفتم اونجا دوتایی راستش دوس داشتم بدن عشقم ببینم بیشتر بهش نزدیک شم روم نمیشد یه وقتایی جلوش لباسامو عوض میکردم با شورت سوتین میگشتم اونم با تاپ شلوارک بیشتر میرفت اتاق لباساشو عوض میکرد تا اینکه خیلی در مورد رابطه با هم صحبت کردیم منم گفتم اره الان به کسی نمیشه اعتماد کرد هر ادمی دوس داره ولی نمیشه مخصوصا اینایی که دوس دارن با جنس خودشونم داشته باشن زنداییم یه سکوتی کرد گفت هر ادمی یه حسی داره یه مدلیه خلاصه بدش نیومد از حرفم ولی چیزی نگفت تا شب نزدیک شام گفت من میرم دوش بگیرم بیام طبق روالش، منم بهش گفتم باشه اگه کاری داشتی بگو ، رفت دیدم صدام میزنه میگه حنانه ببین آب سرده آبگرمکن نگاه کردم فشار آب بیشتر کردم رفتم جلو در حموم در زدم باز کرد دیدم با شورت سوتین وای چه بدنی شل شدم گفتم ماشالله خیلی خوبی کاش منم اینجوری بودم ، گفت میتونم خواهش کنم ، گفتم جونم بگو ، میتونی پشتم کیسه بکشی گفتم اشکال نداره بیام تو گفت نه ما از جنس هم هستیم از این حرفا ، رفتم داخل شروع کردم کیسه کشیدن پشتش ناخودآگاه من با یه تاپ حلقه ای بودم سینه هام میزدم به کمرش خودشم دوس داشت کاری بکنیم فقط روش نمیشد منم میترسیدم خلاصه گفتم زندایی میخوای بخوابی من کل بدنتو بکشم خسته نشی نگم واستون از پشت دستمو لای پاش گردنش کونش میکشیدم هیچی نمیگفت داشتم ارضا میشدم اونم همینطور باورمنمیشد یهو بهم گفت مرسی تو چقد خوب ماساژ میدی بیا منم ماساژت بدم امشب راحت بخوابیم من لباسمو در آوردم پشت خوابیدم اونم کمرمو میمالید هرز چند دستش میخورد به کونم دوس داشتم ارضام کنه خلاصه دوش گرفتیم نوبتی اومدیم شامو خوردیم دیگه رومون باز شده بود من بهش گفتم دو تا موضوع میخوام بگم بین خودمون بمونه ، گفت بگو حنانه جون ، من راستش دوس دارم با تو رابطه داشته باشم منو بکنی رفتم بغلش نازم کرد بوسم کرد گفت آخه من مثل تو هستم نمیتونم کاری واست بکنم ولی هر کاری بتونم واست انجام میدم خودم بدمنمیاد با هم نزدیک شیم ، خلاصه گفتم من یه چیزی دارم میتونی منو ارضا کنی ، گفت ببینم چی داری حالا، دیلدو کلفت سیاه آوردم خندید گفت تو اینو از کجا آوردی فهمیدم زن داییم بدش نمیاد گفت راستش من چند تا فیلم دیدم چیزایی بلدم ولی بعد کار تو منم یه چیز ازت میخوام واسم انجام بدی چون داییت خوشش نمیاد گفتم هر چی باشه قبوله ، من لخت شدم اول سینه های همو خوردیم بیشتر زن داییم می خورد بعد با پشتم بازی کرد با انگشتش با سوراخم بازی میکرد عالی بود تو آینه سوراخمو با دست باز میکردم اونم میمالید بعدش دیلدو بست کمرش اروم اروم کرد تو کونم وای اولین کون دادنم بود عالی بود همون حسی که میخواستم نزدیک ۱۵ دقیقه میکرد تو سوراخم در میآورد اولش درد داشت ولی لذت بخش بود اونم خوشش اومده بود ۲ مرتبه ارضا شدم خوابیدیم کنار هم منم چوچولشو خوردم ارضا شد . دیگه هر دفعه من میرفتم اونجا زن دایی منو با دیلدو میکرد دوست دارم یه روزی زنداییم جلوم رو باز کنه عالیه تو سکس واقعا اوج لذت بود. خیلی طولانی شد دوست داشتم لحظه به لحظه رو واستون تعریف کنم.
اما خواسته زنداییم چی بود میدونم ارتباطی نداره به این داستان باورم نمیشد زنی با این کلاس و شیکی موهاشو حنا بزاره : زنداییم گفت داییت اجازه نمیده من موهامو با حنا رنگ کنم هر وقت نیست موهامو شب حنا میزارم صبح میشورم گفتم زندایی منم همیشه میزارم بد نیست اتفاقا یکی دیگه واسه طرف دیگه بزاره خیلی راحت تره زندایی گفت مشکلی نداری موهامو حنا ببندی گفتم نه شما هم واسه من بزار ، یه بسته حنا اندازه دو نفر خیس کرد دستای اون و من رنگ گرفت منم سو استفاده میکردم بوسش میکردم اول من موهاشو حنابستم بعدشم اون واسه من حنا زد موهامونو بستیم تا صبح بغل هم خوابیدیم منم کونمو میچسبوندم به زن دایی اونم سفت بغلم میکرد. این بود داستان من امیدوارم خسته نشده باشین. شب خوش
نوشته: حنانه